میدونم جای سوالم اینجا نیست
کلا حس میکنم خیلی ادم سردی ام.. تو روابط اجتماعی با بقیه منظورمه
هیچوقت وابستگی ان چنانی به خانوادم نداشتم کلا کسی باهام درد و دل کنه فقط میتونم گوش بدم راه حل نمیتونم بدم نمیدونم چی بگم آرومش کنم..
این روزا که حال بابام خوب نیست مامانم میشینه پیشم با بغض میگه به نظرت بابات برمیگرده؟
میگم چی بگم مامان عمر و زندگی دست خداست ولی ته دلم میدونم که دیگه چی میشه که..
دیدم داره گریه میکنه مامانم..
گفتم مامان خدای نکرده بعد هزار سال بابا طوری شد شماهم میاین پیش ما یزد یه خونه دو طبقه میگیریم مدرسه بچه ها هم میاد اینجا کنار همیم
یا گفتم دوست داری بابا باشه ولی افتاده و مریض باشه؟ راحت بشه بهتر نیست؟
یه لحظه به خودم گفتم اخه بیشعور داری چی میگی با خودت
یه لحظه نبودن شوهرمو تصور کردم چشام پر اشک شد
نمیدونم چی بگم شما میشه حداقل بهم بگین
مامانم ۴۲ سالشه هنوز.. اول جوونیش بود ولی از ۳۶ سالگیش داره این طوری میگذره
میدونم دارم کلافتون میکنم با حرفام
ولی دیگه کسیو ندارم بگم
این چیزا رو که به شوهرم نمیتونم بگم
خواهر هم که ندارم شما خواهرای منین🙂❤️‍🩹

۱۷ پاسخ

ربطی نداره عزیزم سرد نیستی... فقط سیاست لفاظی نداری....ان شاالله خدا ب زودی پدر بزرگوارتو شفا میده...و مادرتو برات حفظ میکنه...

بنظرم چیزی نگو
روزهای سختی مادرت داره میگذرونه
آنقدر هم نگو بره راحت میشه همه چی بسپار بخدا انشالله خودش بهترین هارو رقم میزنه

زهرا جان حالا که این بحث باز شده یچیزی بگم؟امیدوارم از حرف من ناراحت نشی عزیزم.دیروز ک اومدی و اعلام کردی ک دکترا قطع امید کردن و داری میری خونه مادرت چون گفته بیا خونه رو تمیز کنیم یه لحظه قلبم یخ زد گفتم چرا زهرا اینقدر سرده چرا هیچ ناراحتی ای توی کلامش نیست؟و خیلی چرای دیگه و حتی امروز هم داشتم خونه رو تمیز میکردم و باز هم ب حرفات فکر میکردم ک همون لحظه بابام بهم زنگ زد باخودم رفتم تو فکر گفتم اگه یوقت بابای منم مریض بشه و دکتر همین حرف رو بهمون بزنه آیا منم میتونم مثل زهرا قوی باشم؟
البته ک من هیچوقت نمیخوام قضاوتت کنم خواهرعزیزم امیدوارم خدا عمری دوباره ب پدر عزیزت بده بنده خدا مادرت هم خیلی جوونه و سنی نداره
ولی من این اخلاق تورو میذارم ب پای قوی بودنت تو خیلی قوی هستی که اینجوری ای چون من خیلی ضعیفم توی اینجور مسائل

عزیزم نگو اینطوری اتفاقا به سردی نیست شاید خوب نمیتونی احساستو نسبت ب شرایط ابراز کنی اینطور فکر میکنی من ک کلی دعاگوی پدرتم واقعا ازته دل میخوام خوب بشن

فکر میکنم خیلی منطقی با همه چی روبرو میشی.دور از جون بابات.شوهر خواهرم چندماه پیش فوت شد ۴۴سالش بود خیلی سخت بود واسمون با اونکه میدونستیم از قبل

خدا مادرتو حفظ کنه واست
سرد نیستی عزیز دلم فقط همه چیز رو میریزی توی خودت،
خدا ایشالله به بابات سلامتی بده قشنگم♥️♥️♥️🥹

میدونی زهرا منم همین مدلیم
زیاد حرف نمیزنم تو جمع خونوادگی
اصن با کسی راحت نیسم
اما خواهر برادرم با اینک از من کوچیکترن اینقد قشنگ‌با پدر مادرم‌صمیمی هستن ک من وقتی میرم اونجا بدجوری حسودیم میشه
اصن تا میرم خونه بابام اینا انگار اونجا غریبم ☹️

عزیزم اصلا سرد نیستی
احساس می کنم درون خودت خیلی به این مسعله فکر می کنی و خیلی خانواده ات برات مهمه
فقط نمی تونی بروزش بدی
گاهی لازم نیست صحبت کنی
فقط کافیه مادرت رو بغل کنی بزاری گریه کنه و بهش بگی خیلی حق داره

حرف بدی نزدی اصن حقیقتو گفتی مامانت چند ساله داره میبینه چقدر بابات عذاب کشیده انشالا که خدا شفاعتش میکنه عمر دست خداس دنیا چقدر بی ارزش و مسخره شده ادم ها دیگه هیچ دل خوشی ندارن همه سردو بی روح شدیم

عزیز اول که شما باید آرامش به مامانت بدی چون اون بنده خدا اول جونیش بااین حرف هات داغونش کردی خدا نکنه زنی بی سایه همسرش بمونه

عزیزه دلم از خدا می‌خوام زوده زود پدرتون حالش خوب بشه و در ولادت آقا امام علی کنار هم جشن بگیرید و خوشحال باشید.
منم مثل تو ام اما روی سرد بودن نمی‌زارم. راستش رو بخوای از بی تجربگی خودم میزارم اینکه آنقدر تو جمع نبودم و بلد نیستم تو هر شرایطی چی بگم اما وقتی چیزی نتونم بگم دستای طرف مقابل مو میگیرم یا بغلش میکنم فک کنم این کار از صدتا حرف بهتره

عزیزه دلم از خدا می‌خوام زوده زود پدرتون حالش خوب بشه و در ولادت آقا امام علی کنار هم جشن بگیرید و خوشحال باشید.
منم مثل تو ام اما روی سرد بودن نمی‌زارم. راستش رو بخوای از بی تجربگی خودم میزارم اینکه آنقدر تو جمع نبودم و بلد نیستم تو هر شرایطی چی بگم اما وقتی چیزی نتونم بگم دستای طرف مقابل مو میگیرم یا بغلش میکنم فک کنم این کار از صدتا حرف بهتره

الهی بگردم انشاالله به زودی خوب بشه پدرت عزیزم براش چله ی زیارت عاشورا بگیر

عزیزم ❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹

گاهی وقتها سکوت ، کنار عزیزان بودن ، یه بغل محبت امیز ، یه بوسیدن بی اراده از دستان مادر خودش گویای کلی حرف هست
اصلا نیازی نیست راهکار بدی و حرف بزنی
همینکه گوش کنی کافیه

ان شاالله حال بابات بهتر میشه از ته دلم حال همتون رو درک میکنم خدا هیچکسو با مریضی و مرگ عزیزش امتحان نکنه

خدا شفا بده پدرتونو.مشکلش چیه؟خب همین حرفایی که به مامانت گفتی ارومش میکنه و به زندگی امیدوار منم ۴ساله پدر از دست دادم بحثش میشه میگم شاید خدا خواسته اینحوری بشه شاید بعدا اتفاقای بدتری میوفتاد به مامانم میگم وابسته هیچ کدوم از بچه هات نشو خداردشکر بابا هم حقوق بگیر بوده هم خونه و ارث خوبی برات جا گذاشته بخور و خوش باش ی فاتحه وخیراتی هم برا اون بده

منم جدیدا خیلی بی احساس شدم

سوال های مرتبط

مامان آقا دیان مامان آقا دیان ۱ سالگی
مامانا گرفتار شدم تواین ساختمون
یکی از طبقه‌های پایینمون خانمش مربی مهد کودکه
خانواده خوبین هم بچه‌هاش خیلی با ادبن هم خانواده خیلی خوبین
دیشب که شوهرم رفته بود تو پارکینگ دیانم با خودش برده بود بعد خانمش بهش گفته بود که بدین پسرتونو مثلاً من ببرم با بچه‌ام بازی کنی یه ذره بیاد پیش ما
نه بچه منم اصلاً بی‌قراری نمی‌کنه یعنی با همه ارتباط می‌گیره اصلاً ی‌قرار نیستش که پیش کسی نمونه
بعد دیدم شوهرم نیومد بالا بعد نگران شدم خودم رفتم پایین از ترس اینکه من چیزی بهش نگم وایساده بود که این یه ذره اونجا بمونه بعد بیاره بچه رو
خلاصه اینکه بچه رو گرفت و منم کلی باهاش دعوا کردم که چرا بچه رو دادی خونه همسایه
امروز دوباره همسایه‌ام اومد دم خونمون
که بیاد با بچه ما بازی کنه بعد من بهش گفتم که بزار خب بچه شما بیان اینجا با هم بازی کنن
گفتش که نه آخه می‌دونم خسته‌ای و اینا دیگه یه ذره استراحت کن تو من می‌برمش زود میارمش
نمی‌دونم اصلاً انگار نتونستم نه بگم
اعصابم انقدر خورد شد از این کار دقیقاً طبقه بالاییمونم همین مشکل داشتیم هی میومد می‌گفت بچه رو بده من نمی‌دادم اً نمی‌دونم سر این خانم چرا اینجوری کردم حالا نمی‌دونم احساس کردم مربی مهد کودکی یه ذره اعتماد کردم نمی‌دونم چرا انگار
الان ۵ دقیقه است که بردتش پایین
همش نگرانم همش میگم برم بیارمش
به شوهرم گفتم میگه نه این اخلاق تو خیلی بده اینجوری خوب نیست واقعاً الان تو این دوره زمونه نمیشه به کسی اعتماد کرد بعد فردا خدایی نکرده یه اتفاقی هم بیفته میگم مادرش نباید بچه رو می‌داد نمی‌دونم چیکار کنم به نظرتون دارم اشتباه می‌کنم یا یا نه مثلاً مشکل نیست یه نیم ساعت بخواد خونه کسی بمونه؟
مامان آقاامیرعلی❤️ مامان آقاامیرعلی❤️ ۱۷ ماهگی
سلام دخترا از خودم بدم میاد می‌دونی چرا چون خسته میشم کاش یه آدم آهنی بودم کاش این احساس خستگی که شبا هجوم میاره سمتم نبود
یک ساعت پیش به پسرم میگفتم بخدا تموم روز تموم طول شب در خدمتتم تروخدا چند ساعت خواب شبو به من بده نه که بگم نمیخوابه مثلا ما از ۱۱ خاموشی زدیم با هزاران هزاران چک و چونه یه ربع خودش بیهوش شد دیگه
نه رو پا میمونه نه بغل هیچ که هیچ تا منم یه چی بگم میپره بغل باباش
دلم درد می‌کنه تموم روز بخاطر اینکه میاد دم دستشویی نرفتم دستشویی همش پای گاز بودم برای غذاهاش همش داشتم باش بازی میکردم همش آرامش بهش میدم اما امان از شبا که اینقدر من بد میشم خیلی بد همین که میشینم توی رخت خواب باطری تموم وجودم خالی میشه پسرم شارژ میشه نمی‌دونم آدم بدیم نمی‌دونم فداکارم نمی‌دونم چی هستم حس میکنم بدم حس میکنم خوبم نمیدونم الان بخاری روشن کردم باید یه چشمم بیدار باشه شب خواب بودم نره دورش شیر گذاشتم بالا سرش ممکن توی خواب گریه کنه بذارمش روی پام هرچی سره شب به شوهرم گفتم بیا ببریمش کار یک ساعت توی ماشین تابش بدیم گوش نداد تو ماشین میخوابه بدون عصبی شدن من چی بگم والا کاش صبور بودم کاش
مامان اَبرک☁️ مامان اَبرک☁️ ۲ سالگی
درد دل
پسر من کلا کسی رو از نزدیک نمیبینه
فقط هفته ای یبار خانواده همسرم
خانواده خودمم دورن
بعد به شدت غریبی میکنه مهمونی بریم یکی سوار ماشینمون بشه
با بچه ها بازی نمیکنه کلا محلشون نمیزاره روشو میکنه اونور
گفتم حالا بعد از عید یکم هوا بهتر شد بیشتر میبرمش تو جمع و پارک و اینجور جاها با چند دوست بچه دار بیشتر معاشرت میکنم
حالا امشب شوهرم گیر داده ما تا حالا جایی نزاشتیمش
یعنی بچه ۱ ساله و نیم برم جای بزارم و برم که عادت کنه
هر چی بهش میگم بابا اینکار غلط این بچه اضطراب جدایی داره هی حرف خودشو میزنه
حالا منظورشم خواهرشه
رک تو صورتش گفتم به خانواده خواهرت اعتماد ندارم جلو من شوخی های بی مزه میکنن با بچم چه بره پشت سرم
دوتا بچه غولم داره اونبار بچمو بردن تو اتاق درجا رفتم پشت سرشون کوچیکه به بزرگه میگفت بیا راه ببریمش حالا بچم ۴ ماهش بود
یا پسرش دست گذاشت رو لپا بچم دهنش باز بشه بهش غذا بدن
پسر خواهر شوهرم ۲۰ سالشه دخترش ۱۳ سالشه
بعد حالا شوهرم بدش اومده
گفتم درست میشه صبر کن این بچه کوچیکه نمیشه جایی بزاریمش تا زبون باز نکرده
😔😔😔😔 از دست این مردا
مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
سلاااام مامانا خوبین
خواستم یه موضوعی رو با شما به اشتراک بزااارم حتما هم پیش اومده واسه خیلیاتون🫂
بچهامون تو مرحله ای هستن که واقعا زوده انتظار رفتارایی ازشون داشته باشیم که خیلیییی زوده برای سن شون.. چون بنظر خودم واقعا زوده برای بچه ایی که الان کنجکاوه و شیطون و دوست داره همه چیرو دست بزنه و بازیگوشی کنه..پسرمن ۱۷ماهشه بسیار شیطون و کنجکاوه.من هیچوقت پسرمو با بقیه مقایسه نکردم. اینا بچن چی حالیشون میشه اخه همه چیو کم کم و به موقش باید یاد بگیرن
اینکه الان بچه ی من بهم وابستس و اگه ازش دور بمونم واسم گریه میکنه ینی بچم مشکل داره؟؟؟؟؟ اینکه مثلا بیاد منو باباشو تو خونه بعضی وقتا با اسباب بازی هاش بزنه و گازمون بگیره ینی حتما ما جلوش همو میزنیم و دعوامون میشه که بچمون یاد گرفته؟؟؟!!! این چیزا کجا نوشتس که ما نمیبینیم و بعضی از خانوما میبینن و میان اینجا بیان میکنن؟؟؟
خوبه منم بیام بگم چون بچه شما خیلی آرومه حتما افسردس؟!!!!
خیلیییی رفتارا بوده که من به چشمم دیدم یه دوره ای از بچها یسری کارارو انجام میدن بعدش خودشون یادشون میره دلیل نمیشه ذات بچه من بد باشه..

نظرشخصی من اینه که به جای اینکه بیام از دهنم چیزایی دربیارم که نباید به زبون بیارم شاید طرفم ناراحت بشه حداقل یکم سطح فرهنگمو ببرم بالا به جای گفتن یه سری حرفا حداقل الان که یه مادری درست نیست واقعا جای تاسف داره راجب یه بچه قضاوت میکنی.... یکم رو شخصیتمون کارکنیم
مجبور نیسیم بیایم نظربدیم یکم رو خودت کارکن دوست عزیز
خواهشا مامانا ناراحت نشین من سر صحبتم با کسیه که میاد از خودش حرف اضافه میزنه
مامان کیانا و آرین😍 مامان کیانا و آرین😍 هفته سی‌ونهم بارداری
شوهرم محبت نمیکنه حتی یه بغل ساده یه شب نشستن و باهم فیلم دیدن یا صحبت کردن هم دریغ می‌کنه روزا سرکاره تا عصر وقتی میاد خونه با دخترمون سرگرم میشه قلیون می‌کشه تا شب ک دخترم بخوابه اونم پشتشو می‌کنه و می‌خوابه تا وقتی چیزی لازمش نباشه حتی باهام هم صحبت هم نمیشه دیگه خستم از بی مهری و بی محلی هاش گاهی چند هفته میشد رابطه جنسی نداشتیم الان به یکماه و نیم رسیده خودمو مرتب میکنم میرم حموم به خودم میرسم حتی نگام نمیکنه همیشه برای پول مجبورم بهش بگم چقدر می‌خوام برای چی می‌خوام و تهشم بگم چی خریدم و چرا خریدم تا الان چندین بار بهش فرصت دادم گفتم پول دادنت به درک رابطه جنسی به درک دوسم داشته باش حتی میگه درسته حق با توعه اما بازم یکی دوروزه بعد میشه همونی که بود خستم دیگه نمی‌کشم اینبار ک بهش گفتم گفت ما بدرد هم نمی‌خوریم هیچ خاصیتی برای زندگیم نداری درصورتی‌که توی کارای خونه و بچه هیچی کم نزاشتم گفت دخترمون هم ببر خودتم از زندگیم برو هرچی دارم و ندارم میدم ک ازت جدا شم گفت اگه کیانا نبود زودتر از اینا حدا میشدم الان موندم تو راهی اگه تنها بودم یه روزم صبر نمی‌کردم اما دخترم آینده اون چی میشه میتونم خرجشو بدم یا ن درسته خانوادم مثل کوه پشتمن اما اونام با ۸تومن دارن زندگیشونو میچرخونن خرج منم نمیتونم بدن چ برسه به بچم از طرفین میگم پیامش بدم برگردم خونه بخاطر دخترم اما دلم باهاش نیست دیگه بلاتکلیفی خیلی سخته شما بودین چیکار میکردین؟