۱۰ پاسخ

عزیزمممم🥹🥹🥹

مبارک باشه عزیزم انشاالله منم بگم دخترم یک ماهه شد

ای جااانم عزیزم خداحفظش کنههه

انگار همین دیروز بود زایمان کردی 🥹

انشالله سایتون همیشه بالا سرش باشه

ای جونم مبارک باشه بزرگ شده؟ نمی‌دونم چرا انقد دوس دارم مرحله نوزادی زود بگذره یه خورده بزرگ شن

الهی یک ماهگیش مبارک خدا براتون حفظش کنه

🤣🤣🤣

تولدش مبارک باشه عکس بده، منم امروز عکس دادم

عزیزمممم خدا حافظش باشه

سوال های مرتبط

مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 روزهای ابتدایی تولد
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان حلما مامان حلما ۳ ماهگی
مامان فسقلی^-^🩷 مامان فسقلی^-^🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۲

خب داشتم میگفتم که من با فشار بالا تحت نظر بودم اما پایین نمیومد. واسه همین قرار شده بود یکی دو روز دیگه هم بمونم...شب ۱۳ ام شده بود مثل اینکه دارو بهم داده بودن اما اثر خاصی نکرده بود. منم علائمی جز ورم نداشتم🫣 هی ازم میپرسیدن سردرد نداری؟ تاری دید؟ سرگیجه؟ و منم میگفتم خیرررر😂بدترین چیز تو تایم بیمارستان دستشویی فرنگی بود چون اصلاااا عادت نداشتم😂😭
بعد یه ماما اومد گفت دکترا امشب بیمار هاش تموم شد میاد بهت سر میزنه و احتمالا فردا ختم بدیم... گفتم نمیشه لااقل بشه پس فردا ۱۵ ام (چون خودمم ۱۵ ام هستم اما مهر😂) گفت شاید زودتر بشه اما دیرتر نه مگه اینکه فشارت بیاد پایین... ماماعه خیلی مهربون و باحال بود🥹
من نشسته بودم و مامانم رفته بود از پیشم تنها بودم (خودم هم دوست داشتم تنها باشم بیشتر) یهو کم کم بد میدیدم یکم تار انکار با سرگیجه هم قاطی بود ، کلا دیدَم یجوری شده بود همینجوری نشستم چک میکردم دیدم نه داره بدتر میشه خواستم بلند شم دیدم نمیتونم سخت بود ، به هرسختی بلند شدم (اتاقم جلوی ایستگاه پرستاری بود) گفتم من دارم بد میبینم و سرگیجه دارم... دو سه نفری اومدن بالا سرم و فشارم رو گرفتن روی ۲۰ یا ۲۲ بود!! دیگه هول شدن زنگ زدن به دکترم گفت همین الان اماده ش کنین بره اتاق عمل خطر داره جفت کنده شه🫠
هیچی دیگه همه چی یهویی شد اصلا یادم نمیاد خودم زنگ زدم که خبر بدم به خانواده م یا اونا... 🤦‍♀️😂 دکترم هم بنده خدا همه مریض هاشو وسط مطب ول کرد اومد منو سزارین کنه....

( جریان عکس : چون فشارم بالا بود این برانول همششش خون میداد بیرون سخت بود جلوی خون رو گرفتن موقع زدن سرم...)
الانم این عکس رو میبینم میفهمم چقدر ناخون هام حتی ورم داشتن چون من دستام خیلی لاغره
مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 ۱ ماهگی
تجربه زایمان من در بیمارستان میلاد اصفهان
از صبح اول گفتن پزشک قانونی باید بیاد تایید کنه، بعد که کلی مارو دووندن گفتن باید صورت جلسه بشه حراست بیاد امضا کنه، همه این کارا انجام شد و من این بین یکی دوبار شیرش دادم، دفعه آخر از بهداشت اومدن واکسن بچه رو زدن و بهم کارت واکسن دادن، بعد یهو دیدم از ان ای سیو صدام کردن برم شیر بدم! (بقیه دفعات به خواست خودم بود)
رفتم و دیدم بچه از گریه ریسه رفته..گذاشتنش تو بغلم و رفتن منم هرکار میکردم سینمو نمیگرفت خیلی بیقرار بود ، یهو پرستار گفت تو که نمیتونی شیرش بدی چجوری میخوای ببریش؟! و من واقعا داشت گریم میگرفت، صورت جلسه رو جلو خودم بلند بلند میخوندن و مینوشتن وسطش پرستاره گفت با وجود خطر مرگ نوزاد میخوان ببرنش!آره من جلو مامانش دارم میگم خانم خطر مرگ داره برا نوزاد !! و یک درصد فکر حال بد منو نمیکردن همینقد ظالم! پرستارای بیست و خورده ای ساله ای که حتی مادر نشده بودن.. بعدا دوزاریم افتاد که منو بعد واکسن صدام زدن که بچه رو نتونم اروم کنم و هول بیوفته تو دلم و نبرمش! ادامه تاپیک بعد
مامان علی اقا😍💙 مامان علی اقا😍💙 ۱ ماهگی
دیشب مردمو زنده شدم 🥺
علی کولیک داره دکتر بهش پدی لاکت داده هر دوازده ساعت ۵ قطره
من شیرشو دادم نبات داغ یک کوچولو بهش دادم
خوابیده بود دادم بغل مامانم که برم گنمو ببندم
حسین شوهرمم که داشت نماز میخوند
مامانم قطره شو داده بود و داشت باد گلوشو می‌گرفت و علی هم بیدار شده بود
انگاری قطره رو خورد گاز معده اش توی گلوش گیر کرده بود و نمی تونست نفس بکشه😭😭
بچم رفت اون دنیا و اومد
من همچی دویدم سمتش که وسط پیشونیشو دست بکشم نفسش بیاد هوا
که نزدیک بود با سر بیام پایین 🥺چندباری اینجوری میشه وقتی قطره رو میخوره
بعصی شبا واسه کولیکش خیلی گریه میکنه ولی دیشب آروم بود نفسش در نمی یومد
میخواستم فقط بمیرم 😭
تاکی حالم بد بود فشارم افتاده بود سرم درد میکرد
واقعا تا حالا انقدر معصوم نگاهم نکرده بود که نجاتش بدم 😭
باز شب خواب بودیم فکر کردم مامانمو حسین هم خوابن تو عالم خواب
و بیداری علی سرفه می‌کرد یهو از جام پاشدم که نزدیک بود دستم بشکنه 🥺بعد دیدم بغل مامانمه
فکر کردم همشون خوابن گفتم پاشم نجاتش بدم بچمو🥺🥺
این کولیک چیه که بچه ی منو از پا دراورده🥺🥺😭