۸ پاسخ

من بچه اولمه مامانم انقدر سرده اصلا براش مهم نبود
با اینکه زایمان خیلی سختی داشتم و تودش شاهد دردام بود

😀😀😀.من سزارین بودم به خاطر مشکلی که داشتم پنج روز بستری بودم مامانم همراهم بود کلا پنج روز رو صندلی کنار من خواب بود چیزی میخواستم ده بار صداش میزدم بیدار نمیشد خودم مجبور میشدم بلند شم انجام بدم😀😀

😂😂دهنت
من هیچکسو نمیبرم آخه بیان چیکار .
مامانم برا ابجیم رفته بود شوک بهش وارد شده بود از بیمارستان فرار کرده بود تا عصری پیداش نبود

🤣🤣🤣🤣

چقد خندیدممم🤣🤣🤣🤣

من که سر زایمان دومم مامانمو نبردم بیمارستان جاریم همراهم بود اونم خیلی گریه کرد واسم

وای دهنت سرویس 😂😂

😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان کایا مامان کایا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(پارت۵)
زورهای اصلی حالا شروع شده بود و از ته دلم جیغ میزدم جوری که چشمام درمیومد بیرون شوهرم بالاسرم هی میگفت دوتا دیگه زور بزنی تمومه ها فاطمه تورو خدا منو ببخش خیلی درد کشیدی این حرفاش واقعا برام قوت قلب بود الان میگم اگه بالا سرم نبود اصلا تلاش نمیکردم و نمیتونستم این حجم از درد و تحمل کنم ولی وقتی پیشم بود انگار میخواستم بهش نشون بدم ک ببین چقدر من قوی ام من میتونم
با تمام انرژی ک برام مونده بود کلا ۵ ۶ تا زور خیلیییی زیاد زدم ک سر بچه اومد بیرون و من از حال رفتم من دیگه بیهوش شده بودم هیچی یادم نمیاد سر بچه دراومده بود بیرون منم بیهوش دیگه نمیتونم زور بزنم ک شوهرم میگفت دکترت داد زد بیایین کمک بچه گیر کرده حالا چرا از هوش رفتم من فقط منتظر بود اون تیغ برش رو بزنه ک دردشو بفهمم اون لحطه ای که فهمیدم تیغ و زد از حال رفتم وسط زایمان که پرستار افتاد رو شکمم من جوری پرتش کردم ک افتاد زمین حالا اکن بیچاره اومد منو بغل کرد گفت یه کم تحمل کنی تمومه میدونم خییلی دادی درد میکشی خلاصه من که بیهوش بودم دوباره همون همون پرستاره افتاده بود رو شکمم بچه رو با هزار زور وکشیدن بیرون من یهو به هوش اومدم اون لحظه که بچه رو گزاشتن رو شکمم به حال اومدم و فهمیدم که بچمون دنیا اومده
مامان نیکی مامان نیکی ۱ ماهگی
پارت آخر  تجربه زایمان طبیعی
هیچی رفتم اتاق زایمان دکترم اومد هی میگفتن باز زور بزن چند تا زور زدم بازم .اونجامو که برش دادن قشنگ فهمیدم  سِرکردن ولی باز می‌فهمیدم هیچی از بالا شکممو فشار،میدادن که سرش بیاد بیرون (آنقدر جیغ زره بودم قشنگ صدام میرفت بیرن از اتاق تو یکی از ویدئوهای که آجیم گرفته افتاده صدام) آنقدر زور زده بودم جون نداشتم کلا  وقتی سرش اومد انگارکه  همه دردام تموم شد هیچ دردی نداشتم دقیقا (ساعت ۶ :۱۰دقیقه دخترم دنیا اومد) فقط یکم ناله میکردم  برای اومدن جفتمم اصلاااادرد نداشت فقط چنتا سلفه کردم جفتم اومد 
بخیه زدن قشنگ متوجه میشدم یکم میسوخت ولی آنقدر درد کشیده بودم که  این هیچ بود
بچه روتمیز کردن  گذاشتن روی سینم  بچم ۲۸۰۰ وزنش بود  همشن داشت دستشو میخورد بچم🤭🥹
طبیعی خیلی سخت بود ۱درصد قبلش به سزارین فکر نمیکردم   ولی بعدش همش میگفتم  ای کاش سزارین میشدم حداقل آنقدر درد نداشت بعدش درد میکشیدم ن قبلش والا آلان ۷ روز زایمان کردم سر کونم نمیتونم بشینم   آنقدر درد دارم  پشیمون شدم از طبیعی بعضی وقتی کابوس شده برام🙁🥺
اوردنم تو اتاق ملاقات ۲ساعت اونجا بودم   دوستام اومدن پیشم مامانم اینا همسرم و همه پشت اتاق زایمان گریه کرده بودن🤦‍♀️🤣 حالا میخواستم شوهرمو ببرم تو اگه میبردمش تو اون سکته میکرد والا 🤦‍♀️
هیچی دیگه خداروشکر به خیلی و خوشی تموم شد همه چیز ایشالله که خدا دامن همه چشم انتظارارو سبز کنه 🤍🫂

راستی من دهخدا بیمارستان خصوصي بود زایمان کردم بیمارستان خوبیه فقط اتلیه نداشت لعنتی😬😕
مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت هفت✅
میتونستم زور میزدم تا اینکه مثل ماهی پسرم لیز خورد اومد بیرون بهترریییین حس دنیا بود اون لحظه لباسمو دادن بالا بچه رو گذاشتن رو سینم منم داشتم عین بید می‌لرزیدم تا چند دقیقه بعد بچه رو برداشتن و گفتن زور بزن تا جفت بیاد اونم اندازه یه بچه زور و درد داشت تا بیادبعد اینکه جفت اومد بخیه زد بعد بخیه متوجه شد من خونریزی داخلی کردم دستشو با وجود بخیه کرد تو تا لخته هارو خارج کنه و من همه بخیه هام باز شد دوباره‌ همه پرستارا ودکترارو صدا کرد گفت خونریزی کرده 😂 همه ریختن رو سرم یه نفر بهم قرص زیر زبونی داد یه نفر ازم رگ می‌گرفت یه نفر آمپول زد رو باسنم خدمه هم همینطور داشت شکممو فشار میداد تا لخته ها خارج بشن بلاخره هر طوری بود خونریزیم بند اومد و اومد بخیه بزنه ک بی حسیم تقریبا رفته بود من قشنگ می‌فهمیدم داره میدوزه و کلی درد داشتم تا هر طوری بود بلاخره منو بخیه زدن بردن بخش زایمان تا اومدن بهم دستگاه وصل کردن دیدن تبم سر 40درجه و فشارم رو14هستش بچه رو آوردن پیشم و مامانمو صدا کردن بیاد لباسامو بپوشونه تا برم بخش بستری مامانم اومد کلی با مامانم گریه کردیم و بلاخره رفتم تو بخش این بین هم همسرم اومد منو بچه رو دید منم دو روز به خاطر فشارم و تبم بستری بودم سه روزم به خاطر زردی پسرم تا پریروز مرخص شدم اومدم خونه و بخیه هام یه خورده اذیت می‌کنه چون خیلی بخیه خوردم پسرم یکم ماشاالله درشت بود 3650گرم بود و باعث شد مامانش کلی بخیه بخوره و عذاب بکشه خلاصه ببخشید سرتونو درآوردم اینم از تجربه زایمانم وبگم بهترین و بدترین تجربه عمرم شد😍😂
مامان پناه
کوچلو مامان پناه کوچلو روزهای ابتدایی تولد
من خیلی خیلی زایمان بدی داشتم من به علت مسمومیت بارداری دکترم منو بستری کرد یه بیمارستان دولتی چون تو مازندارن به جز یه بیمارستان که دستگاه آن ای سیو داره من بستری شدم بودم خیلی بد بود چهل روز اونجا بودم خیلی حالم بد بود از نظر روحی بد اون صبح برام سونو نوشته بودن بیمارستان منو بردن سونو شکم لگن برام انجام دادن بد‌اومدم تو اتاق بیمارستان دیدم یکم شورتم خیس یکم درد‌دارم بد چون من از ۱۰شب قبلش نباید بابت یه آزمایش چیزی میخوردم تا ۱۰صبح اومدم بالا کارمو که انجام دادم صبحانمو خوردم یکم بی میل بودم به مامانم گف احساس میکنم شکمم کوچیک شده رفتم دشویی دیدم شورتم خیس به مامانم گفتم شورتم یکم خیس بود فکر کنم ترشح بد دیدم دردم میگیره ول میکنه هر دو‌دقیقه یه بار بد امن مامانم اومد بشینه رو تخت کمرمو ماساژ بده روتین دید کل پتو خیس کیسه آبم پاره شده بود من نفهمیدم درد داشتم بد اومدن دیدن دهانه رحم دوسانت باز سده بد سریع من چون سزارین میخواستم اونجام دولتی بود طبیعی میکردن شوهرم اومد ترخیص کرد منو رفتیم تا بیمارستان دیگ برسیم شدم ۵سانت دکترم گفت سریع بیارینش اتاق عمل که من روز دوشنبه ۲۱مهر سزارین شدم ساعت ۲ظهر
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۶ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۵ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت دو
تو راه که بودیم درد پریودی منو گرفت که عادی بود ینی همیشه موقع پریودی اون درد و داشتم تا رسیدیم بیمارستان میلاد رفتیم اورژانس و کارای بستری رو انجام دادیم اونجا گفتم منو یا سزارین کنید یا اپیدورال بزنید گفت بردن زایشگاه به خانم دکتر بگو
منو بردن لباس دادن پوشیدم رفتیم دراز کشیدم رو تخت تقریبا ساعت ۵ و ربع اینا بود گفتن وایسا تا دکتر بیاد حالا اتاق بغل یکی داشت زایمان میکرد انقدررررر جیغ میزد که من وحشت کرده بودم میگفتم من میمیرم
خلاصه دکتر اومد بهش گفتم منو سز کن یا اپیدورال بزن گفت حالا بزار معاینات کنم معاینه که کرد گفت بیاید ببریدش رو صندلی این الان میزاد منو برد یه اتاق دیگه روی یه صندلی گفتم مدفوع دارم گفتن پس زور بزن اصلا نترس عیب ندارد اگه حتی مدفوع کنی منم زور زدم بچه دنیا اومد 😐 وقتی که دنیا اومد آنقدر سبک شدم انگار دوباره دنیا اومدم اصلاااا تا اینجای قضیه خیلی خوب بود حتی گفتم زایمان همین بوددددد همه دکترا و پرستارام میگفتن چه زود زاییدی
اما خب موقع بخیه زدن 😭😭😭😭 پدرم در اومد قشنگ حس میکردممممم
اما خب بنظرم زایمان طبیعی خیلییییی راحتهههه یا برا بدن من راحت بود ...
خلاصه که تو ۳۶ هفته و ۶ روز بخاطر پاره شدن کیسه آب طبیعی زایمان کردم بچه هم خداروشکر دستگاه نرفت وزنشم ۲۶۰۰
ساعت ۶ صبحم پسر خوشگلم کنارم بود😍🥺
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.