۱۸ پاسخ

خواهرته هم حسوده هم خودخواهه، حالا وقتی بعدا خودش بچه دار بشه حرفاشو تغییر میده چون فقط خودشو میبینه، خواهرت به زندگیت حسودیش میشه بنظرم

بگو صبرکن بچه دار بشی اون موقع همین حرفارو یاد اوریت میکنم بی درک

اونوقت من خانواده شوهرم میگن روزی دوساعت بیارش اینجا ما نگهش داریم کاراتو بکن دلم نمیاد بزارم بدون خودم

این چیزا رو که میخونم دلم برای خودم میسوزه چقدر بده ادم فرز باشه تند تند کاراشو بکنه از همه چیش بزنه که بتونه از پس همه کار بر بیاد
اینطوری هیچکس حتی خودم قدر خودم و توانایی هامو نمیدونم بخدا بعضی وقتا میمونم که چطوری دارم هم زندگیم میچرخونمهم یه دوقلو بزرگ میکنم هم یه دختر هشت ساله که باید مدرسه بره درساش هست چالشهای رشدی و عاطفیش
برام خیلی عجیب میاد جگچجوری بعضیا با یه بچه از پس کار بر نمیان ولی الان میبینم من خیییلی از خودم و وجودم دارم مایه میذارم

من جات بودم منطقی بهش میگفتم و اگر بازم گفت بهش محل نمیگذاشتم

بنظرم تو واقعا حق داری اونم زمانی خواهرت میفهمه که خودش بچه بیاره، خیلی سخته بچه داری، من برای دوبار بچم گذاشتم پیش شوهرم واقعا یکم اروم شدم

عجب خواهر مزخرفی همچین بزن تو دهنش بگو به تو چه ک نظر میدی 😒

درخاست میدی

وای من ک بچم همش پیش خواهرمو مادرمه

اصلا ربطی به بی عرضه گی تو نداره مامان بابات نزدیکتن تا میتونی ازشون استفاده کن من بچمو میدم خالم هفته ی ۴ روز روزه ۳ ساعت میرم به همه کارام میرسم

اینجور مواقع باید پدر مادرت دفاع کنند ازت منم خواهرم گاهی به شوخی میگه اینا که باز اینجان مامانم میگه کجا برن کجارو دارن برن اگرم برن خودت ضحلت میترکه بعد ولش اصل کار پدر مادره بقیرو بریز دور

خواهر من از این زر ها زیاد میزنه
اصلا اهمیت نده چون تا وقتی بچه نیاره حالت رو درک نمیکنه

علایم افسردگیت چطوریه میشه بی زحمت برا من توضیح بدی منم افسرده ام

ببین عزیزم من خودم آدمی ام که تا جاییکه بتونم از کسی کمک نمیگیرم و معتقدم بارمو روی دوش کسی نمیندازم خب؟ولیییی این مسئله به خواهرت هیییچ ربطی نداره اونجا خونه بابای توأم هست اگه هم حرفی زد بگو تو هیچ کار بچه منو انجام نده من دارم میزارم پیش مامانم تو دست به هیچیش نزن و علنا نشون بده که ناراحت شدی بگو تو خودت اینجا مهمونی و دو روز دیگه شوهر می‌کنی میری 😏😏😏چقدر بعضیا بی مهرن

به نظرم چند روز نرو اونجا اگه پیگیر شدن چرا نمیای بگو والا انگار ما میایم خواهرم اذیت میشه تا حساب کار دستش بیاد اصلا حرفاش خوب نبوده

توازلج اون شده ببرش بگومگ تومیگیزیش واقعاسخته بخدابچه کوچیک خایکم کمکت بگیرن چی میشه اتفاقاخیلم خوبی خیلی مادرخوبی هستی

من جای توباشم دیگ اونجانمیرم بدتون نیاداین رومیگم مگ خونه اونه خونه باباته ک بعدشم من وقتی شوهرم شب کاره مادرشوهرم وخواهرشوهرم میان کمکم مادرخودم هست ولی مادرخودم راهش دوره

میتونی بچت وقتی خواب کارات بکنی یا آخر شب یکم زودتر بخوابونش بعدا به کارات برس من همیشه همین کار میکنم تو طول روز سعی کن وقتی بچه خواب یا با خودش بازی میکنه یکم کارت انجام بده که همه چی روهم جمع نشه که نتونی مرتب کنی

عزیزم الان تاپیک منو بخون
همه مادرا نیاز به کمک دارن منم عذاب وجدان دارم

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۱۲ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
سلام خوبید؟ما امروز از تهران برگشتیم یزد بخاطر کار همسرم کم موندم خیلی مامان و بابام و داداشام اصرار کردن بمونم ولی بخاطر نزدیک عید و کاراش و کاز همسرم باید برمیگشتم.از تجربه سفر بعد یک سال با فسقل کوچولو بگم اول از همه من خیلی میترسم با مهراب مسافرت برم چون ۷ساعت راه یزد تا تهران بدون توقف هست اگر توقف هم بکنی بیشتر هم میشه و خداروشکر تو سن خوبی این مسافرت رو رفتم برای بچه های کوچیکتر از سن مهراب مسافت های ۲یا ۳ساعت خوبه ولی بیشتر نه چون نمیتونی چیزی بدی زیاد و برای شیر دادن هم چه شیر خشک چه شیر مادر اینکه همش شیر بدی یکم سخته ولس برای سن مهراب یا بزرگتر این مسافت طولانی خوبه کمتر اذیت میکنن و دستمون بازتره .و حتما برای راحت بودن باید از قبل میوه و همه چی رو آماده کنی تو ظرف و یه سری چیزها جلو دستت باشه که هم به شوهرت برسی هم به بچت هم به خودت .و برای جا عوض کردن فسقلی ها زیاد تو مسافرت نباید حساسیت به خرج داد چون اذیت میکنن تو یه تیکه جا که میخوای عوض کنی و در کل راحت بود من اذیت نشدم نه رفتنی نه برگشتنی خیلی خوب بود .تهرانم رفتم نتونستم به هیچکدوم از دوستام سر بزنم چون برف شدیدی اومد و حسابی نشسته بود.و اینم بگم من استرس غریبگی کردن مهراب رو داشتم و بله اولش کلا دوری می‌کرد ولی داداشام و بابام انقدر باهاش بازی کردن که دیگه خودش میرفت پیششون بازی کنه.رفتم اونجا مامانم خیلی چیزهارو میخواست به مهراب بده مثل غذاهای نمک دار مربا توت فرنگی.و خود توت فرنگی و عسل و...خیلی سخت بود جلوشو بگیرم
ادامه در تاپیک بعدی
مامان پناه🧚 مامان پناه🧚 ۱۴ ماهگی
بابا بزرگم فوت کرد
رفتیم شهرستان همه بچه ها تو اتاق بودیم توی اون جمع من از همه یه سال بزرگتر بود البته با یکی از دختر خاله هام هم سن بودم
کلا ده سالم بود یه دختر بچه ده ساله
بچه ها بالشتا رو گذاشته بودن وسط و داشتن بازی می‌کردن
خاله ها و داییام و اعصاب درستی نداشتن و از فوت پدر بزرگم همه عصبی بودن
صدای بچه ها بالا رفت
داییم اومد یهو با داد اومد وسط اتاق و من از چشای قرمزش ترسیدم و دویدم رفتم تو حیاط
یهو دیدم همه تو حیاطن و همه فرار کردن منو دیدن ولی بقیه بچه ها تو اتاق بودن سر همین فقط من تنها شدم مقصر
مامانم جلو همه به بدترین شکل ممکن دعوام کرد
جوری بغض کرده بودم که داشتم خفه میشدم
من اصلا تو اون بازی نبودم و یه گوشه نشسته بودم و داشتم به بقیه بچه ها می‌خندیدم تنها گناه من خنده بود اونا بودن که اتاق و بهم ریخته بودن
اون لحظه خیلی بد بود حس میکردم جلو همه ضایع شدم
همه بزرگترا یجور خاصی نگام میکردن و نچ نچ میکردن که چه بچه بدی مامانشو همش حرص میده
تازه داییم هم دوباره اومد رو ایوان و باز هم منو دعوا کرد ولی حتی اجازه ندادن که من از خودم دفاع کنم چرا؟ چرا واقعا؟
مگه چهار تا دونه بالش اینقدر ارزش داره که یه دختر ده ساله تو جمع اونجوری دعوا بشه؟
خب گناه من چی بود؟
نکنید توروخدا با بچه هاتون اینکارا رو نکنید🌿