۴۳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳۴۳

خب حالا من ک آنقدر حساس بودم حامله شده بودم وای وای پدره همه درومد چقدر کتاب خوانده بودم در مورده بارداری ک این چیزارو نخورم اینچیزارو بخورم خیلی حساس بودم ... حالا عمم ک زن داییم بود هم باردار بود ۷ ماهش بود و خواهر شوهرم ۶ ماهش بود اون شهرستان بود خلاصه من رفتم خونه مامانم چند وقت گذشت من نمیتونستم هیچی بخورم هر سری ک میترسیدم میگفتم الان بچم میوفته ن من این غذا رو نمی‌خورم برای بچم خوب نیست ... فقط بستنی میخوردم کشک بادمجون وای یبار هوس خوش گوشت کردم شوهرم برام نخرید مامانم خرید کلی خوردم 😄😄 خب کم کم یخچال مامانم رفت حیاط اجاق گازش رفت حیاط از همشون بدم میومد ... همه بو میدادن رسید وقتی ک میری میگن بچه چیه تمام ازمایشارو میگیرن .... رفتم اونجا کلی شکمممو فشار دادن میگفتن بچت تکون نمیخوره باید گردنشو ببینیم ولی تکون نمیخوره گفت بچت دختره خیلی خوشحال شدیم ... اونروز خیلی خسته شده بودم رفتیم خونه خودمون مامانمینا ماشین داشتن با اونا رفتیم ما ماشین نداشتیم دکتر گفت کیست داری یا بچت میوفته یا کیستت .. شب مامانمینا رفتن منم رفتم دسشویی تا بیام بخوابم که توی دسشویی لکه دیدم جیغ کشیدم ....

۵ پاسخ

بعدی رو بزار

پارت بعدی🥺🥺

ووووی بقیه اش لطفا. و الان چند سالت شده اینجا؟

ادامه ادامه😅

چند ماهه بودی اینجا؟

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام ،میدونم گفتن این حرفاچقدر بده، میدونم کفرنعمته ناشکریه ولی من نمیتونم از این افکارخلاص شم، ۲۵ ام همین ماه زایمانه ،خودم خواستم باردارشدم ولی این کارم دیوونگی محض بود بعد اقدام هم پشیمون شدم ولی دیر شده بود،وقتی فهمیدم باردارم چندروزی خوشحال بودم، اما کم کم استرسم شروع شد بعد هم تبدیل به ناراحتی شد بارهامشاوره رفتم تا استرسم کم بشه بعدامعلوم شد بچه پشره ، یعنی شدن دوتا پسر، تصوراینکه من کلا دوتابچه میخواستم ولینکه دیگه دخترنداشته باشم منو خیلی آزار داد، بعدیه مدت دیدم واقعا اگه دخترهم بود من نمیتونستم خوشحال باشم چون واقعا از بچه دارشدن پشیمونم😔اونقدر این چندماه به خاطر مشکلات مالی و رفتاربد همسرم تحت فشار بودم که اصلا نتونستم به بارداربودنم فکر کنم فقط این شکمو باخودم همه جا کشیدم😔حالا دوهفته دیگه بچه م به دنیا میاددرحالی که حتی دنبال اسم براش نگشتم، دیشب دیگه ازترس اینکه زودبه دنیابیادوبی لباس بمونه رفتم خریدلباس ووسایل ولی نتونستم براش ذوق کنم تتونستم خوشحال باشم ادامه از کامتت اول
مامان آدرینا مامان آدرینا ۳ سالگی