قسمت دوم زایمان من
رفتم دراز کشیدم، مامای کلینیک اومد و نوار قلب رو شروع کرد، ۲۰ دقیقهدراز کشیدم، ماسک زده بودم و نفس کشیدن واسم سخت بود، بی حال بودم، خدا خدا میکردم که تموم بشه، ویزیت بشم بیام خونه. ماما اومد گف بخاب نشون دکتر بدم . رفت و اومد گفت دکتر گفته تپش قلب نشون داده، برو یه چیزی بخور ۲۰ مین دیگه بیا. رفتم پایین، همسرمم اومد، واسم شانی خرید خوردم باز بیحال بودم. اومدم بالا دوباره خابیدم، مامای بی مسعولیت اومد و دستگاه رو نصب کرد و رفت، بجای ۲۰ مین ،۳۰ مین دیگه اومد. رفتم پیش دکتر. تا وارد شدم و نوار قلب رو دید، گف بخواب. قلب جنین یه دراپ بزرگ داشته، اومد صدای قلبشو گوش داد، گف سریع برو بیمارستان ختم بارداری بده، دستش میلرزید گوشی رو برداشت هماهنگ کنه، گفتم میخوام برم حمام، گف میفهمی میگم سریع برو. اشکم جوشید، گفتم خودتون میایین گف نمیتونم!😭😭😭😭با فلانی هماهنگ میکنم بیاد . با گریه زدم بیرون، زنگ زدم همسرم سریع اومد دم در مطب و رفتیم

تصویر
۳ پاسخ

بعدش چی شد

بقیه اش

بعدش بزار

سوال های مرتبط

مامان محمد و محیا مامان محمد و محیا ۷ ماهگی
تجربه زایمان
۴
بعد که به مامای اونجا گفتم خونریزی دارم ترسید رفت همکارش و صدا زد گفت میگه خونریزی دارم اومد گف بخاب معایت کنم خابیدم معاینه کرد بعد با تعجب گف وای ۴ سانته عااالیه سریع ببریدش پایین میخاد زایمان کنه پرسنل بیمارستان سریع با ویلچر اومد گف وسایلت و ول کن بعدا همراهت میاد میبره فقط سریع اماده شو بریم بخش زایمان منو گزاشت تو ویلچر من فقط وقت کردم بمامانم زنگ بزنم بگم بیاد گوشیم و گرفتن و بردنم رفتیم پایین ماما بالاییه به اون پایینی ها وضعیتم و توضیح داد درجا بردنم اتاق زایمان معاینم کرد گف ۴ و نیم شده اومد کیسه ابم و پاره کنه گف عه اینکه خودش پاره شده بوده دید بچه مدفوع کرده گف سریع باید ددنیا بیاد وگرنه بره سزارین من حالم بد استرس خیلی بد بود دلم نمیخاس سز بشم دردام هی بیشتر و بیشتر میشد خابونده بودنم نمیزاشتن برم دسشویی نمیزاشتن ورزش کنم میگفتن باید ضربان قلب بچه مدام چک بشه اون دستگاهه بهم وصل بود همونکه ضربان قلب بچرو میدیدن شد ساعت ۱۰ یهو دیدم ماماهمراهم اومد پیشم انگار دنیااارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم...دگ گزاشتن بلند شم رفتیم باهم تو دسشویی اب گرم میگرفت پشتم ورزشای لگنی میکردیم نفس میکشیدیم موقه دردا خیلی خوب بود که کنارم بود اگه نبود نمیتونستم چون دوست صمیمیم هم بود خیلی باهاش راحت بودم خیییلیئیی...
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۴ ماهگی
سلام مامانا
من اومدم داستان زایمانم رو بگم
پارت 1
دو روز پیش ک قرار بود برم دکتر زنان واسه معاینه رفتم کاملا خوب بودم هیچ اذیتی نداشتم ی کوچولو علائم داشتم فقد رفتم دکتر معاینم کرد خیلی اذیت شدم انقد اذیتم کرد ک فقد نمیکردم معاینه اینقد سخت باشه انقد گریه کردم جیغ زدم ت معاینه های دیگر اذیت نشدم ول اون کشت منو یدفعم کرد
خلاصه معاینه کرد گف ت 3سانت باز شدی هنوز زوده برات برو ت خونه درداتو بکش برو بیمارستان تو بیمارستانم قرار بود همون دکتر زایمانم کنه گفتش ک حرکات بچه چطوره گفتم حس نکردم گف برو بیمارستان واسه نوار قلب رفتم بیمارستان نوار قلب گرفتن و کلی حس کردم حرکاتش رو بعداش اومدیم خونه چون گفت برو پیاده روی کن حموم کن اومدم کلی پیاده روی کردم حموم کردم تا شب شد تازه میخواست دردام شروع بشه تب گرفته بودم دردی میومد میرفت من ت خونه کلی درد کشیدم تصمیمم نبود ک اونروز برم بیمارستان چون اذیتی نداشتم شب ک اذیتام بیشتر شد مامانم گف وقتشه بریم بیمارستان چون اون دکتر و ت اون بیمارستان زیادی اذیت دادن منم تصمیم گرفتم برم بیمارستان ماکو ب راه افتادیم منم زیادی درد داشتم ی ساعت کشید بریم ک بیمارستان ساعت1شب رسیدیم بیمارستان رفتم اتاق زایمان تنهایی کسیو نزاشتن باهام بیاد حف بزنه با دکتر اصلا کف چته گفتم اذیت دارم س سانت باز شدم نوار قلب گرف معاینه کرد ولی اذیت نکشیدم زیاد ت معاینه مث دفعه قبل گف ت 3سانته باز شدی برات زوده برگرد گفتم من اذیتم زیاده از دور اومدم باز قبول نکرد گف چرا اینجا اومدی برو شوط یا برو ساعت8صب بیا نوار قلب رو گرفت
بقیه رو پارت دو میزارمم
مامان میکائیل مامان میکائیل ۳ ماهگی