#پارت-هشتم
بعد اون اومدن نینیو گرفتن یه شورت یبار مصرف تنم کردن با دوتا پوشک بزرگ گذاشتن و کمکم کردن بشینم رو ویلچر و خودمو اول بردن بیرون قسمت زایشگاه که مادر شوهرم و مامانم اونجا بودن
یهو شوهرم و داداش کوچیکم و بابام و پدر شوهرمم اومدن داخل منم نه شلوار داشتم نه چیزی سرمم باز بود رو ویلچر🤣 همه تبریک گفتن و خوشحال شدن و نینی هم اووردن و همه ولم کردن اون گوشه تنها موندم رفتن سر وقت نینی بی معرفتا🥴
فقط بابام اومده بود پیشم از جیبش ادامس دراوورد داد بهم🤣
بعدش منو بردن قسمت بستری زایشگاه و سه تا تخت بود هر دوشون سزارین بودن و تکونم نمیتونستن بخورن
خودم از ویلچر اومدم پایین و در حالی که ادامسامو درمیاووردم و میذاشتم دهنم🤣
رفتم رو تخت و دراز کشیدم و مامانم و مادر شوهرم اومدن داخل
یکم نشستن و مامانم موند پیشم و مادر شوهرم رفت
من دیگه درد نداشتم هیچ دردی فقط تکون خوردنی یکم بخیه هام درد می‌گرفت و میترسیدم باز بشه
کل شب بیدار بودیم با مامانم و نینی اذیت میکرد ولی نه به اندازه بچه بقیه
اون سزارینی ها اصلا دستشویی نمیتونستن برن حتی تکون‌ نمیتونستن بخورن مادرشون بچه رو میاوورد میذاشت رو سینشون بچه شیر میخورد و کلا سوند داشتن و همش ناله میکردن ولی من حالم خوب بود خودم تنهایی میرفتم دستشویی میومدم
به نینی خودم شیر میدادم مینشستم و کلا حالم خوب بود ولی خونریزیم زیاد بود
اون شب خیلیییی طول کشید خسته ام بود از هفت صبح بیدار بودم یه کوب
صبح که شد خودم باز رفتم دستشویی اینا اومدم گفتن بعد ناهار مرخصی منم تا ناهارمو خوردم لباسامو خودم عوض کردم و پاشدم رفتم بیرون زایشگاه و بقیه چشمشون‌ چارتا شده بود که عصر زاییده الان ظهر اینجوری میره میاد

۱۸ پاسخ

بعدشم که مرخص شدم و اومدیم خونه
مامانم و مادرشوهرم شبا پیشم میخابن
ولی دلم خیلی برا مامانم میسوزه خیلی غم و غصه داره خودشو پیر کرده 🥺🥲
الانم بخیه هام یکم اذیت میکنه ولی نه اونقدر خودم پامیشم نینیو شیر میدم و به یه سری کارای شخصیم میرسم و دیروزم رفتم حموم
الانم دخملی‌ کنارم خوابیده
ان شا الله به حق حضرت فاطمه زهرا اونایی که چشم انتظارن دامنشون سبز بشه و اونایی که نینی تو دلی دارن به سلامتی زایمان کنن ولی دردایی که من کشیدمو نکشن و‌ اوناییم که نینیشون دنیا اومده سالم باشن
برام دعا کنین زندگیم با دخملی قشنگتر بشه و مامان خوبی باشم💞
اینم تجربه زایمان من🙂

خیلی خوب تعریف کردی♥️ ایشالله عزیزم

برا طبیعی ورزشم کردی؟ طبیعی بدون برشم داریم؟

قلبمو لرزوندی

منی ک دو روز تو بخش زایشگاه بستری بودم برا سقط با خوندن تجربه زایمانت مو به تنم سیخ شد باز یاد زایمان طبیعیا افتادم ک چه دردی میکشیدن ان شاءالله ک قدم دخترگلت برات خوش باشه عزیزم

من میترسم از زایمان 🥺🥺

عزیزممم قدم نو رسیده مبارک😍❤️
تجربه‌ تو خیلی خوب و کامل نوشتی مرسی ازززت🫂

مبارک باشه کاش روزی هم برسه منم ترخیص بشم بیام خونه خیلی میترسم از زایمان

عزیزم همه تاپیک هارو خوندم اشکم در امد خداروشکر که نی نی سالمه مبارکت باشه

قدم نو رسیده مبارک عزیزم خدا همه مامانهای باردار را نینی هامون به سلامت بغل کنن وچشم انتظارها هم دامنشون به همین زودی سبز بشه الهی آمین ،🙏❤️

چقددددر خوب بود...
عالی ترین تجربه زایمانی بود که خوندم

کامل
جامع
با جزئیات...

ممنونم ازت مامانیه مهربون💋

مبارک باشه عزیزم بچه اولتون هست؟ دوست نداشتین زایمان با اپیدورال بگیرید؟؟

چند کیلو دنیا اومد؟

مبارکت باشه عزیزم،واقعا مادرا قهرمانن

قدم نو رسیده مبارک عزیرم

الهی امین عزیزم

😍برای منم دعا کن سالم و صحیح نی نیم بدنیا بیاد
قدم نو رسیده مبارک باشه نی نی منم دخمله

چ خوب اشکم در آوردی دختر 🥹
خداروشکر راضی بودی مبارک باشه مادر شدنت

خیلی قوی هستی 😘

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (۵)
بعد مامانم و شوهرم خداحافظی کردن و رفتن مادرشوهرم موند پیشم که گفتن از ۱۱ امشب تا ۱۱ فردا باید هیچی نخوری سرم و همه چی رو وصل کردن و منم هیچ درد حس نمیکردم .ساعتای ۲و۳ صبح یه دردی مثل درد پریودی داشتم و قابل تحمل بود منم هر ۱۰ دقیقه پمپ درد رو فشار میدادم ‌ دیگه کم کم داشت دردم بیشتر می‌شد که گفتن اگر پاهاتو میتونی دولا کنی میایم برات شیاف میزاریم که پاهامو قشنگ جمع میکردم که اومدن شیاف گذاشتن درد داشتم ولی قابل تحمل بود مثل درد پریودی بود دیگه ساعت ۱۱ ظهر شد که گفتن چیزی میتونی بخوری چیزی خوردم و گفتن باید بلند بشی یکم راه بری .پرستارا اومدن کمکم کردن و من از تخت بلند شدم یکم سخت بود برام همش میترسیدم بخیه هام پاره بشه یا کاری بشم کمر خم راه میرفتم و یکم که راه رفتم گفتن برو دراز بکش دراز کشیدم و چیزی میخوردم دیگه هی سعی می‌کردم پاشم و زیاد راه برم تا سرپا بشم دردم قابل تحمل بود بیشتر از بخیه هام ترس داشتم دستشویی هم رفتم برا بار اول یه ذره سخت بود دیگه ۲ شب بیمارستان بودیم ظهر دکتر اومد گفت مرخصین .و اونجا هی میپرسیدن شکمتون کار کرده یا نه که من کار نکرده بود که یه شربت بهم دادن که همون روز شکمم کار کرد و ظهر مرخص شدیم اومدیم خونه و من رفتم دوش گرفتم و بخیه رو دیدم یکم برام سخت بود دیدنش همش میترسیدم که رفتم حموم و با شامپو بچه شستم و اومدن دراز کشیدم .
امیدوارم به دردتون خورده باشه تجربه زایمانم ❤️❤️
مامان آیهان🧒 آیناز👶 مامان آیهان🧒 آیناز👶 ۱ ماهگی
پارت چهارم
شروع کرد بخیه زدن نمیدونم چجوری بی حس کرده بود قشنگ سوراخ سوراخ شدنمو میفهمیدم جیغ میزدم ولی انگار نه انگار سرم داد میزد و طلبکار بود از من التماس میکردم ولی فایده نداشت انگار با یه حیوون داشتن رفتار میکردن هیچی واسشون مهم نبود فقط پاچه مریضو میگرفتن خلاصه تو بخیه زدن خیلی درد کشیدم، بخیه که تموم شد بچه رو دادن بغلم گفتن شیر بده دو ساعت بعد میبریم بخش منم شیرش دادم ،بچه رو زودتر بردن بعدش منو ساعت ۲ شب بود اومدن بردن رفتم بخش به زور تونستم برم بالای تخت لرز وجودمو گرفته بود همه جام درد میکرد دست و پام نمیومد با خودم ، بعد چند دقیقه دیدم مامانم اومد بالا بچه رو دادن بهش گفتن لباس تنش کن اومد همه کارامو کرد و به زور یه چیزایی میداد بخورم منم واقعا دیگه جونی نمونده بود ولسم، دیدم مامانم بدتر از من میگفت تو سونوگرافی مردم و زنده شدم چقد استرس کشیدم ، گفتم اره حالا خداروشکر بخیر گذشت ، میگفت من اونجا صدای جیغتو شنیدم با پرستاره دعوا کردم چرا بی حس نمیکنین منم توضیح دادم بهش که اره اینجوری شدم زود باز شدم گفت عه چه خوب همون بهتر که نزدی ، بعد از اینکه من زاییدم شوهرم سونو رو آورد نگهبانه گفته بود زاییده دیگه نمیخان ، اونم تا صبح مونده بود تو ماشین مامانمم بالا پیشم بود که اول صبح بیرون کردن همه رو
مامان دونه انار😍💗 مامان دونه انار😍💗 روزهای ابتدایی تولد
تبریک میگفتن بهم و اوردن پوشکشو باز کردن لای پاشو ببینم😂اووخ خودااا 🥹و گذاشتنش رو سینم رفتن منم نازش میکردم و به خوشکلیاش نگاه میکردم
از پایین هی تکون میدادن منو فشار زیاد داشتم روی سینم نینی هم روی سینم بود حالم داشت بد میشد که برداشتنش خلاصه تموم شد و رفتیم ریکاوری نینی هم بغلم بود تو تختش یه چیزی هم بالاسرش حرارت میداد بهش ک سردش نشه ...و مدام گریه میکرد و پارچه رو میخورد از گشنگی😂🥹
سرم و چیز گیر کردن بهم میومدن میرفتن منم گفتم که گشنشه چیکار کنم گفت میان اموزش میدن و میزارنش رو سینت
خانمه اومد توضیح داد و گذاشت رو سینم و نینی مک میزد یه ۴۰ دقیقه رو سینم بود و خانمه حرف میزد و میگفت دعام کن ...
گفتمشون درد دارم و تزریق میکردن تا اروم‌بشم
اومدن گفتن تموم شددد بریم بخش
منو بردن و نینیو گذاشتن رو سینم با خودم بردن بیرون
گفتن سفت بگیر که نیفته ..
میترسیدم بیفته چون حس نداشتم هنوز بیحس بودم
مامانمو دیدم گریه میکرد و خوشحال بود رفتیم بخش و نینیو بردن اتاق نوزاد لباس بپوشه وزن و قد و...
قسمت سخت ماجرا از اون تخت کشیدنم رو این تخت 😖
درد داشت ولی بیحس بودم زیاد متوجه نشدم
وقتی بیحسی میرفت کم کم ناله هام‌بلند شد ..موفین میزدن
منم تحمل نداشتم از درد کمرم
کمرم چون گود هست خیلی اذیت شدم رو کمر مدت زیادی دراز کش بودم تحملم تموم شده بود هی میگفتم یه چیزی بزارید تو گودی کمرم دردم اروم‌بشه
مامان ماهورا مامان ماهورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
داخله ریکاوری سر بودم یبار دیگه ماساژ شکمی دادن اصلا متوجه نشدم. دیگه بردنم تحویل بدن دیدم شوهرم مامانم مادرشوهرم پشت در اتاق عمل هستن.وای شوهرم هی نگاه من میکرد میگفت دیدی چقد راحت بود 😀دخترمم باخودم اوردن دیگه بردنم بخش دیگه شوهرم نذاشتن بیاد هی زنگ میزد میگفت عکسشو واسم بفرس.بی حس بودم تا چند ساعت هی گفتن تکون نخور با تلفن صحبت نکن.ولی من زیاد رعایت نکردم خداروشکر تا الانم مشگلی نداشتم.سه ساعت بعدش یه کمی زیر دلم درد میکرد ولی پاهام بی حس بود واسم مامانم دوشیاف گذاشت اوکی شدم.ساعت ۳ربع عمل کردم.فکر کنم نزدیکای ۵بود اومدم بخش.بهم گفتن تا ۵ صبح نه چیزی بخور نه پاشو.من طاقت نیاوردم ساعت ۳ نصف شب یه لیوان چای و ۷تا خرما خوردم خرما با هسته گرد گفتن خیلی خوبه.بعدم ساعت ۶ صبح اومدن سوند رو جدا کردن که اصلا درد نداشت. بعد پاشدم راه برم فقط اینجاس سخت بود وای پاشدم سرپا با کمک مامانم.نمیتونستم نفس بکشم حس میکردم شکمم خالی خالی شده
اینجاش خدایش بد بود تنها دردی که کشیدم زیاد بود همین بود که اولین بار سرپاشدم.دیگه رفتم سالن رو گشتم کمک مامانم.اومدم نشستم لباسهامو عوض کردم دیگه بعدش خودم تنهامیرفتم دور میزدم عفط اون لحظه که از تخت میومدم پایین یه کمی درد داشتم دیگه خودم شیاف میزاشتم و لباس زیرمو عوض میکردم.کارهامو خودم کردم.ولی مامانم میترسید هی پیشم بود میگفت نیفتی داخله بخش سینه ام هم‌میگرفت ولی خوب شیر نداشتم شیر خشک بهش میدادم.که بیمارستان متوجه شد اومد شیشه شیر رو ازمامانم گرفت گفت این باعث میشه دیگه سینه مادر رو نگیره گفت با سر سرنگ بهش شیر بدید.ساعت ۳ بعدازظهر ترخیص شدم.اومدم خونه مامانم .اینم تجربه سزارین من.
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۲ ماهگی
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۷ ماهگی
پارت دوم
دیگه خلاصه به بیمارستان رسیدیم به شوهرم گفتم من نمی تونم راه برم بگو بیان ببرنم😅 شوهرم رفت ویلچر اورد با یه مکافاتی نشستم رو ویلچر و رفتم سمت زایشگاه دکترم با پرستارا هماهنگ کرده بود که منو چک کنن و امادم کنن تا خودش رو برسونه ساعت ۸:۱۵ و اینا بود که رسیدم بیمارستان
پرستارا کمکم کردن بخوابم رو تخت و معاینه ام کنن گفت دختر فولی که لباسات رو سریع عوض کن بریم زایمان کنی گفتم وایی من دسشتویی دارم بزارین برم دستشویی گفتن نه اینا زور بچه است داره میادش دیگه کمکم کردن که لباسام رو عوض کنم و ببرنم اتاق زایمان و با سه تا زور محکم بچه ام رو ساعت ۸:۴۵ رو سینه ام گذاشتن دیگه دکترم به بخیه هام رسید
راستی تو خونه که بودم درد و زورام باعث شده بود شکمم دوبار کار کنه و دوبارهم بالا اورده بودم دیگه معده و مثانه ام خالی بود و فک می کنم تو زایمان تاثیر خیلی خوبی داشت

انشالله همگی زایمان خوب و راحتی داشته باشید و بزودی نی‌نی‌های قشنگتون رو ببینید🤩
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان فارِس کوچولو❤️ مامان فارِس کوچولو❤️ ۵ ماهگی
قسمت دوم زایمان با این ک درد نداشتم حس کلافگی داشتم همش میخاستم بچه مو بغل کنم مثل بقیه تا این حد ک گریه میکردم چرا دردام نمیاد 🥴داشتم دیونه میشدم قرار شد روزجمعه اول صبح سزارین شم ولی مامانم هماهنگ کرده بود با دختر خالش زودتر منو ببرن اتاق عمل از بس سوزن سرم وصل کردن ک دفعه آخری ک رفتم پیش مامانم سرم رفته بود زیر پوست و مثل تاول بالا اومده بود و از دستم چکه می‌کرد مامانم جلو من خودشو کنترل کرده بود بعد من حسابی گریه کرده بود پرستارها اومدن بهم گفتن منم چقد گریه کردم ک مامانم دنبال من گرفتاره ن آب میخوره ن غذا و ن خواب داره خلاصه من خواب بودم اومدن آن اس تی گرفتن تازه جیش هم داشتم از بس سرشون شلوغ بود نذاشتن برم سرویس بزور سوند رو زدن خیلی درد داشت گریه کردم کلیه هام درد میکرد ساعت ۳ از مامانم جلو تر رضایت گرفته بودن من خبر نداشتم ساعت ۶ اومدن دنبالم رو ویلچر گذاشتن راهی شدیم سمت اتاق عمل 🥴🥴نگو شوک اتاق عمل و بگو ترس و حشت اون مامانم و شوهرم صدا زدن اومدن منو دیدن منم طوری وانمود کردم ک نمی‌ترسم فقط می‌خندیدم اونا میگفتن نترس ترس ک نداره 🥴😂منم دور بر می‌داشتم ترس از کجا خلاصه وارد اتاق عمل شدم و درها بسته شد و ضربان قلبم رفت بالا از ترس 😁گذاشتنم رو تخت اتاق عمل گفتن نترس چیزی نیس و دکتر بی حسی اومد مرد بود همه چیز دستیارش آماده کرد فقط گفت خم شو تکون نخور منم ترس داشتم هی میگفتم بی هوشی بزن اون می گفت ضرر داره ولی نمیشه حرف یه مادر گوش نداد اینجوری میگفت ک من ترسم کمتر شه فکر کنم سه تا یا ۴ تا آمپول زد تا بی حس شدم بلافاصله گفتن زود دراز بکش و تکون نخور و حرفم نزن و یه بخار گرمی از پاهام اومد بیرون بقیه داستان عصر تایپ میکنم
مامان رادین مامان رادین ۳ ماهگی
تجربه سزارین#پارت_۵
پسرمو گذاشتن رو سینم و منو راهی بخش کردن دوتا پرستار اومدن و لباسامو عوض کردن و لباس بخش رو پوشوندن و شکمم فشار دادن که تنها دردی که تو سزارین حس کردم همین بود که تا نیم ساعت بعدش حس اون فشار رو تو شکمم داشتم که اومدن بهم مسکن زدن که آروم شدم
بعد چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم که من از قبل انجیر خیس کرده بودم و آب اونو خوردم با کمپوت گلابی این شروع تغذیم بود که بعدش نسکافه و چای کم رنگم خوردم
شب پرستار اومد گفت اومدم کمکت کنم از تخت پیاده بشی ک من گفتم میخوام مامانم کمک کنه گفت نمیشه اعتماد کن بهم و آروم آروم رفتم کنار تخت و اومدم پایین ک آسون تر از چیزی بود ک فک میکردم باهاش رفتم سرویس و پاهامو شست و دوتا شیاف برام گذاشت بعدشم پد جدید گذاشت ک من گفتم حس دسشویی بزرگ دارم گفت اشکال نداره بریم تخت اگه ادامه داشت صدام بزن باز که ۵ دقیقه بعد رفتنش شدیدا حس دسشویی داشتم ک مامان کمکم کرد برم پایین و کارمو انجام بدم دیگه بعد اون راحت با کمک بقیه میومدم پایین و تنهایی قدم میزدم ولی تنهایی میترسیدم از تخت بیام پایین 😂😂 ولی شبش دسشویی داشتم هرچقدر مامان و همسرم و صدا کردم نشنیدن خواب بودن 🤦‍♀️😂 مجبور شدم خودم برم پایین
مامان دایان 💙👶 مامان دایان 💙👶 ۱۱ ماهگی
سلام منم اومدم تجربه زایمانم رو بگم
من قرار بود ۱۳ ام دوشنبه زایمان کنم ولی پنج شنبه شب ساعت ۱۱ یه درد پریودی زیر شکمم می‌گرفت و ول میکرد فاصلش هر یه ربع بود صبر کردم فک نمی‌کردم درد زایمانه تا ساعت دو دیدم قطع نمیشدن دردام رفتم دوش گرفتم و ساعت ۳ با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ازم nst گرفتن و معاینه کردن گفتن درد زایمانه و سریع رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم اونجا هم ازم nst گرفتن و به دکترم زنگ زدن ساعت ۴ و نیم شده بود بستریم کردن و بهم سرم زدن و آزمایش گرفتن دکتر بی حسی نیومده بود بهم گفتن باید صبر کنی بیاد ساعت ۶ اینا اومدن سوند وصل کردن درد نداشت ولی تحملش سخت بود ساعت ۷ و ۴۰ اینا بود آمادم کردن و سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل با خانوادم خداحافظی کردم و رفتم داخل اولین باری بود که میرفتم اتاق عمل استرس داشتم پرستارای خیلی مهربونی بودن اونجا باهام حرف میزدن که حالم خوب بشه و روی تخت زایمان نشستم بهم میگفتن باید شل کنی بدنتو و آمپول رو زد برام اصلا درد نداشت خیلی استرس داشتم فکر میکردم درد داره ولی اصلا درد نداشتم و بهم گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوم کشیدن پاهام گرم میشد کم کم و همش میگفتم حس دارم هنوز نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن داشتن باهام حرف میزدن که یهو صدای گریه پسرم رو شنیدم خیلی لحظه ی شیرینی بود