اعصابم خیلی خرابه
شب عزیز اشکمو درآوردن
رفتم بیمارستان بچه حرکت نداشت و ترشحات خونی زیاد داشتم
بازم اون پدسگ اونجا بود اولش مث آدم تحویل گرفت
آن اس تی کرد بچه دوبار ب زور حرکت کرد
گفت خوبه نوازش گفتم ممنون ولی من ترشحات دارم اخه ۴۸ ساعت از رو معاینه گذشته آخه بازم دارم میترسم
با لحن تند گفت خانم کو پد رو نشون بده گفتم نزاشتم ک
خب شرتتو گفتم هول بودم تازه عوض کردم اومدم
برگشت بهم گفت پس ت خودت میخاری هی بهت انگشت بره
خون بیاد ازت گفتم این چ طرز حرف زدنه احترامتو نگهدار
گف ن آخه هر شب اینجا پلاسی الکی میایی وقت مارو
میگیری گفتم وظیفته بهم برسی و معاینه م کنی
اخلاق نداری حوصله نداری کارت اینجا چیه
یکی اون گف یکی من گفتم گف دستمال بردار
خودتو پاک کن ببینم پاک کردم یه لخته خون بزرگ
قرمز قهوه ای بود گفت دراز بکش ببینم
معاینه کرد گف یک فینگری از بس انگشت کردن بهت خون ریزی میکنی
گفتم تابحال سابقه نداشته
بعدش گف الکی ادا درمیاری لوس میشی زود میایی اینجا
هی بستری میشی هی بستری میشی گفتم ب ت چه آخه
میگه ن آخ کم لوس شو

۲۳ پاسخ

چقدر بیشعور و بی فرهنگ بوده واقعا با این طرز حرف زدنش

غلط کرده اینطوری برخورد کرده.خب حساسیت تاحدی طبیعیه چون ماه اخری وحرکت بچه خیلی مهمه.یه وقت به خاطر حرفای اون نگی ولش کن بیمارستان نمیرما گور سرش کردن هروقت فکرکردی لازمه برو بیمارستان.تازشم لازم نیست هی دست بزارن توت وقتی نوار قلب خوبه وحرکت نشون میده لازم به معاینه نیست

وای خدایا
یعنی توی بارداری و حساسیتش و بهم ریختگی هاش اینجور آدمایی هم سرراهمون قرار بگیرن هیچی دیگه
خیلی ناراحت شدم برات😟😟😭😭😭

به رئیس بیمارستان حتما گزارش بده . خیلی بی ادب و بی نزاکت هست

ای خدا چقددد بده درکت میکنم منم یه بار رفتم دقیقا همین برخورد بد رو باهم کرد از اون به بعد جرات نمیکنم برم بیمارستان

هر سری اون جا نرو عزیزم دفعه بعد یه جا دیگه میرفتی فک کنم بچه اولت زود زود میری من سر دخترم کلا از ماه 7به بعد تو هفته دو بار بیمارستان بودم دم بع دیقه نوار قلب میگرفتن هکش فوبیا داشتم حرکت کم شده فلان هم نگران بودم بیمارستان چیزی نمیگفت شوهرم گفت خوب مادر دختر منو اسکول کردین دم به دیقه پلاسیم هی میاری اینجا منو کلافه شدم بابا یا یه دفعه بزار یا بشین خونه تا وقتش بشه واقعا من حق به همسرم دادم صب مجبور بود بره سر کار منو تا 2شب گاهی5صب نگه میداشتناون بد بخت تو سرما میشست منتظر تا کارم تموم شه 2بار حتی تا صب طول کشید منو گذاشت خونهمستقیم رفت سر کار ولی سر این بارداریم دیگه قلق دستم اومده علایم خطر میدونم چی نرمال چی خطر ذیگه خدا رو شکر دارم میرم 9ماه نرفتم بیمارستان یه بار رفتم اونم دکترم نوار قلب گفت بگیر بخاطر انقباض هام

ب چه حق واجازه ای اینطورباهات برخوردکرده واقعا شعوروشخصیت ندارن خدالعنتشون کنه ب اندازه کافی نگرانی واسترس داری واقعخجالت نمیکشن ب همسرت بگواول صبح بره پیش رییس بیمارستان گزارششوبده .خودتوناراحت نکن گلم یکم بیشتراستراحت کن یه بیمارستان دیگ برو حتما

همون موقع با سوپروایز صحبت میکردی حسابشو میذاشت کف دستش
اون وظیفشه
منم هفته یکی دوبار میرم اونجا دیگه اشنا شدم از بس رفتم
ولی همشون با خنده و رو خوش باهام رفتار میکنن

عزیز بلد نبودی بری پیش سوپروایزر بیمارستان پدرش در میوردی میگفتی اشغال نفهم پس کارت چیه برا چی حقوق میگیری که وظیفته درس انجام بدی

خدا لعنت کنه همچین زنایی رو که به جنس خودشون رحم نمیکنن اونم به یه خانم باردار من بیمارستان بستری شدم انقد بهم استرس دادن اذیتم کردن اخرشم کیسه ابم پاره شد خدا لعنتشون کنه تااخر عمرم نمیبخشمشون

میشه درخاست دوستی بدید

ابجی بیمارستان دیگه نیست بری

تروخدا شکایت کن. از ماما

معلومه بیمارستانش بی درو پیکره و پرستاراش پول مفت میخورن..
من یسری یکم فشارم رفته بود بالا پرستارا نمیدونی واسم چکارایی میکردن،بیشتر من استرس داشتن
چندین بار تماس گرفتن با متخصصای آنکال و گفتن باید بستری بشی وکلی ازمایش بدی و..
که من چون میدونستم از استرس هستش گفتم نمیخواد و میخوام برم..
ولی گفتن ما اجازه بهت نمیدیم بری
تا بزور بعد از نیم ساعت چونه زدن شوهرم رضایت نامه شخصی داد مرخص کردم خودم رو..
تازه با اینحال ولکن نشدن
رفتن به بهداشت محلمون همون صبح خبر دادن ک پیگیر حالم بشن
هر روز صبح بهداشت به شوهرم زنگ میزد و حالم رو میپرسید و میگفت زنت رو بیار چکاپ کنیم خیالمون راحت شه..

اون پرستارای بیمارستانتو نون حلال نمیخورن..

اتفاقا ماهای اخر باید بیشتر حواست ب تکون و خون و اینا باشه بذا هرکی هرچی میگ‌بگه منم دیروز حرکت نی نیم کم بود اولش همسرم غر زد چیزی نیس الکی استرس میدی و اینا بهش توضیح دادم ک اگ چیزیم نباشه بهتره بریم خیالمون راحت شه فردا خدای نکرده چیزی بشه میخواین بریزین سر من ک چرا حواست نبود دیگ چیزی نگف . بذا هرچی میگن بگن مهم بچته

وییی چ حالی داشتی باهاش کل انداختی میزدی میرفتی یجا دیگه یا میگفتی نمیخوام تو بالا سرم باشی شکایت میکردی یکی دیگه بیاد
شوهرتم باید با این حرفایی ک پرستار زد اونحارو رو سرش خراب میکرد حقداری

عیب نداره عزیزدلم خودتو ناراحت نکن بعضیا شعور و شخصیت خودشونو نشون میدن کسی ندونه فک میکنه چیکارن پرستاری الکی بیشتر نیستن فک‌میکنن دکترن وظیفشونم خوب انجام نمیدن خاک تو سرشون نمیگن طرف حاملس هر حرکتی الان ریکسه کاش یه بیمارستان دیگ بود میرفتی

وا این طرز برخورده اصلا گیریم من لوسم. هرروز میخوام بیام باید بهم رسیدگی‌کنی یا نه. باید ازش شکایتم بکنی.

بیمارستانتو عوض کن

عزیزم بپرس کجا باید ثبت کنی شکایاتتو. تا دیگه با این لحن حرف نزنن بی فرهنگا😐

😐😐😐ملت دیواااانن بخدا حقش بود میرفتی قشنگ تو کل بیمارستان بی ابروش میکردی

من بودم ازش شکایت میکردم حالش بیاد,سرجاش

گفتم الکی بستری نکردن منو دلیلی داشته
میگه اگه الکی نبود چرا ترخیص میشدی
گفتم انتظار داری چی بشه پس ی بار بمیرم برم سردخانه
میگه اینجا کسی تابحال نمرده بره سردخانه
بعدش گفت امروز هرچی آدم بیشعور هس ب پست من برخورده
دراومدم از تریاز شوهرم میگه چرا الکی دعوا میکنی
باهاش دهن ب دهن میدی
خب ی چیزی میدونه راس میگه دیگه الکی اومدی
شوهرم بجا اینکه طرف منو بگیره تو ماشین طرفدار اون بود
قلبم بد شکست
بهم میگه راس میگه دیگه هی میری بیمارستان هی میگی فلان شد بیسار شد
اصلا قلبم انقد شکست خدا شاهده ت این ۳ ماه آخر چقدر عذاب کشیدم و چ درد های تحمل کردم
آخر سر محکوم شدم ب لوس بازی 🙂
این دنیا خیلی بده خیلییی
بخصوص مردا ک درک و شعور ندارن
شوهرم میگه چره باهاش بحث میکنی ....

سوال های مرتبط

مامان هانیل مامان هانیل ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
روز قبل از بستری معاینه شده بودم نیم سانت بودم..روز بستری که ماماعه خواست بستریم کنه گف نه خانوم فعلا وقتت نیس طبق سونو اول ینی تشکیل قلب هنوز۴۰ هفته و دو روزی برو‌ وقت داری..گفتم بابا قبلا اومدم اینجا گفتن طبق سونو ان تی وقت دارم. یه ماما دیگه که باتجربه تر بود رو صدا زد گف قضیه اینه گف طبق ان تی بستریش کن..پس با نیم سانت دهانه و بدون درد بستری شدم..
سرم رو که زدن تو رگم هنوز چن قطره بیشتر نرفته بود که دردام شروع شد البته دردا خفیف...با خودم گفتم ینی بخاطر سرمه؟ اخه هنوز چیزی نرفته تو خونم که شاید بازم دردا کاذبه..ولی دیدم نه هی داره منظم میشه..اقا هیچی خوشحال شدم گفتم خوبه پس شاید زیاد طول نکشه.. این وسط مسطا ابجیام و مادرشوهرمم هی زنگ میزدن احوال میگرفتن و قوت قلب میدادن. دیگه گفتم من دیشب خوب نخوابیدم از این طرف هم زایمان در پیش دارم تا دردام خفیفن یه چرتی بزنم..
نمیدونم چقد خوابم برد که شیفت ماما عوض شد اومدن برای تحویل بیمارها منم بیدار کرد برای معاینه..معاینم کرد گف تقریبا یک سانتی وقتی بستری شدی تقریبا بسته بودی این ینی خوبه..از حرفش خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم.
مامان هانیل مامان هانیل ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت۳
زنداداشم برام ناهار اورد..هویج پلو و سوپ خیلی هم گشنم بود سیر خوردم گفتم دیگه شام کم میخورم..اقا هیچی دیگه دردا هی میومد و منظم تر میشد و خفیف بودن..هر چقد فاصله دردام کمتر میشد دردا یواش یواش شدت بیشتری میگرفتن..از ساعت ۱۷.۳۰ به بعد دردام شدن هر دو دقیقه ولی خب هنوز سخت نبودن و با یه تنفس اروم و نرم رد میشد.. موعد شام که رسید گفتم دیگه زایمان دارم نکنه بشه دردسر برام بذار کم بخورم از غذا ظهرم فقط برنج مونده بود پس گفتم یکم سنگینه کم خوردم..نمیدونستم زنداداشم بازم غذا سوپ میاره واس همین دیگه اونو نخوردم..ساعت حوالی ۹ شب بود که دردا یکم شدید تر شد و زنگ زدم ابجیم گفتم کی میای دردام دیگه داره شروع میشه گف الان میام..چنددقه بعد اومدن..تا ساعت ۱۲.۳۰ دقیقه شب که دیگه دردا یجورایی نفس گیر شدن همش ورزش کردم..از اون به بعد درازکش سختم بود انگار دردم بیشتر بود..یواشکی هی سرم رو قط میکردم راه میرفتم و یا روی توپ ورجه وورجه میکردم..مامام گفته بود ببینم پیشرفتت خوبه و خودت دردات شروع شده و وابسته به سرم نیستی دیگه سرم رو قط میکنم..منم دیدم سرم هم روم نباشه هی درد دارم...ساعت ۱ شب بود روی تخت سجده رفته بودم و ابجیم کمرمو ماساژ میداد..منم هی تنفس میکردم و ناله خفیف که مامام اومد بالا سرم گف دراز بکش تا سرم بگیری. نالیدم گفتم تروخدا دیگه این لامصبو نزنید به من من خودم درد دارم نیاز ندارم به سرم..گف خب دراز بکش تا معاینت کنم..معاینه کرد گف ۲ سانتی پس خوبه فقط همین نیم ساعت رو برات سرم میزنم دیگه نمیزنم..گفتم باش..سرم رو نیم ساعت وصل کرد با ان اس تی و ساعت ۱ اومد باز معاینه کرد گفتم ساعت ۱ شد سرم رو برمیداری گف معاینت کنم..