پارت ۲۱
بعداز رفتن مهمونا دوتا از جاریا موندن کمکم و ظرفای کیک و میوه رو شستن رفتن دوباره از مهدی تشکر کردم بهش گفتم بهترین شب زندگیم بودو گفت اگه ی کار بگم انجام میدی که این خوشی امشبمون تکمیل بشه نگاهش کردم ب روی چشم همسرم شما دستور بده خندید گفت تودیوونه خودمی دستوری نیست عملیه و اومد سمتم بااینکه خیلی خسته بودم و خوابم میومد نمیخواستم ناراحتش کنم چون واقعا بهترین شب برام ساخته بود چند روز بعد مهدی گفت حاضری ی مسافرت دونفره بریم گفتم من با تو همه جای دنیا میام حالا کجا بریم گفتش قراره بریم شیراز با پدرم اما اگه توقبول کنی بیای که بابا می مونه خونه گفتم باشه اما چند روز بعدش همه چی ب هم ریخت مهدی گفت شرمندتم ماشین خراب شده و فقط این ی هفته باهاش بار می برم راه نزدیک و دوهفته بعد راهی شیراز میشیم گفتم اشکال نداره عزیزم خودت ناراحت نکن چند شبی بود مدام خواب بد میدیم واز خواب بیدار میشدم ی شب که بیدار شدم مهدی هم بیدار شد گفت خوبی چرا توخواب حرف میزدی ی کم آب خوردم گفتم چیزی نیست چند شبه خواب بد می بینم گفت نگران نباش احتمالا شبا زیادشام میخوری برای همینه دوباره خندیدم ای پسر آخه من کی شام زیادخوردم گفت میدونم دختر خوب شوخی میکنم بخندی حالا چشماتو ببند و ذکر بگو تا آروم بخوابی

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان کیومرث مامان کیومرث ۳ سالگی