بابا بزرگم فوت کرد
رفتیم شهرستان همه بچه ها تو اتاق بودیم توی اون جمع من از همه یه سال بزرگتر بود البته با یکی از دختر خاله هام هم سن بودم
کلا ده سالم بود یه دختر بچه ده ساله
بچه ها بالشتا رو گذاشته بودن وسط و داشتن بازی می‌کردن
خاله ها و داییام و اعصاب درستی نداشتن و از فوت پدر بزرگم همه عصبی بودن
صدای بچه ها بالا رفت
داییم اومد یهو با داد اومد وسط اتاق و من از چشای قرمزش ترسیدم و دویدم رفتم تو حیاط
یهو دیدم همه تو حیاطن و همه فرار کردن منو دیدن ولی بقیه بچه ها تو اتاق بودن سر همین فقط من تنها شدم مقصر
مامانم جلو همه به بدترین شکل ممکن دعوام کرد
جوری بغض کرده بودم که داشتم خفه میشدم
من اصلا تو اون بازی نبودم و یه گوشه نشسته بودم و داشتم به بقیه بچه ها می‌خندیدم تنها گناه من خنده بود اونا بودن که اتاق و بهم ریخته بودن
اون لحظه خیلی بد بود حس میکردم جلو همه ضایع شدم
همه بزرگترا یجور خاصی نگام میکردن و نچ نچ میکردن که چه بچه بدی مامانشو همش حرص میده
تازه داییم هم دوباره اومد رو ایوان و باز هم منو دعوا کرد ولی حتی اجازه ندادن که من از خودم دفاع کنم چرا؟ چرا واقعا؟
مگه چهار تا دونه بالش اینقدر ارزش داره که یه دختر ده ساله تو جمع اونجوری دعوا بشه؟
خب گناه من چی بود؟
نکنید توروخدا با بچه هاتون اینکارا رو نکنید🌿

تصویر
۹ پاسخ

درکت میکنم همه ما ب طریقی بی مهری و کمبود محبت تجربه کردیم...

منم یه خاطره بد این مدلی دارم ،وضع مالی ما‌از خاله ام پایین تر بود.و اون سه تا دختر همسن و سال من داشت، تو عروسی خاله کوچیکم,به دخترخالم گفتن برو فلان کارو بکن،خواهر بزرگش گفت بگید این (من)بره ،اینا ندارن ،ما‌به کلاسمون نمیخوره. بااینکه ۲۴ سال گذشته ولی من که ۷سالم بود خیلی خوب یادمه ،بااین حال هنوزم میگم چقدر آدم می‌تونه کثیف باشه.درصورعی‌که ما ندار نبودیم،ولی‌مثل اونا نبودیم .حالا روزگار چرخیده و .....

کجایی سکینه دلتنگت شدم بچه جوون

تو این مراسما مامانا یچانقدر درگیر کارن یادشون میره بچم دارن.خونه عموم مراسم بود یکی ازبچه ها باپا زد تو دماغم کلیم خون اومد مامانم من اصن نیومد ینی اصلا خبردارم نشد انقدر درگیر کاربود بقیم براشون مهم نبود برن بهش بگن وحالا بعد چندسال من گفتم این اتفاق افتاد باورش نمیشد

اول اینکه تولد پناه جووون مبارک😍😍😍💋💋💋

بعدش اولشو خوندم فکر کردم بابابزرگت امروز فوت کرده🤣🤣

سومشم اره بالش ارزششو داره روبالشتی گرونه🤣🤣🤣🤣

منم خاطره بد دارم تو کودکی که هیچوقت یادم نمیره🥲😔

منم اینطوری شدم دیگه

حق داری دلخور باشی واقعا خیلی کار بدی کردن اما سعی کن ببخشی به این فکر کن اعصابشون خراب بوده از فوت پدرشون و متاسفانه دیوار از تو کوتاه تر پیدا نشده واسه خالی کردن اون استرس و عصبانیت

الان تو کیی مامانش یا خودش

سوال های مرتبط

مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۲ ماهگی
تو دوران بارداری م خیلی واسم مهم بود که آرامش داشته باشم ، خودمو ناراحت نکنم ، گریه نکنم ، پزشکم می‌گفت ، بچه ت ناراحتی تورو حس می‌کنه و غصه میخوره ، خدارو شکر موفق هم بودم
اگه گاهی پیش می‌اومد که به خاطر هورمون هام ناراحت میشدم ، سریع به خودم مسلط میشدم ،
وقتی هم به دنیا اومد من و آقای پدر 🧔 بهم قول دادیم که اصلا اصلا صدامون تو خونه بالا نره
چون بچه ها از صدای بلند میترسن
امروز جلو خونه مون یه زن و شوهر داشتن با صدای بلند دعوا میکردن و بهم فحش میدادن
آنیسا و باباش هم رفته بودن سوپر، همسرم می‌گفت آنیسا اول هاج و واج مونده بود چون تا حالا این صحنه ها رو ندیده بود
بعد که اومدن تو حیاط ، شروع کرد به غر غر کردن و اعتراض کردن
که چرا اینا دارن با صدای بلند حرف میزنن.....
حالا فک کنیم یه بچه هرروز شاهد چنین صحنه هایی باشه
چه به روز روح و روان ش میاد....
بچه ها دست ما امانت ند، هر چه قدر هم تو‌ زندگی مون مشکل داریم نزاریم اونا بفهمن
☺️☺️🌈🌈🌈😊😊🥰🥰📿📿📿☘️☘️☃️☃️☃️🧿🧿🧿🌜🌜
مامان دخترک خوش‌قدم💫 مامان دخترک خوش‌قدم💫 ۱۱ ماهگی
سلام از خمیر بازی که همه جا همراه مونه
که مونس و یار حسنا جانم شده
همه جا همراه مونه و گم نمیشه
همه جا همراه مونه و خراب نمیشه

چون یه نفر رسیده به سنی که مراقبت از وسایلش رو یاد گرفته 🤌🏻
و تو این لحظه ها قند تو دلم آب میشه
از دیدن بزرگ شدنش …

از اول اینجوری بود ؟
معلووووومه که نه 😂
چه روزها که کتاب هامون پاره شدن
گل سرهامون گم شدند
اسباب بازی هامون خراب شدن

اما وسط تک تک این روزها میدونستم این خراب کردنا بخشی از مراحل رشدیشه و میگذره و دقیقا گذشت …
امروز میخوام بهت بگم :
همه ی بچه ها لجبازی میکنن
همه ی بچه ها خرابکاری میکنن
همه ی بچه ها رفتارهای زشت محیطی رو تکرار میکنن اما …
اون چیزی که باعث میشه یه بچه لجباز بشه
خرابکار بشه
بد رفتار بشه
واکنش والدینه …

از امروز
۱-ویژگی های سنش رو بپذیر
۲-تو هر کدوم از این موقعیت ها اصولی رفتار کن و باااااور کن که میگذرن 🫀
درسته اون وسطا پوست مون شاید کنده بشه 😁ولی نتیجه خستگی ها رو میشوره میبره 🫰🏻


از کانال تلگرام دکتر کوثر یاوری
مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۳ ماهگی
وای پارسال این موقع درد زیادی نداشتم اما واقع خون ریزی میکردم وهی یکی از ماما ها میومد معاینه ولی اصلا مشکلی نداشتم اتاق رو کرده بودم دورهمی اینقد که همه ی ماماهای دیگه میومدن اتاق من واسه حرف زدنو و شوخی منم مثل چی واسشون میگفتمو میخندیدن میگفتن چقد بامزه ای تو چقد خوبی امیدوارم چند روز دیگه بمونی خیلی پایه ای😐😂یهو دکتر میومد میگفت چخبره دورهمی گرفتید همه میرفتن باز میومدن منم فقط ورز میکردم رو توپه😁 یهو از ظهرش دیگه دردام بیشتر شد شیفتم عوض شد دیگه کسی نموند منو دردام شروع شد یعنی داشتم میمردم به حدی درد داشتم که سرمو به دیوار میکوبیدم تا ساعت 7 عصر که دیگه فقط جیغ میزدم بیاین معاینه کنید دارم میمرم کسی گوش نمیداد میگفتن باز شیفت عوض شده دارن میان اخر سر شوهرم با لگد در سالنو کوبید دکتر ماما امدن گفتن چی شده فلان البته با اعصبانیت که شوهرم گفت زنم داره میمره شما ها هی میگید شیفت عوض شده بخدا همسرم چیزیش شه ازتون شکایت میکنم اینقد که اعصبانی بود مامانم نگهش داشته بود شوهرمو😂 یهو فک کنم 20 نفر وارد اتاق شدن معاینه کردن دکتره امد گفت واقعا که بچه داره خفه میشه لگنش اصلا مناسب طبیعی نیس این همه معاینه کردید نمیدونستید ببرینش اتاق عمل و منی که هم خون ریزی داشتم هم درد و هم استرس اتاق عمل خدارشکر تموم شد وجوجه کوچولومو دادن دستم که برام کل زندگی و همه کسوکارمه ارزوی من یه دختر بچه بود که خدا بهم داد قوربون خدا برم امیدوارم هرکی بچه نداره خدا دامنشو سبز کنه هر کی مادره تحملشو زیاد کنه که بتونه مادر خوبی باشه اینم از گل دختر من😘😘😍😍😍تولدت کلی مبارک عشق مامان🥺🥺💋
مامان آقاامیرعلی❤️ مامان آقاامیرعلی❤️ ۱ سالگی
مامان نویان مامان نویان ۱۴ ماهگی
امروز رفتم تو یه فروشگاه چیزی بخرم
یه دختر پنج شش ساله اومد با روی خوش سمت نویان ...بعد هر سمت میرفتم می اومد باهام یهو دیدم دست نویان رو می گیره نویان زد زیر گریه ‌‌..من گفتم شاید چون غریبه س ترسیده
دوباره این کار تکرار شد نویان بیشتر گریه کرد برگشتم گفتم دستش رو نگیر ولی گریه نویان قطع نمیشد مامان دختره اومد نویان رو بغل کرد گفت ببخشید خاله ...
نویان رو بغل کردم دوباره تکرار کرد این سری سرم رو برگردوندم دیدم نگو با ناخوناش داره دست بچه رو فشار میده من خاک برسر اصلا متوجه نشدم فقط گفتم کوچولو چرا اینجوری کردی دستش رو ...مامانش گفت بزنش گفتم من اجازه ندارم بعد فروشنده گفت این همه بچه ها رو می چزونه قبل شما هم صورت یه بچه رو چنگ انداخت ...به مادرش گفتم شما وقتی می دونی بچه تون اسیب میزنه چرا به مادر بچه ها نمی گید که مراقب باشن چرا پسر من گریه میکنه به من گوشزد نمی کنی دخترم داره فلان کار رو میکنه ...
اونقدر گریه کردم که بچه م اینجوری زخم میشد من نمی فهمیدم ...
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۶ ماهگی