شبتون بخیر دوستان
الان داشتم فک میکردم وقتی بچه ها میشن دوتا پس توانایی داریم تا هر چند تا بخوایم بیاریم جدا از بحث مالی دارم میگم ،قدیمیا بخاطر این زیاد بچه داشتن
فقط برا بچه اول همه چی سخت و عجیبه برا دومی ادم ی کم بیخیال تر میشه و احتمالا تعداد بالا بره خیلی همه چیو آسون میگیریم
یادمه وقتی واکسن دو ماهگی نفس زدیم از شب قبلش خوابمون نبرد صب با چه استرسی رفتیم با همسرم دست و پامون میلرزید وقتی واکسن زدن من خودم کشتم اینقد گریه کردم
اون روز هسمرم سر کار نرفت با هر ناله نفس ما خود زنی میکردیم😆😆
حتی نتونستیم ی لیوان آب بخوریم خلاصه همه چی سخت و عجیب بود
امروز نویان تنها بردم قشنگ پاهاش گرفتم واکسن زدن گریه میکرد خیلی ریلکس لباسش تنش کردم برگشتیم
رسیدم خونه اول فکر ناهار بودم همینجوری گذاشتمش زمین و رفتم پی شکم😆
کلی گریه مرد بعدظهر اصلا مثل اون موقع ها نبودم خیلی عادی بود
خلاصه فک کنم یکی دیگه بیارم خیلی آسون تر میشه 😁😁
اینو برا اونایی میگم که میترسن

۳۲ پاسخ

حتما پسرت الان آرومه بزار انشالله بزرگ شده شیطنتاش شروع شه ببینم هنوز نظرت اینه بیاری

از این لحاظ درسته بالاخره سر اولی تجربه نداشتیم نمیدونستیم قراره چی بشه ولی وقتی دومی میاد تو دیگه میدونی قرار چی رو بگذرونی و یه جورایی مراحل و حفظی دیگه. ولی من جدا از بحث اینکه بچه دوست ندارم 🥲 همیشه حس میکنم اگه بازم یکی دیگه بیارم صددرصد بعدش باز افسردگی بعد از زایمان و میگیرم. بعد ماهورا تا ۶ ماه افسردگی داشتم باهر‌گریه ی ماهورا منم دوساعت عر میزدم. یا هنوزم اسم کولیک و رفلاکس و بی‌خوابی میاد بدنم میلرزه بخدا. خلاصه که ماهورا با ما یه کاری کرد منو باباش قید بچه ارو زدیم دیگه😁

من چون مستاجرم از بحث مالیش میترسم وگرنه دوست داشتم دومی رو بیارم میترسم اجاره ها بالا بره از عهده خرج بچه برنیاییم شرمنده شیم یا هیچ وقت نتونیم خونه بخریم

نوه خواهرشوهرم ۳ماه هست آنقدر ساکت مظلومه من میگم دلم براش میسوزه مظلومه پسره.... فکر کن دختر من بعد از چهل روز همش گریه یعنی فکر کنم کولیک ریفلاکس تا ۹ماهگی گریه میکرد جایی نمیتونستم برم انگار می‌فهمید جای غریبه گریه میکرد منم پا ب پاش گریه میکردم یه هر کدوم از عمه هاش میومد طرفش چنان گریه میکرد که میخواستم سرمو بکوبم ل دیوار😃😃😃😃 کولیک ریفلاکس بهتر شد دندون درآوردن من گفتم بابا پسرت چقدر ساکته بغل همه میره دختر من یا بغل من بود یا شوهرم تا ۲سالگی خخخخخخ الانم که اذیت هاش دیونم میکنه 😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁

😂😂😂منم برا علیسان خیلی حساس بودم بارداریم اما الان خیلی بیخیالم و بارداریم راحت تره داشتم با خودم فکر میکردم کاش سه تا بچه بیارم😂😂😂😂

من دست وپام برا پسرم از روز اول تاالان خیلی میلرزه وقتی مریض میشه خودمو بدجور میبازم

من همین الانم میگم چیبود حساس بودم تا یسالگی غذای سفره نخورع یا خیلی چیزای دیگ من دوماهم بود ابجیم بم ابگوشت داده بود 😂😂😂

میدونی چون همون سختیا و استرسا برامون عادی میشه و قوی میشیم

نویان ارومه؟شبا گریه نمیکنه؟؟

هسمرم چی بود 😆😆😆
همسرم

وقتی بزرگتر بشه متوجه میشی چقدر خوبه باهم بازی میکنن ومیتونی فقط تماشا کنی و لذت ببری
دخترم الان یکسال وچهار ماهشه وپسرم نزدیک پنج سال چقدر خوب باهم بازی میکنن
دخترم باهر حرکت پسرم کلی میخنده
وقتی کار دارم میگم مهدی آجی ونگهدار تا من کارمو انجام بدم
خداییش بچه اول نگهداریش خیلی سخته اما دومی از همه نظر راحت تره

وای من سر پسر اولم موقع ختنه بیرون اتاق عمل تا مرز سکته رفتم صدا گریشو شنیدم. سر این دومی کلا ریلکس وایسادم تموم شد با شوهرم بغلش زدیم اومدیم خونه 😅 بچه اولمو تا دو سه ماه جرات نداشتم خودم بشورم میترسیدم بیفته از دستم شوهرم یا مامانم میشستنش الان از همون اول بچه رو خونسرد میندازم رو دستم میشورم میپیچم بهم 🤣

سلام مامان و زن داداش منم همیشه همین میگن

وای منم برا پسرم شوهرم مرخصی گرفت رفتم زدم بعد ک اومدیم خونه اینقدر گریه کرد برداشتم رفتم خونه مامانم اینا دیدم رفته خونه خالم قهر کردم اومدم خ.نه مامان اومد هرچی در زد باز نکردم ایقد گریه کردم 🫤برا دخترم خودم با ماشین رفتم زدم اومدیم خونه😅

منم دوست دارم سومی رو بیارم ولی از سنم میترسم سنم بالاس

دقیقا شرایطتون عین ما بوده و هست 🤣🤣🤣

پس به زودی میشه مامان نفس و نویان و تودلی 😂😂😂

فک کنم میخوای سومیو بیاری دنبال بهونه ای😁😁😆😆😆

من خیلی دوست دارم برم دکتر بچه سومم دختر بشه ولی میترسم که دوباره پسر بشه

پس برو تو کار بچه بعدی

آفرین مامان توانمند تو میتونی و از پسش برمیای.
دیگه با این اوصافی که کردی بعدی رو میدی نفس بزرگ کنه برات😂😅

وای ینی میشه پریسا
من همین الانشم رو خورد و خوراک بهار تربیتش همچیش حساسم
انقد حساسم ک ابجیم میگه خوشیه مریم ب پی پی بهار گره خورده😄

منم مثل شما بودم

خدا کنه برا منم دومی آسون باشه
برا احمدرضا که پیر شدم

وای خدا خیرت بده من خیلی دوست دارم بچه دوم بیارم همینکه خیلی میترسم یکم آروم شدم با متنت

دستت درد نکنه سوال من بود مطرح کردین
تشکر

من اگه این کمردردودیسک کمرونداشتم حتما میاوردم ولی خب نمیتونم دیگه باهمین کمربتونم بزرگ کنم همین دوتاروخداروشکر

خدایی منم که بچه دوم ندارم این نی دونم قطعا برا بچه دوم ترسم کمتره برنامه ریزی بهتره

نه عزيزم زود داري قضاوت ميكني
منم اوايل كه بچم به دنيا اومده بود اينطوري فك ميكردم ولي الان ميبينم چالشاي دو فرزندي دقيقا چهاربرابره😅

خداروشکر واقعا به ارامش رسیدی منکه واقعا اعصاب نمونده برام گاهبی جیغای هودم تو سرم میپیچه میگم خدا به خیر کنه واسه دومی مگه خدا صبرش ببده ...درسته خدا روزی رسان الان سطح توقعات زندگی فرق کرده بچه ها هم مثل قدیم قانع نیستن واسه این چیزاست خیلی قید بچه دارشدن میزنن

دقیقا همینطوره من با هر گریه و در واقع شروع گریه پسرم هول میکردم سریع میدویدم کلی ناز و بوس و بغل حالا دخترم چند دقیقه گریه می‌کنه همینطوری که دستم تو کاره میگم گریه نکن مامانم اونم عادت کرده به این شرایط گریه نمیکنه بی زبون 😅😅🥴🥴🥴

دقیقا منم میگم برم تو کار سومی.😂. ما میتوانیم👍👍

آره آدم هر چی جلوتر می‌ره راحت تر می‌تونه کنار بیاد باهاش منم سر دخترم رفتیم گوشتش و سوراخ کنیم انقد گریه کردم ولی پسرم و ختنه کردن آوردم خونه راحت بهش رسیدم سر یه هفته حلقه افتاد انقدرم راحت بود حالا میگم صدتا بچه بیارم مثل ای خوردن بزرگ‌میکنم چون دیگه آدم پخته تر میشه و می‌دونه چی به چیه

سوال های مرتبط

مامان آرنیکا مامان آرنیکا ۵ سالگی
سلام دوستان شبتون بخیر
اومدم بهتون بگم که دخترم من پریروز۶ماهه شد ومن بردم طبق معمول براش واکسنشو زدیم و اومدیم خونه که یهویی ظهر تب شد۳۹ درجه کرد و استفراغ زیاد و کف دست و پاهاش هم یه کم کبود شد که من مردم و زنده شدم هرچی زنگ زدم بهداشت جواب ندادن زنگ زدم همسرم که بیادببریمش دکتر تنها بودم با دوتابچه هام تو خونه؛برخلاف میلم که دورو بریام بهم گفته بودن که نبر واکسن بزن براش ولی من بردم چون گفتم شاید خدایی نکرده بعدا مشکلی پیش بیادبراش و ای کاش که برده بودمش چقدر خودمو سرزنش کردم؛واکسنای قبلیش اصلا مشکلی پیش نیومد حتی برای دختربزگمم همه را زدیم و مشکلی پیش نیومد خلاصه بچه بیحال و تب بالا و شیر نخوردن هم بهش اضافه شد فقط شیرخشک میخوره و من هرچی درست میکردم اصلا دیگه شیشه رانمیگرفت و من مجبورا باقطرهچکون دهنش میریختم تاشب بیییییحال بود زیاد و چیزی نمیخورد تب داشت دوباره نصف شب هرکارکردم شیرنخورداصلا چشماشودرست بازنمیکردباز باقطره چکون یه کوچولو بهش دادم که مثل ظهرشد بالا اورد و دست وپاش کبودشد من رسما مردم و زنده شدم بخدا؛به غلط کردن افتادم بچه سالم را بردم چیکارش کردم؟تصمیم گرفتم که بقیه را براش نزنم اصلا چون معلوم نیست چی میشه و من مسئول این بچه ام خدا و ائمه را انقدر صدازدم که دوباره دخترمو بهم بخشیدن توروخدا بیشتر تحقیق کنید و بزنیدمنم از همه جابیخبربودم