#زایمان طبیعی پارت اخر🤰✌️
گف میخای زایمان کنی چطوری مسکن بزنم این درداطبیعیه دیگه دردام جوری شده بودرسیده بود۳ثانیه یکبار منم میپیچیدم بع دورخودم مثل مار
دیگه قرص زیرزبونی تم گذاشته بودم که بدتر فقط کاری که کردیکم بدردم خورداومد اکسیژن وصل کرد بهم گف فشاره بده اینوتودردات خداییی بازم بدردم خوردفشارمیدادم یکمی بهتربودم دگه دردام ۱ثانیع ای که شدول نمیکرداکسیژنم کارسازنبود منم بیمارستانو گذاشته بودم روسرم ماماعه اومدواس معاینه ازشدت دردگریه میکردم گفتم بزارانقباضم تموم شه بعدمعاینه کن گف ن الان تموم میشه دگ آخرشی ورداش دستشوکرد ببخشیدتاته داخل منم داشته تیکه میشدم ارنجشم زدتو شکمم بعدمنم جیغ میزدم ولکن بعدگف دهانه رحمش فوله گف ۱۰سانتی منم میگفتم مسکن بزن گف مسکن چی دختر داری زایمان میکنی دوتازور دیگه بدی بچه سرش اومده گف توانقباضت دوتازور عالی بده بچه سرش دیده میشه منم که ازدردپاره شده بودم گفتم بزارزودترتموم شه این کابوس چون تازایمان نکنم این درداهس دیگه خلاصه توانقباض آخریه روتازوردادم گفتم یاامام رضاااا کمکم کن بعدماماعه گف آفرین سرش داره میاد یکم دیگه زوربده حالابچهااانگاربچه میخاس ازمقعد بیاد ازبس مقعدم دردمیکرد دیگه خلاصه بایه زورطولانی باارنجای ماما نویانم دنیاااومد👶💔💙ولی من مرده بودم دیگهه گفتم تروخدااول کنن مردمممم گف زایمان کردی مامان تموم شد بعدبچمو اورد رودلم ولی من هنوزباورم نمیشد ولی یه حس شیرین مادرانه داشتم✨️👶😍😍
دیگه اونجاکل دردام رف بااینکه زایمانم سخت بودساعت ۷که رفتم دردداشتم ساعت۱۲ونیم زایمان کردم وزندگی مامان بدنیااومد♥️😍👶
ایشالااین حس بینظیروعالی قسمت همه چشم انتظارااومامانای باردار😍😍❤️‍🔥❤️‍🔥🐣🐣
اینجادوروزش بود😅😅😋

تصویر
۲۰ پاسخ

ای جانم نی نی کوچولو
بسلامتی مبارک باشه خداروشکر ک ب خوشی گذشت
بخیه خوردید یا ن لازم نبود؟

جانم عزیزم، از طرف من بوش کن گردنشو🤤🤤

ای جوونم مبارک باشه 😍❤خیلی حس قشنگیه امیدوارم منم همین روزا تجربش کنم😍❤

آخه عزیزم چه نازه قدمش پر خیر و برکت باشه

اي خدا خدا ماشالله خدا حفظش كنه
قدم نو رسيده مباركه☺️💙💙
ممنون كه وقت گذاشتي تجربه زايمانت تعريف كردي🌱💚

عزیزم اشکم درومد 🥺خداحفظش کنه جیگرگوشتو😍

مبارک باشه گلم دعاکن منم زودتر زایمان کنم خیلی اذیت میشم این آخریا

😍🩷😘اسپند دود کن برا بچه عزیزدلم ماشاالله باشه و مبارک😘😍

من هرکی تجربه میزاره با لحظه دنیا اومدن گریه م میگیره فک کنم بچمو ببینم خون گریه کنم😑 بسلامتی عزیزم خدا حفظش کنه مرسی ک تجربتو نوشتی

ای جانم قدمش مبارک باشه عزیزدلم 😍الهی چ سختی کشیدی خداقوت واقعا 🧿🙏🌺

خدا قوت قدمش مبارک💐
زایمان خیلی سخت خدا کمک کنه به همه مادرها🫣🫣😭😭

مبارکت باشه این حس قشنگ مادری
ان شاالله به سلامتی و شادی بزرگش کنی

#جوجه سفیدمن🐣🐣🤍

ای جونم.چند کیلو بود

منم دقیقا همینجوری زایمان کردم
مرگو جلو چشام دیدم

مبارکت باشه عزیزم
مهم اینه که تموم شده و جوجه نازتو بغل گرفتی😍
مامات خصوصی بود؟

حالا منم مخام زایمان طبیعی داشته باشم خدا کنه آسون بشه

وای اون گازه که نفش میکشیدی توش فقط سر ادمو گیج و منگ میکرد وگرنه هیچ تاثیری رو درد نداش

وایی خدا من چی قراره سرم بیاد😭😭🥺میترسم

تا تو شرایط شما قرار نگیریم نمی‌فهمیم چقدر درد رو تحمل کردی من سزارین شدم روز اول هم سرپا شدم همه بهم میگفتن دنیا جهانبخت😅😅😅😅فقط چون شکمم زیاد بود گفتن شک نمیکنیم زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان 𝓦𝓸𝔂𝓪𝓷💙✨️ مامان 𝓦𝓸𝔂𝓪𝓷💙✨️ ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی پارت ۳🤰
رفتیم بخش اورژانس گفتن درازشومعاینت کنیم لامصب شروع شدمعاینه هااماماعه اومددستشو کردداخل رحمم منم دردداشتم اماقابل تحمل بود بعدسریع بع دکتر گف آره ابریزش داره پاره شده کیسه ابش دکترم گف سریع امادش کنین بفرستین بالا خلاصه آمادم کردم منم استرس داشتم مامانم اومدروبوسیم کردانگارمیخاستم برم مکه 😅گف ایشالابا دل خوش برمیگردی دیگه رفتم بلوک زایمان دیگه معاینه هاشروع شدخداا من دقیق ساعت ۵کیسه آبم پاره شد تارفتم بیمارستان رفتم بلک زایمان ۷بوددردام شروع شده بودزیرشکمم خیلی تیرمیکشید فجیع دیگع دانشنجوهااومدن مامام اومد گفت من ماماتم زایمانت میکنم رضوانی ام الانم بایدمعاینه شی دردام ۱۰دقه یکباربودانقباض داشتم دیگه اومددستشوکرد داخل گف یه فینگرازاد اوردبیرون بعدگف ان اس تی وصل کنین حالت طاق باز اولش که وصل کردن خوب بودتا۸ بعدش امان ازدردوانقباضی که اومد سراغم آخ اخ...دردام شروع شد چون کیسه آبم پاره بودهمش فرتی ازم آب میومد منم ازشدت دردگریه میکردم بع پهلوشدم ازشدت دردبعدماماعع اومد گف فقط طاق باز الان نوارت قط شده گفتم نمیتونم دردام بیش ترمیشه طاق باز گف عب نداره وایییی.بزورمنو طاق بازکردن گف میخام معاینه کنم گفتم ن تروجون بچت نکن انقباض دارم بزارحدقل ردشه بعدگف ن فقط توانقباض باید اندازه گیری کنم دگه منکه فقط جیغ میکشیدم اونم گف هنواولشه دادالکی نزن گفتم بابامگه مریضم الکی دادبزنم نمیتونم حالامریضم بودم صدام درنمی اومدلبام خشکک وایی دستشو کردداخل دانشجوهام پاهامو بازنگه داشته بودن بزور منم داشتم میمیرم ازشدت درد
گف ۴سانتی هنو۶سانت دیگه داری منم دل انداخته بودم گفتم بیایه مسکنی چیزی بزن مردم گف نمیشع میخای...
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
#تجربه من از زایمان
#پارت سوم
دوتا پرستار با یه ماما اومدن بالا سرم ماما معاینم کردو گف نمیفهمم لگن خالیه دستم به کیسه اب نمبرسه رفتنو با دوتا مامای دیگ اومدم اونام معاینم کردنو دیدن لگنم خالیه کیسه ابم بالا یه چیز تیز اوردن که باهاش کیسه اب رو پاره کنن ولی نتونستن هر سه تاشون امتحان کردن ولی نتونستن خلاصه دستگاه ان اس تی رو ازم باز کردن و رفتن
منم ترسیده بودم خونریزیمم کم کم زیاد میشد از ترس زایمانم همش گریه میکردم بعد از گذشت ده دیقع دوتا پرستار اومدن بالاسرم گفتن که میخایم برات سنت وصل کنیم گفتم چرا گف واسه اینکه عملت کنن ادرارت خارج بشه گفتم عمل چی گفتن سزارین من از هر دونوع زایمان میترسیدم بازم با وجود اینکه اسم سزارین اومد ترسم بیشتر یا کمتر نشد
گفتم درد داره؟ گف نه نترس عزیزم یه سوزش ریز داره سنتو برام وصل کردن نیم ساعت بعدش دکتر اومد بالاسرم گفتم من میترسم گف نترس خیلی زود تموم میشه گفتم خیلی درد داره گف من بهت قول میدم هیچی حس نکنی دخترم یکم باهام حرف زد منم اروم تر شدم نشستم رو ویلچر که برم اتاق عمل وقتی رسیدم دم در زایشگاه شوهرم که تو اون حالت منو دیدید مث دیونه ها اومد پیشم نگرانی تو چشاش معلوم بود
منو بردن اتاق عمل کمکم کردن گذاشتنم رو تخت دوتا دکتر اومدن بالا سرم بهم گفتن اصلا نترس هیچی حس نمیکنی گفتم آمپولش چی گف اگه همکاری کنی ی بار تمومه ولی اگه نه که مجبوریم دوباره بزنیم پرستار اومد روبروم گف نترس عزیزم دستمو گرف گف تکون نخور دکتر بهم گف صاف بشین اصلنم تکون نخور تا امپولو بزنم نشسته بودم منتظر بودم امپول رو بزنه که گف تموم گفتم پس چرا من حس نکردم گف تموم شد دیگه شاید باورتون نشه ولی من هیچی از امپوله نفهمیدم هبچ دردی نداشتم
مامان amir hosein🐣💙 مامان amir hosein🐣💙 ۳ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی👇💙
۳۷هفته و ۳روز که بودم رفتم دکترم دوباره معاینه کرد همون ۳سانت بودم و تغییری نکرده بودم..چون دردم نداشتم دکترم گف بیمارستان نرو چون فاییده نداره بستریت نمیکنن...
دیگه منم اومدم خونه دو سه روز دیگم ورزش کردم..
۳۷هفته و ۶روز بودم که حس کردم یکم زیردلم دردمیکنه و کمردرددارم ولی کم بود گفتم طبیعیه و جدی نگرفتم..بعدشم سرگیجه و سرسنگینی زیادی داشتم..
اینجاهم پرسیدم گفتن شایدفشارت افتاده ولی فشارمم اوکی بود..دیگه اونم برویه خودم نیاواردم..
تااینکه ۳۸هفته و ۲روز شدم دیدم داره سرگیجم و سرسنگینیم بدتر میشه..
صبحش رفتم بهداشت فشارم اوکی بود ولی گفتن سرگیجه ازعلایم زایمانه و چون هفتمم اوکی بود نامه ارجاع نوشت برابستری گف برو بیمارستان نشون بده بستریت کنن...
منم اومدم خونه قشنگ دوش گرفتم تروتمیز شدم..
فرداش صبح که ۳۸هفته و ۳روز بودم ساعت ۱۰باشوهرم همه مدارکا و وسایل بچه رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان..همش فکرمیکردم که حتما مثل دفعه قبل بهونه میارن و بستری نمیکنن
ولی وقتی رفتم پیش دکترزنان نامه رونشون دادم گف بخواب معاینت کنم..معاینه که کرد ۴سانت و نیم بودم..نامه اورژانسی نوشت برابستری گف برو بالا بلوک زایمان بستری شو..منم خوشحال اومدم بیرون و باشوهرم رفتیم طبقه دومه بیمارستان برابستری....
مامان amir hosein🐣💙 مامان amir hosein🐣💙 ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان طبیعی👇💙
خلاصه رفتیم طبقه دوم بلوک زایمان و نامه ارجاع و نامه اورژانسی دکتر و نشونشون دادم و ماماهه گف شورت و شلوارتو دربیار بروبخواب باید خودمم معاینت کنم.منم گفتم پایین دکتر الان معاینه کرد گف ۴سانت و خورده ایم...
گفتن نه باید خودمونم معاینه کنیم تابستریت کنم..
دیگه مجبورشدم دراز کشیدم ماماهه اومد معاینه کرد دید واقعا ۴سانت و خورده ایم گف شلوارتو بپوش بیا پروندتو بده وارد دفترکنم بعدش بده شوهرت ببره پایین تشکیل پرونده بده برابستری...
منم هم خوشحال بودم هم یکم استرس داشتم برازایمان..
پروندمو دادم و یه ده دقیقه ای طول کشید تا وارد دفتر و سیستم کرد و داد بهم بردم پشت در زایشگاه دادم شوهرم گفتم ببر پایین تشکیل پرونده بده بستری شم.
تا رفت پایین و تشکیل داد و اومد بالا نیم ساعتی طول کشید..
شد ساعت ۱ونیم ظهر که دیگه کارای تشکیل پرونده تموم شد و منو بردن یه اتاق دیگه توهمون بلوک زایمان که اتاق زایمان بود
لباس دادن و عوض کردم و اومدن آنژیوکت زدن و نوارقلب و وصل کردن و یه سُرُم هم زدن که فشارم یهو نیوفته..
بعد ک اینکارارو کرد.ماماهه رفت و گف یک ساعت دیگه میام معاینت کنم
مامان هانیل مامان هانیل ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
روز قبل از بستری معاینه شده بودم نیم سانت بودم..روز بستری که ماماعه خواست بستریم کنه گف نه خانوم فعلا وقتت نیس طبق سونو اول ینی تشکیل قلب هنوز۴۰ هفته و دو روزی برو‌ وقت داری..گفتم بابا قبلا اومدم اینجا گفتن طبق سونو ان تی وقت دارم. یه ماما دیگه که باتجربه تر بود رو صدا زد گف قضیه اینه گف طبق ان تی بستریش کن..پس با نیم سانت دهانه و بدون درد بستری شدم..
سرم رو که زدن تو رگم هنوز چن قطره بیشتر نرفته بود که دردام شروع شد البته دردا خفیف...با خودم گفتم ینی بخاطر سرمه؟ اخه هنوز چیزی نرفته تو خونم که شاید بازم دردا کاذبه..ولی دیدم نه هی داره منظم میشه..اقا هیچی خوشحال شدم گفتم خوبه پس شاید زیاد طول نکشه.. این وسط مسطا ابجیام و مادرشوهرمم هی زنگ میزدن احوال میگرفتن و قوت قلب میدادن. دیگه گفتم من دیشب خوب نخوابیدم از این طرف هم زایمان در پیش دارم تا دردام خفیفن یه چرتی بزنم..
نمیدونم چقد خوابم برد که شیفت ماما عوض شد اومدن برای تحویل بیمارها منم بیدار کرد برای معاینه..معاینم کرد گف تقریبا یک سانتی وقتی بستری شدی تقریبا بسته بودی این ینی خوبه..از حرفش خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم.
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
#تجربه من از زایمان
#پارت اول
بالاخره بعد هفت روز اومدم تجربمو از زایمان بگم🤭
از 36هفته شروع کردم به ورزش و استفاده از گل مغربی و دوش آب گرم روزی دو دفعه دوش آب گرم میگرفتم 38هفته 4روز رفتم واسه معاینه دکترم ک معاینم کرد گف دهانه رحمت کاملا بستس اینو که گف انگار روی من یه سطل آب یخ ریختن خلاصه اومدم خونه تحرکم و ورزشمو بیشتر کردم تا چهل هفته که روز زایمانم رسید شبش کلی ورزش کرده بودمو پیاده روی فراوون تو دلم امید داشتم که شاید حداقلش دو سانت دهانه رحمم باز شده باشه ولی اینم بگم من هیچ دردی نداشتم حتی یه ذره
13اسفند تاریخ زایمانم بود صبح ساعت 10صبح رفتم بیمارستان گفتم تاریخ زایمانمه فرستادنم پیش ماما ازم یسری سوالا کرد گف دردی چیزی داری گفتم نه فق بچم تکون نمیخوره گف از کی گفتم از دیشب بعدش معاینم کردن گفتن دهانه رحمت بستس یعنی من مردم یه مامای دیگ رو صدا زدن اونم اومد معاینه کرد و گف بستس و بعد معاینه منو فرستادن ان اس اتی تموم که شد بهم گفتن ان اس تی خوبه و من بازم گفتم من تکونای بچمو حس نمیکنم گفتن پس برو سریع سونو فرستادنم سونو اونجا در حال انجام سونو بود دکتر ک بهم گف بچت تکون نمیخوره چن تا سرفه کن چن تا سرفه کردم چهارمین سرفم بود که یه تکون ریز خورد دکتر بهم گف همین کافیه و ثبتش میکنم گفتم یعنی چی شما به من گفتید بچت تکون نمیخوره سرفه کن تا تکون بخوره اینا رو نمیخایید ثیت کنید گف نه همین تکونش کافیه از یطرفم بهم گف آبریزش داری گفتم نه
گف مایع دور جنین خیلی کم شده منم با خودم گفتم خب حتما مینویسه تو سونو اینا رو ولی وقتی رفتم سونو رو به ماما زایشگاه نشون دادم گف هم تکونای بچت خوبه هم مایع دورش


اینو بخونید تا پارت بعدی رو بنویسم♥🤭
مامان آریا 😍☃️✨ مامان آریا 😍☃️✨ ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی و سزارین بیهوشی 🫠 1
خیلی قبل زایمان پیاده روی و پله میرفتم ورزش میکردم کپسول گل مغربی استفاده میکردم و.....
خلاصه دیدم دو روز مونده تا زایمان و من علائم ندارم فقط گاهی داخل واژنم تیر میکشید گفتم برم معاینه شم ببینم چند سانت بازم .
رفتم درمانگاه گف پنج سانتی برو بیمارستان
منم خوشحال از اینکه بدون درد انقد باز شده رفتم و به ماما همراهم خبر دادم گف بستری شدی خبرم کن . دیگه منم رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن 3 سانت . ان اس تی گرفتن درد نداشتم اما انقباض نشون داد به دکترم گفتن نزدیک به چهار سانته و چهل هفته کامل اونم کف بستری شه🫠
ماما همراهم با ماما اونجا صحبت کرده بود و اونا هم به خاطر اینکه خودشون راحت باشند الکی به ماما همراهم گفتن چهار سانت و چند فینگر و .....
دیگه ماما همراهم اومد و پر انرژی ورزش داد و آب داغ گرفت و طوری که دردام شروع شد
گف خب یکساعت شد بریم معاینه شو رفتم معاینه شدم به دست یکی دیگه گفتن سه سانت . اونم رنگش پرید و عصبانی شد که به من گفتن چهار سانته من پاشدم اومدم و.....
خلاصه با حرفاش منو نا امید کرد که تو زایمان نمیکنی من وقتم تموم بشه راس 6 ساعتم میرم و..
ادامه تاپیک بعد
مامان هانیل مامان هانیل ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت۳
زنداداشم برام ناهار اورد..هویج پلو و سوپ خیلی هم گشنم بود سیر خوردم گفتم دیگه شام کم میخورم..اقا هیچی دیگه دردا هی میومد و منظم تر میشد و خفیف بودن..هر چقد فاصله دردام کمتر میشد دردا یواش یواش شدت بیشتری میگرفتن..از ساعت ۱۷.۳۰ به بعد دردام شدن هر دو دقیقه ولی خب هنوز سخت نبودن و با یه تنفس اروم و نرم رد میشد.. موعد شام که رسید گفتم دیگه زایمان دارم نکنه بشه دردسر برام بذار کم بخورم از غذا ظهرم فقط برنج مونده بود پس گفتم یکم سنگینه کم خوردم..نمیدونستم زنداداشم بازم غذا سوپ میاره واس همین دیگه اونو نخوردم..ساعت حوالی ۹ شب بود که دردا یکم شدید تر شد و زنگ زدم ابجیم گفتم کی میای دردام دیگه داره شروع میشه گف الان میام..چنددقه بعد اومدن..تا ساعت ۱۲.۳۰ دقیقه شب که دیگه دردا یجورایی نفس گیر شدن همش ورزش کردم..از اون به بعد درازکش سختم بود انگار دردم بیشتر بود..یواشکی هی سرم رو قط میکردم راه میرفتم و یا روی توپ ورجه وورجه میکردم..مامام گفته بود ببینم پیشرفتت خوبه و خودت دردات شروع شده و وابسته به سرم نیستی دیگه سرم رو قط میکنم..منم دیدم سرم هم روم نباشه هی درد دارم...ساعت ۱ شب بود روی تخت سجده رفته بودم و ابجیم کمرمو ماساژ میداد..منم هی تنفس میکردم و ناله خفیف که مامام اومد بالا سرم گف دراز بکش تا سرم بگیری. نالیدم گفتم تروخدا دیگه این لامصبو نزنید به من من خودم درد دارم نیاز ندارم به سرم..گف خب دراز بکش تا معاینت کنم..معاینه کرد گف ۲ سانتی پس خوبه فقط همین نیم ساعت رو برات سرم میزنم دیگه نمیزنم..گفتم باش..سرم رو نیم ساعت وصل کرد با ان اس تی و ساعت ۱ اومد باز معاینه کرد گفتم ساعت ۱ شد سرم رو برمیداری گف معاینت کنم..