۵ پاسخ

واقعا سزارین خیلی خوبه من از انتخابم خیلی راضیم 😍

ایشالا منم سزا بشم🥲🥲🥲

چند هفته بودی؟ زایمان کردی

از درد سز بگو برامون من تجربش نکردم

از درد سزارین بگو تا چن روز دردت شدید بود و شیاف میزدی؟الان بعد ۱۳ روز چطوری؟

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۴

من تا صبح از استرس و گرمای زیاد نخوابیدم قبل از من ینفر تو اون اتاق زایمان طبیعی داشت برای همین اتاقو بیش از حد گرم کرده بودن من گفتم گرممه برام پنکه اوردن روم لحاف انداختم و زیر باد مستقیم پنکه بودم
از ساعت ۱۲ شب حتی ابم نزاشتن بخورم خیلی تشنم بود و تا صبح یه عالمه عرق کرده بودم کل اب بدنم رفته بود
شوهرم گفته بود از پذیرش پرسیدم دکترت ساعت ۱۱ صبح تازه میاد منم با این فکر اروم بودم و گوشیم زده بودم تو شارژ رفته بودم اکسپلور اینستا😂
ساعت هشت صبح اومدن گفتن میخوایم سوند بزنیم ببریمت اتاق عمل گفتم توروخدا بزارید تو اتاق عمل وصل کنید ک بی حس باشم قبول نکردن گفتن نمیشه قانونه فلانه ولی سوند به هیچ عنوان درد نداشت فقط من ترسیده بودم گفت نفس عمیق بکش بعد گفت به پهلو شو امپول ریه بزنم گفتم تموم شد ؟ گفت اره درد داشت ؟ گفتم نه اصلا متوجه نشدم 😅
خلاصه ک سه تا بتامتازون تو یه سرنگ تزریق کردن و ویلچر اوردن شلوار پام کردن و نشستم رو ویلچر یه شنل رو شونم انداختن و کلاه سرم کردن با شوهرم و مامانم سوار اسنسور شدیم و رفتیم طبقه ای ک اتاق عمل بود
خداحافظی کردیم و من رفتم تو ….
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان دیانا ♥️ مامان دیانا ♥️ ۲ ماهگی
خب بریم تجربه زایمانم رو بهتون بگم
دکترم گفته بود چهارشنبه بیا همه چیت اوکی بود بستریت کنم برا زایمان طبیعی. رفتم معاینه کرد گفت یه سانتی ‌. برو بستری شو . رفتم قرص زیر زبونی دادن و سروم زدن که کمر درد شدیدی گرفتم اصلا تحمل نمی‌کردم و گریه کردم 😂 بعدش نوار قلب گرفتن سه بار از بچه ولی بالا بود ضربانش
دکترم گفت بالاعه باید بری سزارین اورژانسی. خلاصه تختی آوردن منو روش گزاشتن سوند وصل کردن .بردن اتاق عمل .دوتا آمپول به نخاع زدن که احساس کردم پاهام داغ میشه که دیگه نتونستم تکون بدم کامل بی حس شده بودم .دیگه پرده ای جلو چشام زدن و دکترم شروع کرد به عمل . طی یه ربع نیم ساعت دخترم اومد دنیا نشونم دادنش😍 بعدش یه صفحه ای بود می‌تونستم ببینم دکترا چیکار میکنن ولی خب گفتم نکنه باریک نگا نکردم😂😂 انگار چیزی وصل کرده بودن که شکمم و میکشید و مک میزد ولی دردی نداشت اصلا من همین حالت عادی بودم . خلاصه بعد یه ساعت تموم شد بردنم ریکاوری . بی حسی که داشت میرف لرز گرفته بودم شدید داشتم میلرزدیم تا نیستم ساعت یه ساعتی گذشت تا بهتر شدم . بردنم تو بخش دخترمم آوردن پیشم خدارو شکر که درد طبیعی نکشیدم چون من واقعا تحملشو نداشتم😂😂 خدا بهم رحم کرد
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت 2
خاطرات زایمان

و بهش گفتم که دکتر گفته بخاطر یک انبقاض چندتا از رگا قطع شدن و نامه ختم بارداری بهم داد و گفت برو زایشگاه که تا فردا آمپول بتامازون آخری رو بگیری و تمام بچه رو در بیاریم.
خلاصه من به مامانم گفتم نه مامان الان نمیخاد بریم.. اول بریم خونه من حموم کنم و لباسامو آماده کنم لباسای بچه رو هم بزارم و بریم خلاصه با خیال راحت رفتم حموم دوش گرفتم همه کارای عقب موندم رو انجام دادم و ساعت 5 نیم راهی بیمارستان شدم بعد از نوار قلب و اینا بستری کردن و آمپول رو زدن صبح بهم پرستاره گفت که فردا صبح عمل دارم حتی خود دکترم هم گفت عملم واسع فرداست..

ولی ظهر میخاستم ناهار بخورم که پرستاره گفت نخور چیزی ساعت 4 میری اتاق عمل خیلی شوکه شدم با خودم گفتم دکتر که گفت فردا چجور افتاده امروز با مامانم تو سالن ساعت 3:40 دقیقه صحبت می‌کردم که پرستاره صدا زد بیا واسه سون که اتاق عمل منتظره ترسیده رفتم و سون خیلی بد نبود یک شلنگ مدلی بود که خیلی نرم و بلند بود پرستاره گفت خودتو شل بگیر که ازیت نشی مارو هم ازیت نکنی اولش نزاشتم و جیغ زدم درد میکنه ولی دیدم نمیشه خودموشل گرفتم و تموم شد و بلند شدم لباسمو پوشیدم و سون رو هم دستم گرفتم و رو صندلی که چهار چرخ داره اسمشو نمیدونم همون نشستم و راهی اتاق عمل شدم رسیدم و بع من گفتن رو تخت بشین نشستم که یک آمپول زدن به کمرم بماند که چندبار تلاش کردن و داشتم هلاک میشدم که یهو استخونم یک سوزش شدیدی گرفت و پرستار پرسید احساس گرما داری رو پات گفتم آره تا گفتم آره سریع به من گفت رو تخت دراز بکش زود با‌ش و سروم و همچی اوکی کردن از ناحیه سینم به پایین هیچی رو حس نمیکردم اصلن اینجور بگم که انگار قطع شده بود نصف اعضای بدنم..