۳ پاسخ

عزیزدلم توکلت به خدا باشه .دختر منم۶ماهشه عمه اش نیومده دیدنش اصلا هم برام مهم نیست .منم خیلی وقتا میگم خدایا من نباشم بچم چی میشه اما بازم میگم هرچی خدابخواد همون میشه.تصمیم دارم دوتا بچه دیگه هم بیارم تا تنها نباشن .از قبل از حاملگی هم براشون پس انداز گذاشتیم ک اگه نبودیم سختشون نباشع

منم شرایطم همینه
ولی در ایندع همه بچه ها همین شرایطو دارن
یاد میگیرن چطور زندگی کنن

چ دورمون شلوغ باشه چ نه ، هیچکس برا بچه خونواده نمیشه
مثل خودمون ک هرچقدر دورمون شلوغ باشه بازم هیچکس خواهر برادر خودمون نمیشه
نینی فعلا تکه و از خدا می‌خوام بهم قدرت و جرات بده تا در آینده انشالله ی خواهر یا برادر بیارم براش

سوال های مرتبط

مامان حامی کوچولو🩵 مامان حامی کوچولو🩵 ۶ ماهگی
خانوما اگه حوصله دارید یکم درد و دل کنیم🥲 من زمانی که باردار بودم مادر شوهرم حتی یک بااار بهم زنگ نزد یا حتی پیام نداد که مثلا چیزی ویار نکردی ،کمک نمیخوای؟ اذیت نیستی؟ تا هفت ماهگی سر کار میرفتم یک بار نگفت بیا خونه ی ما سرراه بعد از سرکار نمی‌خواد امشب شام درست کنی، با اینکه من خیلی خیلی خاکی ام یعنی انتظار بریز بپاش نداشتم شما بگید یه نیمرو... عجیب تر اینکه ما رابطه ی خوبی باهم داشتیم انتظار داشتم حداقل حداقل یه زنگ ساده بهم بزنه یه تعارف الکی اما انگار نه انگار , داعما مامانم بهم می‌رسید یا خونه ی اونا بودم یا برام غذا میفرستاد، خلاصه خستتون نکنم، الان که پسرم به دنیا اومده خیلی دوست داره همش برم اونجا همش پسرمو ببرم پیششون ولی حقیقتش من بدجووور کینه ی دوران بارداریم مونده تو دلم، حاضر نیستم قربون صدقه ی بچم برن حتی، خیلی سعی میکنم اینجور حسی نداشته باشم اما نمیشه واقعا نمیتونم روزهایی که به کمک نیاز داشتم و حتی ذره ای تعارفم نکردن رو فراموش کنم.. چیکار کنم بنظرتون