سوال های مرتبط

مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۷ ماهگی
تجربه ی سزارین پارت سوم
بع دیگ به من گفتن فعلا نباید از جا بلند بشی.
منم کامل دراز کش بودم فقط اندازه ۱۰.۱۵ سانت تخت رو دادم بالا بتونم ببینم.
چیزی ام نمیتونستم بخورم تا ۱۲ ساعت بعد عمل که من زودتر شروع کردم.۸.۹ ساعت گذشته بود اینقدر تشنه و داغون بودم ب مامانم گفتم آب بده دهنمو بشورم.یه قلوپ ازش خوردم😂بعد دیگ بهش گفتم بره اجازه بگیره.در حد یه قلوپ یه قلوپ میخوردم
بعد دیگ ده ساعت اینا از عمل گذشته بود گفت کم کم شروع کنه.
منم با چای شروع کردم و آب سیب طبیعی.
یه بار ام آخر شب نسکافه خوردم.
بعد دیگ تو این چند ساعت هی یه ذره یه ذره پشتی تخت رو می‌آوردم بالاتر.
خودشون ام برام شیاف میزاشتن.من پمپ درد نگرفتم چون گفتن بچه بی حال میشه بعد شیر خوردن.و درد ها راحت با همون شیاف ساده کنترل میشه و من کلا دردی حس نمیکردم.فقط سرم که بهم وصل میکردن چون توش یه دارویی میزدن که رحم جمع بشه مثل درد پریودی خفیف داشتم.
خلاصه کم کم ساعت پر شد و اومدن سوند رو کشیدن.(درد نداشت)
گفتن با کمک همراه از تخت بیا پایین.اروم آروم از تخت اومدم پایین که خدایی درد داشت اما نه فضایی که نشه تحمل کرد.اروم آروم رفتم تا دستشویی.خودم رو شستم تا پاهام رو.(خون ریزی من خییییلی شدید بود تا مچ پام خونی بود🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
بعد اومدم بیرون که دیدم تختم رو کاملا تمیز کردن و ملافه و پتو و همه چیز رو عوض کردن.لباس جدید دادن بپوشم.
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من ۴
خلاصه که بین. درد ها فقط ها فقط متوجه می‌شدم که ماما ها بهم داشتن ورزش میدادن تا اینکه دکتر گفت از تخت بیاد پایین و حالت دستشویی ایرانی و بهم دستگاه ان اس تی وصل کردن و گفتن فقط موقع اوج دردهات زور بزن وگرنه دهانه رحم تورم می‌کنه و بچه گیر می‌کنه ، نشستم و فقط فقط موقع درد ها با تمام توانم زور میزدم و بقیه اش رو فقط حس می کردم کمرم و لگنم داره از درد و فشار ۲ نصف میشه ،از زور درد یکبار هم استفراغ کردم تا اینکه دکتر گفت بیارینش رو تخت زایمان ،سریع بردن رو تخت و بهم ماسک اکسیژن دادن ولی دکتر گفت پاهات رو روی این قسمت جای پای تخت نذار به جای اون پاهات رو به میله اش تکیه بده و تاجایی که میتونی باسنت رو به پایین تخت نزدیک کن ،دقیقا مثل توالت ایرانی ولی خوابیده و موقع درد ها زور بزن و خداییش همه کمک میکردن و موقع درد ها بهم میگفتن یک دو سه شروع کن و من فشار رو شروع میکردم در همین حین بود که حس کردم واژنم داغ کرد و متوجه شدم واژنم رو کاملا بی حس کردن و داشتم حس میکردم که دارم کاملا باز میشم ...
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۱ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان رادین مامان رادین ۳ ماهگی
تجربه سزارین#پارت_۵
پسرمو گذاشتن رو سینم و منو راهی بخش کردن دوتا پرستار اومدن و لباسامو عوض کردن و لباس بخش رو پوشوندن و شکمم فشار دادن که تنها دردی که تو سزارین حس کردم همین بود که تا نیم ساعت بعدش حس اون فشار رو تو شکمم داشتم که اومدن بهم مسکن زدن که آروم شدم
بعد چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم که من از قبل انجیر خیس کرده بودم و آب اونو خوردم با کمپوت گلابی این شروع تغذیم بود که بعدش نسکافه و چای کم رنگم خوردم
شب پرستار اومد گفت اومدم کمکت کنم از تخت پیاده بشی ک من گفتم میخوام مامانم کمک کنه گفت نمیشه اعتماد کن بهم و آروم آروم رفتم کنار تخت و اومدم پایین ک آسون تر از چیزی بود ک فک میکردم باهاش رفتم سرویس و پاهامو شست و دوتا شیاف برام گذاشت بعدشم پد جدید گذاشت ک من گفتم حس دسشویی بزرگ دارم گفت اشکال نداره بریم تخت اگه ادامه داشت صدام بزن باز که ۵ دقیقه بعد رفتنش شدیدا حس دسشویی داشتم ک مامان کمکم کرد برم پایین و کارمو انجام بدم دیگه بعد اون راحت با کمک بقیه میومدم پایین و تنهایی قدم میزدم ولی تنهایی میترسیدم از تخت بیام پایین 😂😂 ولی شبش دسشویی داشتم هرچقدر مامان و همسرم و صدا کردم نشنیدن خواب بودن 🤦‍♀️😂 مجبور شدم خودم برم پایین
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی و دوم
پارت ۵
بعدش گفتن که از تخت بیارنم پایین بشینم رو توپ همش خودمو ینی باسنمو بالا و پایین تکون بدم رو توپ وای مگه میشد رو توپ نشست و اینکارو کرد از شدت درد خلاصه یجوری نشستم بعد از یه طرف خواهر شوهرم از یه طرفم زنداداشم گرفته بود که نیفتم بعدش یه دقیقه نکشیده دیدن نمیتونم خودمو تکون بدم حتی نمیتونستم درست و حسابی بشینم رو توپ داشتم از حال میرفتم و چشام بسته شده بود که زود بلندم کردن گفتن بیا دراز بکش رو تخت ولش کن توپو اونموقع ۸ سانت بودم .پنج دقیقه نشده باز اومدن از ترسشون یجوری که بیمارستانو نذاشته بودم رو سرم وااای دقیقا ساعت ۸ و پنج دقیقه شد معاینه کردن گفتن پاشو پاشو که فول شدی ده سانتی در حد پنج دقیقه از ۸ سانت شدم ده سانت زودی بردنم اتاق زایمان وای حالا بیا بشین رو اون صندله پاهاتو ده متر از هم باز کن دیگه خلاصه یجوری بردنم اون بالا نشستم بعد خود به خود شکمم به سمت پایین زور میمومد ‌و کشیده میشد خود به خود انقباض میمومد همش از رحمم به سمت پایین یه دوسه باری زور زدم بعد واژنمو با قیچی برش زدن بعدش بچمو کشیدن بیرون....
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
آقا خیلی زیاد شد توضیحاتم از ریکاوری منو بردن که ببرن بخش تو راهرو همسرمو دیدم و خیالش از بابت من راحت شد
قسمت سخت بعدی این بود که با اون دردا تختم رو چسبوندن به یه تخت دیگه و گفتن خودمو بکشونم رو اون تخت
واقعا برام سخت بود
ساعت ۵ عصر دخترم بدنیا اومد و ساعت ۱۱ من تو بخش بودم گفتن دیگه میتونم سرمو تکون بدم و از ساعت ۴ میتونم مایعات بخورم
ولی من تا ساعت ۴ تکون نخوردم و بالش زیر سرم نذاشتم
دردا هم خب سخت بود ولی سه ساعت یه بار دوتا شیاف میزاشتم
وقتی تونستم مایعات بخورم دوتا نسکافه تو یه لیوان آبجوش مامانم قاطی کرد و داد بهم خوردم و تا میتونستم آبمیوه و آب کمپوت و این چیزا خوردم
بعدشم یه شربت و شیاف بیزاکودیل دادن بهم و گفتن پاشم راه برم
خیلی درد داشت و سخت ترین قسمت سزارین برام این راه رفتن بود ولی خب هرچی گذشت راه رفتن هم برام قابل تحمل شد
عصر اون روز مرخص شدیم و دردای خونه هم با شیاف قابل تحمل بود

برگردم عقب قطعا همین راهو بازم انتخاب میکنم و از انتخابم خیلی راضیم و اینکه اونقدری که فکر میکردم ترسناک و وحشتناک نبود
دیگه همین.
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱۰ ماهگی
پارت سوم
پرستار آمد و شکم منو فشار داد دوتا فشار سطحی دوتا فشار عمیق داد و معذرت خواهی کرد کمی درد احساس می‌کردم اما نه مثل سزارین قبلیم که بیهوش بودم و جیغ میکشیدم موقع فشار دادن
خانواده ام و شوهرم آمدن منو دیدن و تخت آوردن داداشم پاهام گرفت شوهرم رفت رو تخت کمرم گرفت و خدمه هم بهم گفت خودت با دستات همراهی کن و خودت بزار روی تخت تا ببریم بخش بستری .من میخندیدم و باهمه حرف میزدم و همه تعجب کردن چرا گریه نمیکنی چرا درد نداری؟خلاصه همش میگفتم من نمیخوام منو خدمه و پرستار ببرن چون تخت میزنن تو راه رو و دیوار و بخیه هام درد میگیره طبق تجربه سزارین قبلی که خدمه تخت زد به دیوار من بیهوش شدم
و شوهرم و مادرم تخت گرفتن و با احتیاط منو بردن اتاق بستری هنوز آروم بودم کم کم دردا می‌آمد باز میرفت تا فردا همینجوری بود و دردا در حد پریود بود مسکن بهم دیکلوفناک ندادن شیاف استامینوفن و آمپول داخل سرم استامینوفن ساعت ۶ منو آوردن بخش بستری ساعت ۱ شب آمدن سوند درآوردن
و گفتن مایعات زیاد بخور من ۸ لیوان خوردم کمپوت خوردم فقط آبش خوردم
و تخت بالا آوردن تا حد نشستن و من آروم پاهام لب تخت گذاشتم و مامانم تند تند تو دهنم آب میوه میکرد تا حالم بد نشه پرستار گفت ۱۰ دقیقه پاهات بزار لب تخت آویزون ببین سرگیجه نداری؟اگر نداشتی پاشو راه برو من سرگیجه نداشتم و پاوایستادم و آب قند خوردم و یواش یواش راه رفتم و به سمت دستشویی رفتم جایی که سوند وصل بود تا دو روز تیر می‌کشید مخصوصا موقع ادرار کردن خلاصه پرستار گفت صبح شکمت کار نکرد گفتم نه گفت پس نمیتونی جز مایعات چیزی بخوری ظهر برام شیاف آورد جواب نداد شب شیاف آورد شربت آورد جواب نداد اخرا شب حالم از ضعف و سوزش معده داشت
مامان دخمل کوچولو🩷💗 مامان دخمل کوچولو🩷💗 ۱ ماهگی
#پارت-هشتم
بعد اون اومدن نینیو گرفتن یه شورت یبار مصرف تنم کردن با دوتا پوشک بزرگ گذاشتن و کمکم کردن بشینم رو ویلچر و خودمو اول بردن بیرون قسمت زایشگاه که مادر شوهرم و مامانم اونجا بودن
یهو شوهرم و داداش کوچیکم و بابام و پدر شوهرمم اومدن داخل منم نه شلوار داشتم نه چیزی سرمم باز بود رو ویلچر🤣 همه تبریک گفتن و خوشحال شدن و نینی هم اووردن و همه ولم کردن اون گوشه تنها موندم رفتن سر وقت نینی بی معرفتا🥴
فقط بابام اومده بود پیشم از جیبش ادامس دراوورد داد بهم🤣
بعدش منو بردن قسمت بستری زایشگاه و سه تا تخت بود هر دوشون سزارین بودن و تکونم نمیتونستن بخورن
خودم از ویلچر اومدم پایین و در حالی که ادامسامو درمیاووردم و میذاشتم دهنم🤣
رفتم رو تخت و دراز کشیدم و مامانم و مادر شوهرم اومدن داخل
یکم نشستن و مامانم موند پیشم و مادر شوهرم رفت
من دیگه درد نداشتم هیچ دردی فقط تکون خوردنی یکم بخیه هام درد می‌گرفت و میترسیدم باز بشه
کل شب بیدار بودیم با مامانم و نینی اذیت میکرد ولی نه به اندازه بچه بقیه
اون سزارینی ها اصلا دستشویی نمیتونستن برن حتی تکون‌ نمیتونستن بخورن مادرشون بچه رو میاوورد میذاشت رو سینشون بچه شیر میخورد و کلا سوند داشتن و همش ناله میکردن ولی من حالم خوب بود خودم تنهایی میرفتم دستشویی میومدم
به نینی خودم شیر میدادم مینشستم و کلا حالم خوب بود ولی خونریزیم زیاد بود
اون شب خیلیییی طول کشید خسته ام بود از هفت صبح بیدار بودم یه کوب
صبح که شد خودم باز رفتم دستشویی اینا اومدم گفتن بعد ناهار مرخصی منم تا ناهارمو خوردم لباسامو خودم عوض کردم و پاشدم رفتم بیرون زایشگاه و بقیه چشمشون‌ چارتا شده بود که عصر زاییده الان ظهر اینجوری میره میاد
مامان هانیس جون🐣🧸🤎 مامان هانیس جون🐣🧸🤎 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زایمانم🥰
نیم ساعت تو ریکاوری بودم‌که لرز خیلی شدیدی داشتم و گفتن طبیعیه بخاطر بیحسیه که زدن بهت
بعد اومدن منو بردن و گفتن باید بری تو بخش دم در اتاق عمل یه خانومی بود محکم شکممو ماساژ داد یکم درد داشت ولی نه اونقدری که ازش غول ساخته بودن ،درو باز کردن و شوهرمو دیدم انگار یه جون به جونام اضافه شد🥺
اومد پیشونیمو بوسید و از رو تخت جابجام کردن و بردنم تو بخش
گفتن باید بچه رو شیر بدی ولی من چون سینه ام پهن بود بچم سینه نگرفت و بهش شیر خشک دادیم
کم کم دردام شروع شد و پرستارا برام شیاف میذاشتن کمتر میشد ولی قابل تحمل بود
گفتن تا ۸ ساعت نباید هیچی بخوری و من حدودا ساعتای ۱۰ بود بهم اجازه دادن چای و خرما بخورم،بعد اومدن سوند رو درآوردن که اصلا درد نداشت و گفتن ساعت ۱ باید خودت پاشی راه بری
ساعت ۱ شد و من دستشویی داشتم با کمک مادرم و پرستار بلند شدم از تخت درد که‌داشت خیلی همینکه پاشدم سرپا خون زد بیرون که زد رو دمپاییم ریخت تو اتاق و سرم گیج میرفت حالم میخواست بد شه خونریزی شدید داشتم و پرستار گفت اگه اینجوری باشی مرخصت نمیکنیم زنگ زدن به دکترم و دکترم گفت آمپول بزنید براش تا خونریزیش کمتر بشه و واقعا کمتر هم شد
و فرداش صبح ساعت ۱۰ مرخصم کردن و گفتن تو خونه هر ۶ ساعت شیاف بزار تا دردت کمتر بشه و واقعا جواب بود🥰
اینم از تجربه من شاید به درد کسی بخوره❤🌹
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)