تجربه زایمان طبیعی
پارت۳
زنداداشم برام ناهار اورد..هویج پلو و سوپ خیلی هم گشنم بود سیر خوردم گفتم دیگه شام کم میخورم..اقا هیچی دیگه دردا هی میومد و منظم تر میشد و خفیف بودن..هر چقد فاصله دردام کمتر میشد دردا یواش یواش شدت بیشتری میگرفتن..از ساعت ۱۷.۳۰ به بعد دردام شدن هر دو دقیقه ولی خب هنوز سخت نبودن و با یه تنفس اروم و نرم رد میشد.. موعد شام که رسید گفتم دیگه زایمان دارم نکنه بشه دردسر برام بذار کم بخورم از غذا ظهرم فقط برنج مونده بود پس گفتم یکم سنگینه کم خوردم..نمیدونستم زنداداشم بازم غذا سوپ میاره واس همین دیگه اونو نخوردم..ساعت حوالی ۹ شب بود که دردا یکم شدید تر شد و زنگ زدم ابجیم گفتم کی میای دردام دیگه داره شروع میشه گف الان میام..چنددقه بعد اومدن..تا ساعت ۱۲.۳۰ دقیقه شب که دیگه دردا یجورایی نفس گیر شدن همش ورزش کردم..از اون به بعد درازکش سختم بود انگار دردم بیشتر بود..یواشکی هی سرم رو قط میکردم راه میرفتم و یا روی توپ ورجه وورجه میکردم..مامام گفته بود ببینم پیشرفتت خوبه و خودت دردات شروع شده و وابسته به سرم نیستی دیگه سرم رو قط میکنم..منم دیدم سرم هم روم نباشه هی درد دارم...ساعت ۱ شب بود روی تخت سجده رفته بودم و ابجیم کمرمو ماساژ میداد..منم هی تنفس میکردم و ناله خفیف که مامام اومد بالا سرم گف دراز بکش تا سرم بگیری. نالیدم گفتم تروخدا دیگه این لامصبو نزنید به من من خودم درد دارم نیاز ندارم به سرم..گف خب دراز بکش تا معاینت کنم..معاینه کرد گف ۲ سانتی پس خوبه فقط همین نیم ساعت رو برات سرم میزنم دیگه نمیزنم..گفتم باش..سرم رو نیم ساعت وصل کرد با ان اس تی و ساعت ۱ اومد باز معاینه کرد گفتم ساعت ۱ شد سرم رو برمیداری گف معاینت کنم..

۹ پاسخ

ادامه شم بزار🥲

ممنون عزیزم از اینکه تجربیاتت رو در اختیار ما میذاری

وای چقدر دیر دهانه رحمت باز میشد 😢

وای چقدر طول کشید دهانه رحم بازشه من الهی

وای عزیزم 🥹
منم فک کنم دقیق مث خودت باشم
برام دعا کن زود دهانه رحمم باز شه سختم نشه
بقیه اشم بزار گلم 🙏

خوب اونجاغذامیلت کشیده بخوری
من که اصلن اشتهانداشتم

اخ وااای من چقدر درد داشتم البته من خیلی از دردهارو خونه کشیدم هیچ کس پیشم نبود مامانم طبقه بالا بود دلم نیومده بیدارش کنم صب ساعت ده ک رفتم بیمارستان 6سانت باز شدم

بقیه رو بزار.تا گمت نکردم

همسرت کجا بود عزیزم که با خواهرت رفتی بیمارستان؟

سوال های مرتبط

مامان هانیل مامان هانیل ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴

معاینه کرد گف ۲ سانت و نیمی خوبه اره سرم رو بر میدارم.سرمم کلا فک کنم هنوز یک دهمش تزریق شده بود شایدم کمتر که دیگه قطش کرد تا با دردای انقباض خودم پیش برم و منم شروع کردم دوباره راه رفتن تو راهرو. با راه رفتن قابل تحمل تر بود تا اینکه دراز بکشم نمیدونم چرا.موقع راه رفتن دردم که میگرفت خم میشدم مث رکوع نماز دستام به زانو میگرفتم یکم کمرم رو اینور اونور قر میدادم راحت تر ردش میکردم دردو..موقعی هم که انقباضم میرف رو حالت استراحت دوباره قدم میزدم ابجیمم پیشم هی پشتم رو ماساژ میداد..ساعت حوالی ۱.۳۰ بود انگار خواب دنیا ریخته بود رو سرم چشمم باز نمیشد..دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۲ اینا بود که دیگه با تنفس هم سخت بود دردارو رد کنم و تایم انقباض ها هم طولانی تر و فاصله دردا یک دقیقه شده بود.. جیغ نمیزدم فقط ناله میکردم آبجییی درد دارمم و اونم هی رو تخت کمرم رو میمالید وقتی هم درد میرف یهو خوابم میبرد دوباره یه دقه بعدش از درد بیدار میشدم ابجییی ماساااژ😄
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
مامان هانیل مامان هانیل ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۴

معاینه کرد گف ۲ سانت و نیمی خوبه اره سرم رو بر میدارم.سرمم کلا فک کنم هنوز یک دهمش تزریق شده بود شایدم کمتر که دیگه قطش کرد تا با دردای انقباض خودم پیش برم و منم شروع کردم دوباره راه رفتن تو راهرو. با راه رفتن قابل تحمل تر بود تا اینکه دراز بکشم نمیدونم چرا.موقع راه رفتن دردم که میگرفت خم میشدم مث رکوع نماز دستام به زانو میگرفتم یکم کمرم رو اینور اونور قر میدادم راحت تر ردش میکردم دردو..موقعی هم که انقباضم میرف رو حالت استراحت دوباره قدم میزدم ابجیمم پیشم هی پشتم رو ماساژ میداد..ساعت حوالی ۱.۳۰ بود انگار خواب دنیا ریخته بود رو سرم چشمم باز نمیشد..دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۲ اینا بود که دیگه با تنفس هم سخت بود دردارو رد کنم و تایم انقباض ها هم طولانی تر و فاصله دردا یک دقیقه شده بود.. جیغ نمیزدم فقط ناله میکردم آبجییی درد دارمم و اونم هی رو تخت کمرم رو میمالید وقتی هم درد میرف یهو خوابم میبرد دوباره یه دقه بعدش از درد بیدار میشدم ابجییی ماساااژ😄 و این روند همینجور ادامه پیدا کرد
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ۲
از هفته ۳۶ معاینه شدم که بسته بود تا هفته ۳۹ و ۵ روز شده بودم ۲ سانت درد کاذب خییییلی داشتم اما منظم نمیشدن که دیگه دکترم برگه بستری داد و ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۱۰ شب بستری شدم،درخواست پمپ درد داشتم که ماما گفت بعد اینکه ۵ سانت بشی میدیم بهت ، ساعت ۱۲ شب یک چهارم قرص گذاشتن زیر زبونم ، حالم خوب بود اصلا درد نداشتم حدودا بعد یه ساعت دردام شروع شدن که کم کم می‌فهمیدم درد زایمان یعنی چی ،هی دردام بیشتر میشدن و فاصله شون کمتر میشد اما با تنفس شکمی اینا تحمل میکردم اسکات میرفتم لگنمو میچرخوندم
اومدم نشستم رو صندلی که یهو یه صدای تق اومد و آب گرم ازم سرازیر شد که کیسه آبم بود دیگه بعد اون واقعا دردا خیلی بدتر شدن و حتی تنفس شکمی هم جواب نمیداد خیلی هم حس زور داشتم شدید ماما اومد معاینه کرد گفت ۳ سانتی منم گفتم یا خدا ۳ سانت این همه درد داره بعدش قراره چیا بیاد سرم
رفتم نشستم رو توالت فرنگی و مامانم و همسرم آب داغ میگرفتن رو کمرم یکم دردام کمتر میشد و خیلی جیغ میزدم
مامان هانیل مامان هانیل ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
روز قبل از بستری معاینه شده بودم نیم سانت بودم..روز بستری که ماماعه خواست بستریم کنه گف نه خانوم فعلا وقتت نیس طبق سونو اول ینی تشکیل قلب هنوز۴۰ هفته و دو روزی برو‌ وقت داری..گفتم بابا قبلا اومدم اینجا گفتن طبق سونو ان تی وقت دارم. یه ماما دیگه که باتجربه تر بود رو صدا زد گف قضیه اینه گف طبق ان تی بستریش کن..پس با نیم سانت دهانه و بدون درد بستری شدم..
سرم رو که زدن تو رگم هنوز چن قطره بیشتر نرفته بود که دردام شروع شد البته دردا خفیف...با خودم گفتم ینی بخاطر سرمه؟ اخه هنوز چیزی نرفته تو خونم که شاید بازم دردا کاذبه..ولی دیدم نه هی داره منظم میشه..اقا هیچی خوشحال شدم گفتم خوبه پس شاید زیاد طول نکشه.. این وسط مسطا ابجیام و مادرشوهرمم هی زنگ میزدن احوال میگرفتن و قوت قلب میدادن. دیگه گفتم من دیشب خوب نخوابیدم از این طرف هم زایمان در پیش دارم تا دردام خفیفن یه چرتی بزنم..
نمیدونم چقد خوابم برد که شیفت ماما عوض شد اومدن برای تحویل بیمارها منم بیدار کرد برای معاینه..معاینم کرد گف تقریبا یک سانتی وقتی بستری شدی تقریبا بسته بودی این ینی خوبه..از حرفش خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم.
مامان دیانا مامان دیانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من👇

امروز ۴۰ هفته تموم شده بود وارد ۴۱ هفته شده بودم رفتم بیمارستان برای معاینه که بهم گفتن شرایطم خیلی خوبه و ۳ سانت رحمم بازه منم دردی نداشتم..
ساعت ۴ و نیم بستری شدم بهم سرم و آمپول زدن تا ساعت ۵ دردام کم کم شروع شد در حد درد پریودی خیلی خفیف هر دو دقیقه می‌گرفت تقریبا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید ولی خیلی خفیف بود جوری که من خوابم گرفته بود🫢
تا ساعت ۵ و نیم کیسه آبم پاره شد و تقریبا دردام بیشتر شد یکم راه رفتم و رو توپ نشستم و دردارو با تنفس کنترل میکردم
همون موقع دکترم رسید پرسید که احساس مدفوع نداری؟ منم گفتم که چرا دارم بعد معاینه بهم گفت دیگه رو توپ نشین خیلی سریع داری پیشرفت میکنی🫠
ساعت ۶ برام آمپول هیوسین زدن که یکم آروم شدم ولی دردام زیاد شده بود تا ساعت ۶ و رب که دیگه نمیتونستم تحمل کنم و احساس زور داشتم منو بردن اتاق زایمان و تقریبا تنفس و اینا دیگه کارساز نبود داد میزدم ولی خب زیاد طول نکشید دو تا زور زدم و ساعت ۶ و نیم دخترم به دنیا اومد😍
درد داشت بخیه هم خوردم ولی خوبیش این بود زیاد طول نکشید و زود این روند تموم شد🫠🫠
مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دیگه اولین سِرم رو به من تقریبا ساعت ۹ بود زدن...بهم گفتن ابمیوه بخور و ان اس تی گرفتن و اومدن معاینه و ...گفتن همه چی خوبه..دکترمم به همشون سفارش کرد اذیت نشه اصلا..خدایش ازونجا به بعد همه خیلی باهام خوب و مهربون برخورد کردن و حواسشون کلا به من بود..اتاق زایمان طبیعی دوتا کنار هم بود از وسط درب داشت..یه اتاق با تمام امکانات ورزشی و جکوزی و...و یه اتاقم خود زایمان..تو اتاق ورزش هم دوتا تخت داشت حتی..
دیگه بعد ان اس تی اومدن اولین سرم فشار رو با دوز کم بهم زدن.ساعت ۱۰ شروعش بود.دردام کم کم شروع شد..خفیف و اروم و قابل تحمل..منم کم کم راه میرفتم..ساعت ۱۱ اومدن معاینه گفتن ۳ سانت.پیشرفت عالی..من فکر کردم الکی میگن کلی قسم که واقعا راستشو میگیم لگنت عالیه تو راحت زایمان میکنی..دیگه یکوچولو دردا بیشتر شد و من میرفتم سرویس و میومدم و کم کم رو توپ رو میخواستم شروع کنم اومدن معاینه گفتن ۵ سانت شدی..امپول بعدی رو زدن سرم و دیگه منم همزمان با دردا گاهی نفس گیری میکردم گاهی ناخواسته صدام درمیومد..ساعت ۱ اومدن معاینه گفتن عااالی.عالی شدی ۶ یا ۷ سانت..اینجا دیگه دردام واقعا شروع شده بود..من چون شرایطم واس زایمان اونجوری شده بود ماماهمراه رو کنسل کردم.اما همسرم و مادرم هر دو کلا کنارم بودن.ماماها و پرستارا هم همش میومدن بهم سر میزدن و مواظبم بودن.دکترمم جویای حالم بود..وقتی گفتن ۷ سانت گفتن به دکترم اطلاع بدید قول داده بیاد پیشم..اومدن کیسه ابمو بزنن که موندم.وقتایی که درد و انقباض داشتم اونا هم میموندن اروم میشدم انجام میدادن..تو همون ۶ سانت کیسه اب رو زدن و گفتن تا میتونی رو توپ کار کن..منم دردام بیشتر شد.
مامان ایلیا و صدرا مامان ایلیا و صدرا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب اول از همه بگم که زایمان دومم بود و از اول خیلی استرس داشتم و میترسیدم چون زایمان اولم اذیت شدم و کلی بخیه خوردم .طبق تاریخ آن تی برام ۱۴اسفند زده بودن روز ۱۳ام صب زود بیدار شدم یکم احساس درد داشتم گفتم بزار اگه بیشتر شد میرم بیمارستان که رفتم دستشویی حس کردم بجز ادرار یه آب داغ داره میاد پاشدم که دیدم آره کیسه ابمه خلاصه آماده شدیم رفتیم بیمارستان ک در طول راه هی ازم آب می‌رفت دیگه رفتیم زایشگاه معاینه کردن گفتن کیسه آب پاره شده و ۲سانت بازم دیگه تا بستری شدم و برام سرم زدن شد ساعت ۱۰ونیم ولی درد زیادی نداشتم کم کم دردام شروع شدن ولی زیاد نبودن و با نفس عمیق رد میکردم ساعت ۱۲دکتر معاینه کرد ۳سانت بودم و قرار بود برسم به ۵سانت برام بی حسی بزنن یهو ساعت ۱حس کردم داره بهم فشار میاد ماما رو صدا زدم گفتم بچه داره میاد ک اومد معاینه کرد دید آره فول شدم دیگه رفتیم رو بخت زایمان و با چند تا زور پسرم ساعت ۱:۱۵دقیقه بدون برش و بخیه با وزن ۳۳۰۰بدنیا اومد
مامان 🤎👶🏼 مامان 🤎👶🏼 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی(۲)
اومدن معاینه کردن گفت شدی ۴ سانت و تا اینجا واقعا برام قابل تحمل بود بخوام توصیف کنم دردش همون پریودی ولی یکم شدت داشت دردا مثلا موقع دردا نیگرفت شکمم و کمرم همزمان باهم منقبض میشد سفت میشد که با تنفس ردشون میکردم
تا اینکه کم کم این دردا هی بیشتر میشد و ناله هام شروع شد همراه با دردا
تا ساعت ۵ همه دردا برام قابل تحمل بود و اومدن معاینه کردن و گفت حالا دردات هروقت گرفت همزمان باهاش زور بزن و وقتی دردا میگرفت زور میزدم
انگار که میخوای دسشویی کنی ولی نمیاد همینجوری بود فشارر که میاوردم موقع زور زدن دردا هم انگار کم میشد ولی درد کمرم و داشتم هی میگفتم زور بزن سر بچه از کانال رد بشه
خلاصه من از درد هم گریه میکردم هم زور میزدم
تقریبا نیم ساعت همینجور هی میگفتن زور بزن که سرش بیاد و. من خسته میشدم و بین دردا واقعا از حال میرفتم ولی خوبیش این بود موقع من هیچکس نبود و خلوت بود و مامانم بالا سرم بود ارومم میکرد خیلی خوب بود این