دیروز یارا یه کارایی می‌کرد که بهم بفهمونه مامان ببین چقد بزرگ شدم؟ 🥹

دیروز تو بغلم نشسته بود که سرشو شت کوبوند به دماغم. خداروشکر اون چیزیش نشد ولی دماغم خیلی درد میکرد. دماغمون گرفتمو ادای گریه درآوردم اولش خندید بهم بعد دید من ادامه دادم شروع کرد ب گریه 🥺😭. حالا من دارم آرومش میکنم ک خوبم ببین مامان چیزیش نشده😘 (بچه‌م ناراحت شده بود🥹)

تو ماشین بودیم ی خانومی با چادر داشت میرفت مسجد که بهش توضیح دادم خانم میره مسجد تا نماز بخونه.
(یارا موقع نماز خوندن مادرم میره میشینه کنارش و دستشو بحالت تکبیر میبره رو گوشاش و میگه «اَک» همون الله اکبر😁) که گفت اَک! بعدش هرجا مسجد میدید ک گنبد داره میگفت اَک
😁

رفتیم مرکز خرید شهربازی و کلی کیف کرد با اینکه ی ذره ترسیده بود از یکی از بازی‌ها و اگه چندماه پیش بود و می‌ترسید حتما گریه میکرد ولی گریه نکرد و وقتی بهش توصیح دادم و خندیدم اونم خندید 🥰😘 (آ قربون پسرم بشم بزرگ شده بچه‌م)

بعدشم رفتیم پیتزا خورد. گوشتشو میذاشتم تو نون کنار پیتزا با قارچ خیلی دوست داشت.

برگشتنی هم هی بغلم می‌کرد هی پا میشد می‌نشست تو بغلم و نیگام می‌کرد و می‌خندید و بازم بغل... اصلا دلم براش قنج میرفت....

نوشتم یادگاری بمونه اینجا❤️

تصویر
۹ پاسخ

ای جووونم🥺
خیلی لحظه های قشنگی رو میسپاریم 😘🥺

❤️❤️❤️

عزیزم کاش میشد همیشه اینروزا رو داشت. خیلی قشنگن

ای دقیقا
منم چند روزی هست دخترمو بغل میکنم دلم داره برای کاراش تنگ میشه
دلم برای کوچیکیاش تنگ شد
صورتشو همش میاره جلو لب من و باباش تا ما بوسش کنیم، دوباره میاد...
با بوس ما می‌خوابه...
نازش میدم میگم بزرگ شدی هم همینقدر بزار بوست کنیم🥹🥹🥹

ایجانم خداحفظش کنم عزیزم ماشالا

خدا پشت و پناهش 🙏

خدا حفظش کنه براتون

ماشالله به جونت عزیزم 🤍😍خدا حفظت کنه🤍🤍

الهی قربونش برم
پسر خوشگل

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک های قبلیم؛ مهرماه باهمه سختی هام دردایی که داشتم فکر کن تنها درد سزارین چه قدر خسته کنندس همون یدونه سزارین تاچندوقت یه خانوم رو درگیر میکنه حالا تو همون حین یه درد دیگه یه عمل دیکم ۱۰ روز بعد زایمانم برم انجام بدم دیگه کلا جوون تو تنم نمونده بود اینقدر وزنم اومد پایین فقط سوپ کمپوت گلابی آب مایعات می‌خوردم از زندگی کردن یادم رفته بود بچه یادم رفت بیچاره مامانم دوماه کلا اومد خونه ما زندگی کرد بچمو نگه داشت شیر میداد مراقبت میکرد هم پرستاری منو هم پسرم افتاده بود رو دوش تنها مامانم از خدا برای سلامتی می‌خوام و دعای خیر اگه مامانم نبود منم نبودم حقیقت خیلی جاها تنها نمی‌تونستم دوام بیارم اونایی که تنهایی رو تجربه کردید میدونین چه قدر تنهایی سخته دست تنها نه خواهری نه دوستی دیگه اینجور موقع ها فقط مادر همدمم بود و هست مهرماه با همه درداش سختیاش تلخیاش اذیت هاش با همه بدیاش گذشت تموم شدآبان شد بچم‌ شده بود یک ماهه ۸ آبان رفتیم مشهد نذر کرده بودن مادرشوهرم که بچه دار بشم همگی بریم پابوسش بالاخره رفتیم چندروزی هتل بودیم بچم‌بیقراری میکرد قبلش اینکه بریم مشهد بهداشت خراب شده رفتم گفتن کولیک داره از داروخانه دارو خریدم ولی بهتر نمیشد دیگه اون چندروز تو مشهد بچم همش گریه یعنی کلا دو سه هفته بعد بدنیا اومدن پسرم گریه هاش شروع شده بود صبح ها آروم تر میشد با دارو عصر ها تا شب شروع میکرد گریه کردن آبان ماه بیشتر شده بود گریه هاش طوری که بچم کبود میشد از گریه کردن زیاد ادامه دارد ....