سلام مامان گلیا..بعد از یه هفته اومدم با تجربه زایمانم..
من ۲۴ ام آذر معاینه شدم پیش ماماهمراهم با دهانه رحم ضخیم و دوفینگر..
از۲۵ ام بعداز ظهر حرکتای گل دخترم کم و ضعیف شده بود و من منتظر موندم تا فردا صبحش که برم بیمارستان و ان اس تی بدم،،هیچ انقباض و دردی هم نداشتم،خلاصه صبح روز ۲۶ ام رفتم بیمارستان شهدا که نزدیک خونمون بود و با توجه به اینکه متفورمینی بودم و ۳۸هفته و ۴روز شده بودم گفتم میخوام ان اس تی بدم،گفتن به چه علت،منم علتشو گفتم و سریع فرستادنم بلوک زایمان،اونجا بلافاصله معاینه کردن و گفتن دوسانتی و باید بستری بشی چون احتمال داره بچه خفه بشه تو دوهفته آخر..منم که ترس کل وجودمو گرفته بود زنگ زدم به ماماهمراهم و گفتم اینجا دارن برام تشکیل پرونده میدن و میگن باید بستری بشی،ایشونم با توجه به اینکه میخواستم گلپایگانی زایمان کنم گفتن با رضایت شخصیت از بیمارستان بیا بیرون و برو گلپایگانی ان اس تی بده، ماهم راهی گلپایگانی شدیم و اونجا ازم نوار قلب جنین گرفتن و باتوجه به کاهش حرکت جنین دستور بستری دادن تا زایمان کنم،،،خیلی برام سخت بود که با دهانه رحم دو سانت و بدون درد و انقباض مجبور بودم به روش القایی زایمان کنم اونم طبیعی..خلاصه از ساعت ۲ بعدازظهر با سرم فشار دردام شروع شد و تا ۱۰ و نیم شب تو دوسانت گیر کرده بودم😓

۱ پاسخ

وای دقیقا مث من ک تو دو سانت گیر کرده بودم

سوال های مرتبط

مامان نازگل مامان نازگل ۹ ماهگی
تجربه ی زایمان
من روز دوشنبه نوبت معاینه تحریکی داشتم با دهانه ی رحم دوسانت باز شده. روز قبلش یعنی یکشنبه ۹اردیبهشت از صبح که بیدار شدم داشتم کار می کردم و پیش از ظهر دیدم صبح تا حالا بچم تکون نخورده خلاصه با استرس و وسایل خودم و بچه راهی بیمارستان شدیم رفتم اونجا نوار قلب گرفتن بچه شروع کرد تکون خوردن نوار قلبش خوب بود چون زیر دلم یکم درد می کرد گفتم بهشون گفتن باید معاینه بشی معاینه شدم همون دوسانت بودم دیگه از بیمارستان زنگ زدن دکترم ببینن باید چیکار کنن چون دیابت هم داشتم دکترم گفته بود باید بستری بشه چون دیابت داره و بچه تکون نمی خورده خطرناکه خلاصه خود دکتر اومد چون تو بیمارستان بود یه معاینه ی فوق العاده خشن و محکم کرد که تحریک بشه باز همون دو سانت بودرفتن کارای پذیرش رو انجام بدن منم لباس بیمارستان پوشیدم و رفتم تو زایشگاه اونجا بهم سرم زدن و آمپول فشار دوباره نوار قلب و بعد یه قرص زیرزبونم دادن بذارم گفتن میتونم برم بیرون زایشگاه پیش همراهام رفتم بیرون ناهارمو خوردم یکم نشستم پیششون دوباره رفتم تو دوباره آمپول فشار و دردای زیر دلم شدیدتر شروع شده بود خلاصه تاشب دوبار که شیفت عوض شد معاینه کردن که همون دوسانت بودم نوار قلب مدام می گرفتن و آمپول فشار و بخاطر معاینه دکتر به لکه ببنی افتادم گفتن راه برو وورزش کن و با توپ بهم ورزش یاد دادن خلاصه تا شب همینطوری دردام شدیدتر شده بود و نوار و آمپول فشار ولی خبری از درد زایمان نبود
مامان فندقک مامان فندقک ۶ ماهگی
21 مرداد رفتم صبحش رفتم بهداشت بعدازظهر ساعت 5 گفتیم پیاده روی کنیم رفتم تا بیمارستان بعد ان اس تی گرفتن گفتم معاینه هم کنن یه سانت باز بودم انقد خوشحال شدم گفتم بدون درد یه سانتم خوبه دیگه بعد نوار قلب گرفتن حرکات بچم بیرون حس میکردما ولی گذاشت روم دستگاه زیاد حس نکردم دکتر تا دید گفت انقباض داری حرکات هم حس نکردی باید بستری شی ختم زایمان منم اصلا امادگیشو نداشتم گفتم نمیخام بستری شم گفت پس رضایت نامه بده یا مسؤلیت خودت برو سونوگرافی بیرون بیا نشون بده مامانم گفت نه حرکت نمیکنه شاید خطرناک باشه خلاصه بستری شدم شب تو زایشگاه خوابیدم هی ان اس تی گرفتن منم مگه خوابم می‌برد
ظهر دکتر گفت انقباض نداره بره بخش دردم نداره
باز اومدم بخش شب ان اس تی گرفت گفت انقباضه معاینه کرد دوسانت باز بودم گفتن پیشرفت کرده ببرین زایشگاه از ساعت 9 شب رفتم تا یکی دو ساعت دکتر اومد باز دید ان اس تی انقباض نشون نداد گفتم بزارین برم بخش دردام شروع که شروع شد بیام حداقل بخش تنها نیستم گوشیم دارم باز فرستادنم بالا فعلا بخشم صبح میخاستن مرخص کنن گفتن یه دونه درد نشون داده تحت نظر باش باز شب هم ان اس تی میزنن اونجا معلوم میشه
دیشب زایشگاه بودم یه عالمه دانشجو اومده بودن ترسیدم 😂برا همین اصرار داشتم برم بخش
ولی فک نکنم مرخصم کنن 39 هفته یه روزم
کمردرد پریودی هم یکم شروع شده انقد پله بالا پایین کردم نیم ساعت فقط پله رفتم الان اومدم یکم نشستم باز برم ورزش کنم
چیکار کنم زودتر دردام شروع شه
خداکنه دیگه سه چهار سانت شده باشم حالا که نگه داشتن
بماند به یادگار 23مرداد 1403
ساعت 17:23
39 هفته و یک روز
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۳ ماهگی
خب خب😁 تجربه زایمان طبیعی #پارت1
دوشنبه شب که رفتم بیمارستان معاینه تحریکی شدم، ۳سانت بودم و میخواستن نگهم دارن با اینکه هم ان اس تی خوب بود هم خودم درد نداشتم
منو همسرمم بعد کلی تعهد و امضا بازی و اینا رضایت دادیم بستری نشم( میگفتن بری خونه مجبوری نصفه شب بیای دردات میگیرن)
من همون شب تا رسیدم خونه زودتر خوابیدم که گفتم پس بذار یکم بخوابم انرژی داشته باشم که نصفه شبی رفتم خوابم نیاد بتونم ورزشارو انجام بدم یا زور بدم😂 یهو همسرم بیدارم کرد برا صبحونه میبینم ساعت ۷ونیمه و دردی ندارم
گذشت تا رسیدیم به چهارشنبه
از صبحش حرکتاش یکم یه طوری بود مثل همیشه نبود، خودمم پلاگ موکوس خونی داشتم
گفتم پاشم برم ان اس تی بدم ، رفتم اتاق تریاژ نشست حساب کرد با سونوی ان تی‌م گفت ۴۰ هفتت کامله
منم واقعا خسته بودم حتی اگه دیروز نمیرفتم برای امروز که ۱۷ام بود نامه داشتم برم و از طرفی هم همش استرس مدفوع نوزاد رو داشتم با توجه به اینکه هفته هاش و کامل کرده بود
گفتم اوکی، ولی من انتظار داشتم کمه کمش ۴شده باشم از اون موقع، چون قبل اینکه برم بیمارستان واقعا داشتم ورزش میکردم یه ساعت😂
رفتم اورژانس مامایی و تشکیل پرونده دادن و ان اس تی گرفتن و دو بار هم معاینه کردن گفتن ۳سانتم و پنجر شدم رسما
همسرمم رفته بود وسایلامو بیاره برای بستری
انقد عجله عجله شد تا طلاهامو درارم و انقد گفتن زود زود من حتی یادم رفت زنگ بزنم ماما همراهم و بهش بگم کدوم بخش بستریم کردن ( اون بنده خدا خودش زنگ زد پیدام کرد)
ساعت ۱۲ بلوک زایمان بستری شدم، ان اس تی وصل کردن بهم، اول یه سرم معمولی زدن بعدش اومدن سرم برا آمپول فشار زدن
تا ساعت ۲ ان اس تی وصل بود بهم