بگذر
چون کسیه که نه میشه قطع رابطه کامل کرد نه میشه جدا شد ازشون
خدا لعنتشون کنه که آدمو دچار بحران روحی میکنن
نگذشتی هم بگو
من تو روشون میگم خالی میشم
مثلا شب یلدا تولد پسرمه
زنگ زدم مادرشوهرم گفتم شام بیاین
پسرمم شدیدا احساس تنهایی میکزد و میگفت هیشکی تولد من نیست چون بابام اینا هم خونه نبودن
خلاصه این برگشت به من گفت رقیه(دختر جاریم که تو یه حیاطن)ناراحت میشه ما بیایم گفته شب یلدا میام خونتون
گفتم باشه قطع کردم
فرداش زنگ زد شام میزارم بیاین
گفتم نه من دیگه میام نه شما بیاین
گفت چرا
گفتم رقیه نشسته رو پات داری از دلتنگی چی حرف میزنی مگه داره از انگلستان میاد ور دل خودتن دیگه
یه جوری حالشو کرفتم بعد گفت ما میایم گفتم شما بشینین خونتون باشه اشکال نداره ما میایم
فراموش کن اون دورانو اگه میخای به آرامش برسی
عزیزم منم همین طوری بودم تا پنج ماه ویار شدید داشتم هر غذایی درست میکردم واسه همسرم بچه هام جلو دهنم دستمال میبستم که بوش بهم نخور ه ولی میخورد بالا میاوردم از مرغ که بدتر تا درست میکردم میمردم غذام برنج سفید بود با ماست تاپنج ماه خونه ابجیم طبقه پایین خونمون یک روز نکفت تو نمیتونی به خاطر ویار منم غذا درست میکنم درست نکن خونه مادر شوهر و خواهر شوهر طبقه اولن اونا هم همین طوری یک روز تعارف نکردن یا زنگ بزنن امروز نمیونی به خاطر ویار ما درست میکنم ولی الان هر روز همسرم میگه مرسانا ببر پایین پیش مامان بزرگش ببر پیش عمش من الکی میگم که میحوام مثلا لباس اتو کنم اینا خودش میبره من خودم هم زیاد نمیرم الان منم مثل شما این روز ها فراموش نمکنم و اونا که بعد زایمان نیومدن منم گفتم نمیرم به درک نیان چند روز پیش زن دایی همسرم زایمان کرده بود خواهر شوهر گفت بیا بریم منم گفت خونشون شلوغ نمیتونم دخترم بیارم میتونستم نیم ساعت بذارمش پیش همسرم ولی اون که نیومد منم کفتم واسش جبران کنم
دقیقا منم تو اون دوران خيلي ها رو شناختم الان دوست ندارم بچم رو بغل کنن عجیب از اون دوران و رفتار بعضی ها دلم شکسته
حالا من برعکس شما هستم دوران بارداری فقط مادر شوهرم بود که هوامو داشت هرچی میخورد سهم من و میفرستاد مادر خودم حتی یه ویارونه بهم نداد یه بار گفتم هوس فلان چیز و کردم بعدها به گوشم رسید که گفته بود به من چه بره به مادر شوهرش بگه ، یا همش ذهنیت من و خراب میکرد که بچت پسره برای خودت نیست که بزرگ شه تورو محل نمیده
الان تلفنی هی قربون صدقه بچم میره هی میگه دلم برای علی یه ذره شده ولی کینه اون موقع رو دلم مونده باورت نمیشه تا خونش ده دقیقه راه هست ولی من هر بیست روز یه بار میرم بچم و ببینه
عزیزم درکت میکنم منم طبقه بالای خونه مادرشوهرمم توی شهر غریب مامانم اینام پیشم نیستن تا دو هفته قبل از زایمانمم میرفتم سرکار هممممه کارامم خودم میکردم مادرشوهرمم به جای اینکه هوامو داشته باشه چندین بار تو حاملگی دلمو بدجور شکوند و اشکمو درآورد ماه آخر بارداریم دقیقا یکماااه یه زنگ به من نزد بگه زنده ای نیستی🥲درعوض الان هر روز میاد بالا پسرمو ببینه قربون صدقش که میره حالم بد میشه یاد اون روزام میفتم و هیچکدومو باور نمیکنم
بحث کينه نیست عزیزم، منم دقیقا شرایطم مث شما بود، منتها شدیدتر، اینکه 9 ماه و حتی 50 روز بعد زایمان خونه مادرم بودم بچمو تر و خشک کرد، به خودم این چند ماه کامل رسید دریغ از یه ذره محبت و رسیدگی مادرشوهرم، لعنتی این مدت حتی یبار بچمو بغل نکرده، منم یه بدبختی که دارم نمیتونم، ینی بلد نیستم گلایه کنم از مادرشوهرم، حس میکنم اگه یه دل سیر ازش گلایه کنم و تخلیه کنم خودمو، همه اینا رو فراموش میکنم، ولی نمیتونم.
خلاصه همه اینا باعث شده رابطم باهاش کمرنگ و کمرنگ تر بشه. و اینکه بچم بزرگ شد همه اینارو بهش بگم
عزیزم مال ما هم همینن فکر کردی برای ما تخم دوزرده میکنن برامون؟ما با هم تو یه طبقه زندگی میکنیم و به قول تو باهم خوبیم یه بار نگفت عروس چیزی میخوای کاری داری ویار نکردی.
منم مثل تو ام عزیزم
تو بارداری پدرشوهرم تا فهمید دختر دارم(با اینکه نوه ی اولشون بود و خودشپ دختر نداره) خودشو کج کرد و گفت دختر که واسه ما نیست و واسه خانواده مادرشه(یعنی من)
الان دختر بابا، دختر بابا از دهنش نمیوفته
منم واقعا هی با خودم میگم اشکال نداره، اشکال نداره اما نمیتونم تحمل کنم، با اینکه کینه ای نیستم اما بد مونده به دلم :) یعنی حالم بهم میخوره وقتی نرگسو بغل میکنه یا بوس میکنه یا....
عزیزم این مشکل همه دارن خانواده شوهر فقط متوقع هستن و قدمی برات بر نمیدارن اینو ببپذیر و خودت هم قدمی براشون برندار که ناراحت نشی
چقدر میفهممت
مادرشوهر من رفت کربلا دوروز قبل از زایمانم و نبود کلااا تا ده روز بعدش
تو حاملگیمم که فقط حرص وجوش داد بهم سر اینکه بچمدختره...
الان وقتی قربون صدقه دخترم میره پوزخند میزنم و اصلا باورم نمیشه که دوسش داره
متنفرم از اینکه بهش میگه مامانی
پسره منم هم اسم پسر شماست و منم هم درد شما😅
اصلا انگار حرفای منو نوشتی🥴
کینه چیز خوبی نیس
باید شعور داشته باشن که نداشتن
خودتو اذیت نکن
هرکاری که فکرمیکنی حالتو خوب میکنه وخوشحالی انجام بده
خیلی حق داری گلم
من بارداری خیلی سختی داشتم از اول استراحت مطلق بودم کل دوران بارداریم مامانم خونه زندکیشو ول کرد به من رسیدگی کرد مادر همسرم هفته ای یکبار مثل مهمون میومد میرفت یوقتم گله میکردم میگفت از من گله نکنید نمیتونم شوهر و پسرمو بزارم(حالا انگار یه شب برای مردای گنده چی میشد)یا میگفت دختر با مادرش راحت تره
بعد من به خاطر لکه بینی های مداوم و بعد فهمیدم پسرم مشکل قلبی داره خیلی خیلی استرس داشتم وسخت گذشت یکبار نشد بیاد دلداری بده همدردی کنه درک کنه فقط میگفت به بچه استرس میدی اینطوری میکنی
به خاطر همون اصلا از ذهنم نمیره بیرون تو شرایط سخت کی چطور رفتار کرد اصلا دلم باهاش صاف نمیشه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.