تجربه زایمان پارت ۳
داخله ریکاوری سر بودم یبار دیگه ماساژ شکمی دادن اصلا متوجه نشدم. دیگه بردنم تحویل بدن دیدم شوهرم مامانم مادرشوهرم پشت در اتاق عمل هستن.وای شوهرم هی نگاه من میکرد میگفت دیدی چقد راحت بود 😀دخترمم باخودم اوردن دیگه بردنم بخش دیگه شوهرم نذاشتن بیاد هی زنگ میزد میگفت عکسشو واسم بفرس.بی حس بودم تا چند ساعت هی گفتن تکون نخور با تلفن صحبت نکن.ولی من زیاد رعایت نکردم خداروشکر تا الانم مشگلی نداشتم.سه ساعت بعدش یه کمی زیر دلم درد میکرد ولی پاهام بی حس بود واسم مامانم دوشیاف گذاشت اوکی شدم.ساعت ۳ربع عمل کردم.فکر کنم نزدیکای ۵بود اومدم بخش.بهم گفتن تا ۵ صبح نه چیزی بخور نه پاشو.من طاقت نیاوردم ساعت ۳ نصف شب یه لیوان چای و ۷تا خرما خوردم خرما با هسته گرد گفتن خیلی خوبه.بعدم ساعت ۶ صبح اومدن سوند رو جدا کردن که اصلا درد نداشت. بعد پاشدم راه برم فقط اینجاس سخت بود وای پاشدم سرپا با کمک مامانم.نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم شکمم خالی خالی شده
اینجاش خدایش بد بود تنها دردی که کشیدم زیاد بود همین بود که اولین بار سرپاشدم.دیگه رفتم سالن رو گشتم کمک مامانم.اومدم نشستم لباسهامو عوض کردم دیگه بعدش خودم تنهامیرفتم دور میزدم عفط اون لحظه که از تخت میومدم پایین یه کمی درد داشتم دیگه خودم شیاف میزاشتم و لباس زیرمو عوض میکردم.کارهامو خودم کردم.ولی مامانم میترسید هی پیشم بود میگفت نیفتی داخله بخش سینه ام هم‌میگرفت ولی خوب شیر نداشتم شیر خشک بهش میدادم.که بیمارستان متوجه شد اومد شیشه شیر رو ازمامانم گرفت گفت این باعث میشه دیگه سینه مادر رو نگیره گفت با سر سرنگ بهش شیر بدید.ساعت ۳ بعدازظهر ترخیص شدم.اومدم خونه مامانم .اینم تجربه سزارین من.

۳ پاسخ

به به بسلامتی😍😍
برای منم دعاکن منم سزارین اختیاری ام🙏🏻♥️

انشالله همیشه سلامتی باشه❤️

چقدر شبیه من زایمان کردی،شکمم در حین تعریفات درد گرفت،چون خودمو تصور میکردم😂منم تا بچه رو دیدم گفتم خدایا شکرت،چند بار گفتم و بعد میخندیدم دکتر و...گفتن همه گریه میکنن تو میخندی😂😂😂😂گفتم باورم نمیشه،خلاصه با اینکه درد داشتیم ولی خیلی خوب بود

سوال های مرتبط

مامان یارا مامان یارا ۳ ماهگی
پارت ۴ تجربه زایمان
ببخشید دیگه زیاد شد دارم با جزئیات میگم😁
من تمام وقت خواب بودم هی مامانم برام شیاف می‌ذاشت من می‌خوابیدم دردش اونقدر نبود که بگم غیر قابل تحمله واقعا با شیاف خیلی خوب بودم همسرمم رفت یارا رو دید برام عکس فرستاد دیگه خیالم راحت بود ولی بهش حسی نداشتم نمیدونم چرا 🥺 اینگار حس میکردم بچه خودم نیست
در کل همش خواب بودم تا شب که سوند رو برداشتن و گفتن پاشو برو دستشویی منم جیش داشتم دیگه تحمل صبر کردن نداشتم 😁 خیلی سخت بود پایین اومدن از تخت تا اومدم بشینم چند بار نفسم رفت مامانم با یه خانوم دیگه کمکم کردن سخت بود دو سه قدم اول ولی بعد کم کم خیلی بهتر شد
ماساژ رحمی ام فک کنم برام تو اتاق عمل انجام دادن چون اونایی که بعدا برام انجام دادن درد نداشت اصلا حالا نمیدونم ماساژ رحمی بوده یا نه ولی درد نداشت ساعت ۱۰ بود رفتم دیدن یارا رو پا وایسادن برام سخت بود مامانمم اجازه نداشت بیاد ولی حداقل نیم ساعت سرپا وایسادم کنارش صندلی نداشتن بی ناموسا برام ویلچرم نیوردن واقعا چرا😑
یارا خیلی گنا داشت به زور با دستگاه نفس می‌کشید منم کنارش اشک میریختم 🙃
فرداش که قرار شد مرخص شم خداروشکر سروپا بودم لباس پوشیدم راحت و صافم تونستم راه برم دردش فقط در حد یه پریود معمولی بود
یکم برای بالا رفتن از پله های خونه اذیت شدم فک کنم بخاطر همون تا شب درد داشتم که با شیاف قابل تحمل میشد
تا الآنم خداروشکر اصلا درد سزارین اذیتم نکرده امروز دیگه بی کمک میتونم از جام بلند شم بشینم سر سفره وکاملا حالم خوبه فقط درد وحشتناکی که دوسه روز داشتم بخاطر این بود که سرما خورده به پهلوم و وحشتناک یعنی وحشتناک درد میکرد نفس نمی‌تونستم بکشم یکم گرم گرفتیم و دوباره دوست عزیزم شیاف فعلا زنده نگهم داشته
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
پارت سه:

بعدش خوابم میومد خوابیدم بیدار ک شدم ۵ دقیقه بعدش عملم تموم‌شد . کل عملم حدود ۴۰-۴۵ دقیقه طول کشید
بعد یه تخت دیگه آوردن گذاشتنم رو اون بردنم ریکاوری
تو ریکاوری لرز خیلی شدید داشتم جوری که تختم میلرزید
اونجام بهم یه آمپول زدن خوب شدم
حدود ۱ ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم جلو در ورودی بخش عمل تا بیان ببرنم بخش اونجام ۱۰ دقیقه منتظر موندم
در بخش باز شد دیدم خانواده موندن پشت در🥹خیلی حس قشنگی بود همشون اومدن پیشم حالم خیلی بهتر شد دیدمشون مخصوصا وقتی شوهرمو دیدم بیچاره میدونست چقد میترسم از اتاق عمل وقتی تو عمل بودم کلی گریه کرده بود🥲
بعد بردنم بخش ۵ دقیقه بعد دخترمو اوردن گذاشتن بغلم و شیرش دادم🥹خیلی حس قشنگی بود انشالله قسمت همه چشم انتظارا❤️
قسمت سختش فقط ماساژ شکمی بود اولین بار ک فشار دادن یکم بیحس بودم زیاد درد نداشت ولی ۱ ساعت بعد اومدن دوباره واسه ماساژ جونم دراومد از درد چشام سیاهی رفت😑
تو اون چند ساعت اصلا شیاف استفاده نکردم پمپ دردم نداشتم دردش قابل تحمل بود فقط وقتی اومدن گفتن پاشو راه برو شیاف زدم ۲۰ دقیقه بعدش پاشدم اولش ک نشستم سرم گیج میرفت یکم آبمیوه خوردم بهتر شدم بعد آروم پاشدم برای اولین بار یکم سخت بود ولی دومین بار یکم فقط درد داشتم
برگردم عقب بازم انتخابم سزارینه😁🤌
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۲ ماهگی
پارت چهارم
شروع کرد بخیه زدن نمیدونم چجوری بی حس کرده بود قشنگ سوراخ سوراخ شدنمو میفهمیدم جیغ میزدم ولی انگار نه انگار سرم داد میزد و طلبکار بود از من التماس میکردم ولی فایده نداشت انگار با یه حیوون داشتن رفتار میکردن هیچی واسشون مهم نبود فقط پاچه مریضو میگرفتن خلاصه تو بخیه زدن خیلی درد کشیدم، بخیه که تموم شد بچه رو دادن بغلم گفتن شیر بده دو ساعت بعد میبریم بخش منم شیرش دادم ،بچه رو زودتر بردن بعدش منو ساعت ۲ شب بود اومدن بردن رفتم بخش به زور تونستم برم بالای تخت لرز وجودمو گرفته بود همه جام درد میکرد دست و پام نمیومد با خودم ، بعد چند دقیقه دیدم مامانم اومد بالا بچه رو دادن بهش گفتن لباس تنش کن اومد همه کارامو کرد و به زور یه چیزایی میداد بخورم منم واقعا دیگه جونی نمونده بود ولسم، دیدم مامانم بدتر از من میگفت تو سونوگرافی مردم و زنده شدم چقد استرس کشیدم ، گفتم اره حالا خداروشکر بخیر گذشت ، میگفت من اونجا صدای جیغتو شنیدم با پرستاره دعوا کردم چرا بی حس نمیکنین منم توضیح دادم بهش که اره اینجوری شدم زود باز شدم گفت عه چه خوب همون بهتر که نزدی ، بعد از اینکه من زاییدم شوهرم سونو رو آورد نگهبانه گفته بود زاییده دیگه نمیخان ، اونم تا صبح مونده بود تو ماشین مامانمم بالا پیشم بود که اول صبح بیرون کردن همه رو
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
ساعت ۲/۵ شد و هنوز جا خالی نشده بود و ساعت ۳ ملاقات بود و اگه تخت خالی نمیشد همسرمم نمیتونست بیاد ملاقاتم و میرفت تا فردا که ترخیص بشم و من فقط خدا خدا میکردم که یه تخت خالی شه و من فقط بتونم ده دقیقه شوهرم رو ببینم که ساعت دقیقا ساعت ۳ گفتن تخت خالی شده و میتونن ببرنم که انگار دنیا رو بهم دادن کم کم اثر بیحسی هم رفته بود و باید خودمو میذاشتم روی یه تخت دیگه و این یکم سختم بود ولی به عشق دیدن همسرم حاضر بودم تحمل کنم. با سختی رفتم روی تخت و پرستار اومدن بردنم و تا در اتاق عمل باز شد دیدم مامانم گفت وای خداروشکر اوردنش و بدو بدو با همسرم اومذن همراهم و خیلی حس خوبی بود که همسرم اومد دستمو گرفت و بوسید و فقط احوالم رو میپرسید(دروغ چرا اگه اول احوال بچش رو میپرسید خیلی ناراحت میشدم😂 ولی وقتی بهش گفتم بچه و چی و اینا گفت هیچی نگو تو برام مهم تری تا بچه. من بچه ی بدون تو رو نمیخوام و من گویا کارخونه قند تو دلم اب شد🤣🤣
مامان کیسان مامان کیسان ۱ ماهگی
دیگه دوباره رفتم خونه خالم تا ساعت ۹ پیاده رویی و اینا کردم و رفتم ماما شیفت معاینم‌ کرد گفت فعلا همون‌چهارسانتی برو پیاده رویی دیگه اعصابم خراب شد انقد درد داشتم هی گریه میکردم و اینا مو های خودمو در میاوردم به شوهر فوش میدادم نفرینش میکردم الان میگم زبونم لال اونم‌هیچی نمیگفت به مامانم‌میگفتم تو نزاشتی من سزارین اختیاری کنم اونم میترسید انقد که من درد داشتم و گریه میکردم دوباره رفتم ساعت ۱۱ شب معاینه کرد گفت همون چهارسانتی و دوباره برگشتم و رفتم با ماشین دیگه ایندفعه عقب دراز کشیدم مامانم جلو بود شوهرمم رانندگی میکرد من دیگه دراز کش بودم درد داشتم گفتن دوازده بیا دوباره معاینه شی تا یه ساعت هی دور زدیم دوباره رفتم همون چهارسانت گفتن دیگه رفتیم خونه خالم بعد ساعت یک بود شوهرم هی گریه میکرد میگفتم نه بابا ناراحت نباش خوبم میگفت نه منو ببخش تورو خدا بیا بریم یه شهر دیگه زایمان کنی ۱۰۰ ملیون باشه من میدمش فقط سزارین کن‌گفتم تا فردا ببینم چی میشه دراز کشیدم‌پیش هم مامانم‌میگفت هی صبح نمیشه تا بریم یه شهر دیگه سزارین کنی بعد شد ساعت ۲ شب دیدم یه چیز داغ ریخت روم گفتم باید خون و لخته باشه برای این همه معاینه دیدم نهههه چقد اب ازم ریخت کیسه ابم بود😍خیلی خوشحال شدم به مامانم و شوهرم گفتم خیلی خوشحال شدن
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت آخر
بعد صدای دکتره اومد گفت اون قیچی رو بده بندنافشو قیچی کنم
همون لحظه من برای دخترکم دعا کردم
برای همسرم برای خانواده هامون برای هرکسی و هرچی که یادم بود دعا کردم..
و دیگه دوختن و تموم شد
دکتر بیحسی میگفت ایشالله بری سال دیگه برگردی چون موقع آمپول ریلکس بودم😂
خلاصه یه مشمبا بزرگِ محکم انداختن زیرم و با اون بلندم کردن گذاشتنم روی یه تخت دیگه دخترمم که روی تخت نوزاد بود همراه خودم میاوردن
بردنم بجایی نمی‌دونم کجا یه اتاقی بود من فقط سقف و می‌دیدم هیچ حسی ام به بدنم نداشتم
یه ۲۰ دقیقه ای اونجا بودیم بچمم همش گریه میکرد ،همون پرستار رو مخه اومد بچمو گذاشت رو سینم و گفت باید شیر بخوره چند تا میک که زد گذاشتش رو تختش دوباره و رفت
بعد اومدن بردنمون بیرون و همسرم و مادرشوهرم اونجا بودن
الهی بگردم همسرم از شدت بغض اشکاش سرازیر شد هم کلی خوشحال بود هم بخاطر اذیت هایی که من شدم ناراحت
منم کلی بغض داشتم اما بزور تحمل کردم و بغضمو قورت میدادم بردنم طبقه پایین با آسانسور و مامانمم اونجا بود با مامانمم صحبت کردم
بعد دیگه بردنمون تو بخش و همسرم و چند از پرستارای اونجا گذاشتنم روی اون یکی تخت و بچمم پیشم رو تخت نوزاد بود ...
دوتا شیاف ام همون لحظه برام گذاشتن
فرداش سوندمم دراوردن
راه رفتن و اینا خیلی برام سخت بود نمی‌تونستم راه برم ،بزور با کمک مامانم با کلیییی درد پاشدم رفتم دستشویی
یجوری بود که مامانم میومد تو دستشویی کمکم میکرد نمی‌تونستم
خلاصه دردای بعد سزارین و الآنم دارم و شیاف میزارم البته خداروشکر خیلی بهترم ولی خب بالاخره دردای خودشو داره..
اینم از تجربه من از زایمان
مامان کیسان مامان کیسان ۱ ماهگی
دیگه رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت نشتی داده گفتم خیلی ازم ریخت گفت نه فعلا دستن به کیسه میخوره یکم راه برو تا بترکه راه رفتم گفت ببینم داره ازم میریزه گفت اره دیگه الان‌پاره شد دیگه من ساعت ۲ که کیسه ابم‌پاره شد تا ۵ دیگه بستری شدم و رفتم‌مامانم و شوهرم هی منتظر دم در ساعت ۵ که بهم سرم‌و اینا زدن ساعت ۵ و رب اینا شروع شد یا خدا چقد درد داشتم دیگه ماما هی میومد معاینه می‌کرد میگفت افرین داری خوب پیشرفت میکنی منم خوشحال میشدم میگفتم تو فقط بگو چند ساعت دیگه زایمان میکنم میگفت یکی دو ساعت دیگه خیلی خوسحال میشدم بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید یا خداااااااو یه جوری جیغ میزدم مامانم و شوهرم از بیرون صدامو میشنیدن و گریه میکردن مامانم میگفت الان میمیره اینم بگم ناگفته نماد ماما خصوصیم نیومد هرچی بهش زنگ زدیم دیگه مامانم خیلی پیام بهش داد و حرف زد بعد دیگه دردا به اوج خودش رسید به دکتر گفتم تو رو خدا بیا معاینه کن ببینم‌چه جوریم ملاینه کرد گفت نیم ساعت دیگه میاریش گفتم یا حسین نیم ساعت دیگه گفت اره دیگه اومدن معاینه کردن گفتم فولی و مو های بچه رو میبینیم میگفتم مدفوع دارم میگفتن اشکال نداره بکن و منم کردم😂با مدفوع کردن خوب بود سر بچه میومد بعد دوتا دیگه ماما اومدن یکی افتاد رو شکمم و میگفتن زور بزن بعد زور میزدم بد جور نفس بچم میومد رو صفر بعد میگفتن نفس عمیق بکش میکشیدم نفسش میومد بعد زور میزدم دیگه قیچی بود نمیدنم تیغ بود برشم زد و بچه به دنیا اومد انگاهر کل شکمم خالی شد😍🥰
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
شرح زایمان من ٫٫طبیعی٫٫

پارت اول:

سلام مامانا اومدم بعد یک ماه شرح زایمانم رو تعریف کنم...
اخرای ۳۸ هفته بودم تقریبا ۳۸ هفته و ۵ یا ۶ روز بودم که پیاده روی رو شروع کردم پسرمو پیاده می‌بردم مهد و برمیگشتم و اینم بگم دخترم خیلی اومده بود پایین جوری که بعد پیاده روی دیگه نا نداشتم از بس زیر شکمم درد میکرد،۳۹ هفته بودم رفتم بهداشت خانوم ماما معاینه شکمی کرد گفت دوسه روزه زایمان می‌کنی چون درد داری،گفتم نه من که درد ندارم،گفت متوجه نیستی رحمت سفت شده،برگشتم خونه شب شد خوابیدیم ساعت ۳ نصف شب بود با حس خیس شدن شلوار بیدار شدم ،دیدم بله کناره های شلوارم خیسه پاشدم رفتم دستشویی دیدم کیسه م پاره شده و همش آب میریزه شوهرمو صدا زدم و پد خواستم ازش و گذاشتم و اومدم خونه وسایلام و مدارکا رو جمع کردم و زنگ زدیم به مامانم و راهی بیمارستان شدیم ساعت ۴ اینا بود رسیدیم بیمارستان و من رفتم معاینه و گفت آره کیسه ت پاره شده و ۱ سانتی هنوز برو پرونده تشکیل بده بیا بستریت کنم ،شوهرم و مامانم رفتن پرونده تشکیل دادن و اومدن و با کمک مامانم لباسمو عوض کردم و لباس بیمارستان پوشیدم،تا ساعت ۶ صبح اصلا درد نداشتم
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (۵)
بعد مامانم و شوهرم خداحافظی کردن و رفتن مادرشوهرم موند پیشم که گفتن از ۱۱ امشب تا ۱۱ فردا باید هیچی نخوری سرم و همه چی رو وصل کردن و منم هیچ درد حس نمیکردم .ساعتای ۲و۳ صبح یه دردی مثل درد پریودی داشتم و قابل تحمل بود منم هر ۱۰ دقیقه پمپ درد رو فشار میدادم ‌ دیگه کم کم داشت دردم بیشتر می‌شد که گفتن اگر پاهاتو میتونی دولا کنی میایم برات شیاف میزاریم که پاهامو قشنگ جمع میکردم که اومدن شیاف گذاشتن درد داشتم ولی قابل تحمل بود مثل درد پریودی بود دیگه ساعت ۱۱ ظهر شد که گفتن چیزی میتونی بخوری چیزی خوردم و گفتن باید بلند بشی یکم راه بری .پرستارا اومدن کمکم کردن و من از تخت بلند شدم یکم سخت بود برام همش میترسیدم بخیه هام پاره بشه یا کاری بشم کمر خم راه میرفتم و یکم که راه رفتم گفتن برو دراز بکش دراز کشیدم و چیزی میخوردم دیگه هی سعی می‌کردم پاشم و زیاد راه برم تا سرپا بشم دردم قابل تحمل بود بیشتر از بخیه هام ترس داشتم دستشویی هم رفتم برا بار اول یه ذره سخت بود دیگه ۲ شب بیمارستان بودیم ظهر دکتر اومد گفت مرخصین .و اونجا هی میپرسیدن شکمتون کار کرده یا نه که من کار نکرده بود که یه شربت بهم دادن که همون روز شکمم کار کرد و ظهر مرخص شدیم اومدیم خونه و من رفتم دوش گرفتم و بخیه رو دیدم یکم برام سخت بود دیدنش همش میترسیدم که رفتم حموم و با شامپو بچه شستم و اومدن دراز کشیدم .
امیدوارم به دردتون خورده باشه تجربه زایمانم ❤️❤️
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۲ ماهگی
#پارت-هشتم
بعد اون اومدن نینیو گرفتن یه شورت یبار مصرف تنم کردن با دوتا پوشک بزرگ گذاشتن و کمکم کردن بشینم رو ویلچر و خودمو اول بردن بیرون قسمت زایشگاه که مادر شوهرم و مامانم اونجا بودن
یهو شوهرم و داداش کوچیکم و بابام و پدر شوهرمم اومدن داخل منم نه شلوار داشتم نه چیزی سرمم باز بود رو ویلچر🤣 همه تبریک گفتن و خوشحال شدن و نینی هم اووردن و همه ولم کردن اون گوشه تنها موندم رفتن سر وقت نینی بی معرفتا🥴
فقط بابام اومده بود پیشم از جیبش ادامس دراوورد داد بهم🤣
بعدش منو بردن قسمت بستری زایشگاه و سه تا تخت بود هر دوشون سزارین بودن و تکونم نمیتونستن بخورن
خودم از ویلچر اومدم پایین و در حالی که ادامسامو درمیاووردم و میذاشتم دهنم🤣
رفتم رو تخت و دراز کشیدم و مامانم و مادر شوهرم اومدن داخل
یکم نشستن و مامانم موند پیشم و مادر شوهرم رفت
من دیگه درد نداشتم هیچ دردی فقط تکون خوردنی یکم بخیه هام درد می‌گرفت و میترسیدم باز بشه
کل شب بیدار بودیم با مامانم و نینی اذیت میکرد ولی نه به اندازه بچه بقیه
اون سزارینی ها اصلا دستشویی نمیتونستن برن حتی تکون‌ نمیتونستن بخورن مادرشون بچه رو میاوورد میذاشت رو سینشون بچه شیر میخورد و کلا سوند داشتن و همش ناله میکردن ولی من حالم خوب بود خودم تنهایی میرفتم دستشویی میومدم
به نینی خودم شیر میدادم مینشستم و کلا حالم خوب بود ولی خونریزیم زیاد بود
اون شب خیلیییی طول کشید خسته ام بود از هفت صبح بیدار بودم یه کوب
صبح که شد خودم باز رفتم دستشویی اینا اومدم گفتن بعد ناهار مرخصی منم تا ناهارمو خوردم لباسامو خودم عوض کردم و پاشدم رفتم بیرون زایشگاه و بقیه چشمشون‌ چارتا شده بود که عصر زاییده الان ظهر اینجوری میره میاد