#پارت ششم زایمان
وقتی منو به بخش میخواستن بیارن ،تا اینکه مامانم رو دیدم که اومد بالای سرم گفت سلام مامان کوچولو ،انگار قلبم قوت گرفت (چی دارن این مامانا که وجودشون سرشار از ارامشه و امنیته) دیگه منو به بخش بردن و خیلی سعی میکردم حرف نزدم و سرم رو تکون ندم تا سر درد نگیرم ولی خوب به اندازه کافی حرف زدم و کلی سرم و تکون دادم و بیدار بودم شب چون مامانمم داشت دخترم رو نگه میداشت گفتم گناه داره تنها باشه منم پا به پاش بیدارم و تا جایی که سعی میکردم بیدار بودم.خلاصه وقتی اومدن سوند رو بکشن درد زیادی بازم نداشت و اولین چیزی که خوردم برای اینکه سر درد نگیرم یه لیوان کاپوچینو بود مارک گود دی واقعا حرف نداشت با اینکه زیاد سرم رو تکون دادم و حرف زدم ولی اصلا سر درد نگرفتم،موقعه راه رفتن خودشون یه پرسنلي داشتن که کمکم کرد از تخت بیام پایین و برم دستشویی بیام،دردش خوب بود قابل تحمل بود برام، بعد تا جایی که میتونستم راه رفتم و قرص میخوردم تا دردم شروع نشه، من کلن استانه تحمل دردم زیاده و واقعا سزارین برام خوب بود و دکترمم خانوم دکتر بدرانلویی بهترین بخیه رو برام زد.

۱ پاسخ

چقد خوب وقشنگ گفتی حس خودم برام تکرارشد، منم مثل تو برام آسون بود و بهترین انتخابم بود

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۲ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان ویهان🧿 مامان ویهان🧿 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم تجربه زایمان.
دیگه رفتیم طبقه دوم بخش زایمان بعد رفتم داخل مامانم همرام بود بعد یه خانم گفت بیا دراز بکش دراز کشیدم معاینه کرد گفت فول شدی دهانه رحمم کامل باز شده بود ولی درد داشتم همچنان دیگه اون خانمه برام انژیوکت به دستم وصل کرد و گفت پاشو برو تو اون اتاق هنوز کیسه ابم پاره نشده بود دیگه بلند شدم از تخت اومدم پایین دردم زیاد شده بود ولی قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین کیسه آبم پاره شد دیگه دردام تموم شد اصلا درد نداشتم دیگه مامانم سریع منو برد اون اتاق رفتم دراز کشیدم ماما اومد سرم رو برام وصل کردو چند تا زور زدم که ماما گفت بسه دیگه زور نزن سرش اومده دیگه اونجا رو برام سر کرد برش داد و بچه به نیا اومد ساعت ۵:۳۵ دقیقه ظهر بود که بچه بدنیا اومد یعنی تا شوهرم کارای بستری شدنم رو انجام داد من بچه رو اورده بودم دیگه سریع پاکش کردن و بردن به مامانم و شوهرم نشونش دادن و بردن بخش نوزاد داخل دستگاه اکسیژن وصل کرده بودن بعد اومدن سراغ من برام بخیه زدن و دکتر اومد بالا سرم و ماساژ شکمی داد و رفتم بخش بعد یه شب بخش خوابیدم و فرداش مرخصم کردن ولی بچم هنوز بستریه اصلا نمیزارن بری بچه رو ببینم فقط میزارن مادر بچه بره داخل و بچه رو ببینه دیروز رفتم دیدمش خواب بود بچم قربونش برم اکسیژن و این چیزا بهش وصل نبود نمیدونم چرا نگهش داشتن انشاالله که دکترش بگه خوبه مرخصش کنن دلم براش یه ذره شده
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۳ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان پسریم مامان پسریم ۱ ماهگی
تجربه سزارین #پارت اخر
نی نی داشت گریه میکرد همه گفتن گشنشه منم تازه در اومده بودم پامو نمیتونستم تکون بدم که بچرو گذاشتن بغلم سینمو دادن به بچه با سختی اونقدر گشنش بود ول نمی‌کرد، از یطرف بی حسی داشت کم میشد درد داشتم یخورده که پرستار اومد بازم ماساژ رحمی داد این دفعه یکم دردش بیشتر بود ولی قابل تحمل بود، 8 ساعت گذشت من اصلا سر درد نگرفتم هی میگفتن حرف نزن سر درد میگیری که پرستار گفت دیگه تا الان سردرد نگرفتی بعدشم نمیگیری و نگرفتم گفتن یچیزی بخور باید راه بری خرما کمپوت بهم دادن بهیار اومد بلندم کنه خیلی هولم کرد بلند شدن وحشتناک بود جیغ کشیدم گفتن بخیت میپره هر قدم که برمی‌داشتم از شدت درد از چشام اشک می‌ریخت سخت‌ترین قسمتش که خیلیم سخت بود همین راه رفتنه بود من کلا یروز هربار که راه میرفتم چشمام از درد سیاهی میرفت پمپ درد اصلا تاثیری رو من نداشت فرداش میرفتم دستشویی از درد غش کردم آوردن مسکن بهم زدن بعدش خیلی بهتر شدم دیگه راه رفتن راحت‌تر از قبل شد ولی هنوزم یکم سخته راه رفتن
مامان لنا💓👧🏻 مامان لنا💓👧🏻 روزهای ابتدایی تولد
تا اینکه یهو به خودم اومدم دیدم دارن منو انتقال میدن به یه تخت دیگه اونجا خیلی درد داشتم کامل اون جاهای بخیه رو حس میکردم همش به همسرم میگفتم دارم میمیرم تورو خدا برام مسکن بزنید تا اینکه به هوش اومدم به پرستارا التماس میکردم درد دارم برام مسکن بزنید خدا خیرشون بده اونام چنتا چنتا اومدن مسکن ریختن تو سرم بعد شیاف اوردن بزور مامانم برام شیاف گذاشت یکم بهتر شدم اینم بگم نوع زایمان بستگی به بدن داره چند نفر پیش من سزارین بودن بدتر از اونا من بودم درد بدی داشتم اونا بی حس بودن نسبت به من درد کمتری کشیدن ،برا من چون بچه اولم بود سوند نزاشته بودم ولی میگفتن ظرف بیارید ادرار کنن من اینقد ترسیده بودم دسشوییم نمیومد اومدن گفتن اگه ادرار نکنی سوند بهت وصل میکنیم منم از ترسم الکی گفتم ادرار کردم تا ساعت ده شب که از تخت اومدم پایین بعدش رفتم ادرار کردم همش استرس اینو داشتم بهم سوند وصل کنن ،ساعت ده شبم چند لیوان مایعات خوردم اروم اروم از تخت اومدم پایین اینکه میگن میمیریو زنده میشی نبود سعی کنید اروم اروم بیاید پایین برا من قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین رفتم لباسامو عوض کردم یکم تو سالن گشتم راه رفتن حالمو خیلی بهتر کرد خلاصه یه شب موندم فرداشم باید تا موقع مرخص شدنت مدفوع کنی هم خودتون هم نینی
مامان سید احسان مامان سید احسان ۴ ماهگی
تجربه سزارین (پارت۲)
صبح مایعات رو شروع کردم با نسکافه. چقد چسبید بعد اون همه ناشتایی😬
بعد هم که گفتن پاشو راه برو. خیلی درد داشت خیلییییی. تا حدود سه روز بعد هم ادامه داشت هر دفعه که پامیشدم. البته هم اتاقی من میخواست راه بره اندازه من درد نداشت بخاطر همین میگم شاید برای هر کسی متفاوت باشه ولی برای من خیلی بد بود. درد بخیه ها هم تا دو هفته خوب شد. الانم یکم گاهی سوزش داره ولی دیگه خوبه.
من بعد از عمل سرمو تکون ندادم و حرف نزدم و بالش هم نذاشتم اصلا سردرد نگرفتم. هر چقدر هم بیشتر راه بری زودتر خوب میشی. یه نفر هم تا ده روز باید کنارتون باشه وگرنه خیلی سخته. بعد ده روز هم بخیه هامو کشیدم که هیچ دردی نداشت و خیلی راحت بود.
در کل بخوام بگم از سزارین راضی بودم و با وجود اینکه بعدش درد داری و سخته بازم خوشحالم ک سزارین شدم چون بالخره زایمانه درد داره دیگه. حس میکنم طبیعی ممکن بود برام سخت تر باشه با توجه به شناختی که از خودم دارم.
امیدوارم مفید بوده باشه اگه سوالی هست خوشحال میشم کمک کنم
مامان عسلی مامان عسلی ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سوم

بیمارستان که رفتم اونجا منو معاینه کردن گفتن کیسه ابت سوراخ شده و دهانه رحمت دو سانت بازه
زنگ به دکترم زدن و دکتر گفت فوری بستریش کنین
خلاصه درد سرتون ندم
ساعت ۸ اینا بود دکتر اومد معاینه کرد و گفت دهانه رحمت ۶ سانت بازه و چقدر خوب پیش رفتی و... ولی سر بچت هنوز نرسیده به لگن
دیگه تا ساعت ۳ و ۴ بعد از ظهر یعنی نزدیک ۱۲ ساعت من هییی درد کشیدم
دردای وحشتناک
دکتر ماما اومد و ورزش‌هایی که سر بچه برسه به لگن بهم گفت
با کلی درد و به زور این ورز‌ش ها رو انجام دادم
دکترمم بنده خدا مرتب زنگ میزد و پیگری بود
دیگه دفعه اخری خودش اومد باز منو معاینه کرد
دید سر بچه هنوز به لگن نرسیده
دیگه همون وقت به ماما گفت اماده‌اش کنین برا عمل سزایرن
و سر بچه با توجه به ابنکه ۱۰ سانت بازه و درد کشیده هیچ پیشرفتی توی پایین اومدن نداشته
خلاصه بعد از ۱۲ ساعت درد سزارین انجام دادم
دیشب که خیییلی جای بخیه‌هام درد میکرد
امروز صبح دکتر اومد بالا سرم و گفت باید راه بری
دیگه کم‌کم با زور از تخت اومدم پایین
با اینکه سرم گیج میرفت و چشام تا میدید دیگه خودمو نگه داشتم و ی چند قدمی راه رفتم
تدایی خیلی برام‌خوب بود
و از بعدش خیلی راه رفتن برام خوب بود
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۱ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و