۱۹ پاسخ

شما میگفتی چی بگیره تا اونی ک شما میخای بگیره بعضی مردا این چیزا متوجه نمیشن

بالاخره تو پذیرفتیش و الان قراره ی بچه داشته باشین قبل ازدواج میتونستی از ایراد بگری ولی الان باید چشماتو روی بدی هاش ببندی و بسازی با خوب و بدش

شاید جیبش خالیه بخاطر همین

من بودم هیچ وقت همچین مردی بچه نمی آوردم

خودت سر این چیزا ناراحت نکن
بعضیارو جون به جون کنی غذای بیرون نمیخرن
عزیزم شما دیگه تصمیمت گرفتی با آرامش تمام برید خونه دراز بکش و به همسرت بگو خیلی گشنمه جون ندارم یکم غذا درست بخوریم نمیتونم رو پام وایسم ،تخم مرغم میلم نمیکشه ،بعد اون میگه چی بزارم بگو برنج کته بزار مرغم سرخ کن اگه نمیتونی برنج بزار کته شه بپر سر کوچه دو تاسیخ جوجه بگیر
کلا هم میدونی شوهرت غذای بیرون نمیخره زیاد رو این قضیه زوم نکن همیشه خودت به فکر غذا باش

برای خودت پشتبانه جمع کن

چرا وقتی شوهرت و میشناسی میزاری برای همچین ادمی بچه گیرت بیاد ؟ چرا خودتو وقف این ادم میکنی؟

الهی بگردم واسه شوهرم بخدا من هیچی نمیگم همه چی میخره برام اونوقت من احمق هی غر میزنم قدرشم نمیدونم همیشه هم یه چیزی ازش طلبکارم 😢😢مردا خیلی پیچیدن الان شرایطت فرق میکنه سعی کن عصبی نشی

اون شیر کاکائو میخوردی میگفتی تا۲یر نداشت هنوزم گشنمه

خب میگفتی برو از بیرون غذا بگیر بعضی مردا تا نگی نمیفهمن

خب باید همرات غذامیبردی خسیسه یا اینکه واقعا پول نداره

قرار نیست تا ابد جیرع خورش باشی

پول جمع کن خرجی بگیر ازش

من بودم که شیرکاکائو رومیزدم توی اون کلش که مغزداخلش نیست

واقعا همچین مردی لیاقت پدر شدن رو نداره .
خودتو ناراحت نکن عزیزم اینجور آدمایی رو تو زندگیت فقط ب خدا واگذار کن

این چه کاریه واقعا چجور تحمل میکنی
من بودم با پا لهش میکردم 😂😂
بچه توهم هست مرد بعضیا واقعا درک ندارن

چقد بیشعور😑

حیف خودت و این بچه نیست؟

چرا شیرکاکائو رو نخوردی دختر

سوال های مرتبط

مامان سپهر و مینو مامان سپهر و مینو هفته بیست‌وهشتم بارداری
خانما اگه جای من بودید چیکار میکردید؟
دیروز شوهر چندتا بستنی واسه پسرم گرفت که اگه شب اگه شیر خواست به جاش سرش رو با بستنی گرم کنم،امروز صبح بلند شده گاو ثر خور بلند شو ببینم این ۷ تا بستنی رو چطوری خوردی مگه من گنج دارم که هر چی میارم تو این خونه توی یه روز همه رو میخوری ،من داد زدم مردک اگه زن باردار ۴ تا بستنی رو با هم بخوره که از دیابت میترکه ،گفت تینقدر دروغ گفتی که حرفات رو باور نمیکنم به جون بچه ی توی شکمم هم قسم خوردم گفت توی خیکی نمیدونم با این همه خوردن چرا نمیترکی،از صبح اینقدر گریه کردم که این چهزندگیه وقتی مرد تعداد لقمه هات رو میشماره و هواسش به هیچی نیست جز لقمه های من،میخوام بمیرم از ناراحتی ،۱۵ روزه از کمردرد درازکشم ولی غذاش و رسیدن به بچه و نظافت خونه رو انجام میدم صبح رفته سر کار بهم پیام داده واسه من غذا درست نکن حداقل واسه پسرم غذای درست و حسابی بپز من که ۵ سال تو عین زندگی عز دست غذاهای تو اسهالم😔😔😔😔چیکار باید بکنم