۶ پاسخ

خیلی سخته مثل کابوسه بچه همه چیش قشنگ نیست بودنش پر از چالش و داستان های مختلف که اول و آخرش یه چیزم بشه همه انگشتا به سمت مادره ولی من اینو درک کردم با همه سختی‌ها وقتی چشای قشنگشونو باز میکنن و نگات میکنم ومیخندن انگار آدم همه چی یادش میره خستگیاش میره ،ولی من هنوزم یه نوزاد میبنم انگار تب میکنم دلم نمیخواد سمتش برم یاد اوایل بچه خودم میافتم

الهی😍 بخواب مامانی ، نینی بیدار بشه تو رو هم بیدار میکنه

منم مثل توام یکسره چشمم ب بچمه نمیتونم بخوابم

خیلیییییییی سختهههه

بخواب عزیزم اگ می‌خوابه نترس بیداره خونه رو می‌ذاره رو سرش

من ک اصلا نمدونستم بخابم 😅 تازع بعد ۴۰ روز یکم اوضام بهتره

سوال های مرتبط

مامان فسقل 👶🏻🫀 مامان فسقل 👶🏻🫀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۶

بعد یساعت تقریبا مامانم و بابام و خواهرم اومدن و از شوق گریه کردن ..بعدش پدرشوهرم و بابام و خواهرم رفتن خونه و چون اتاق خصوصی بود مامانم و مادرشوهرم موندن پیشم شوهرم هم هی در رفت و امد بود چون نمیذاشتن بمونه پیشمون…چون مامانم نمیتونست کمکم کنه برای شیردهی مادرشوهرم کمک کرد و من خجالت میکشیدم..نوک سینه‌مو میگرفت میکشید میذاشت دهن بچه چیزخاصیم نمیومد نهاااایتا با ی ربع تلاش دوقطره میخورد بچه…تقرییا ۶ ساعتی از عملم گذشته بود ک پرستار برام چایی عسل اورد گفت بخور…وقتیم اومدم تو بخش ی دکمه گذاشتن بالاسرم گفتن هرررکاری داشتی دکمه رو بزن برات انجام میدیم…حتی تا تعویض پوشک و لباس و شستن بچه هم خودشون انجام میدادن…بعد چایی و عسل اومدن گفتن باید راه بری و من از این قسمت خیییلی میترسیدم…تختش برقی بود پرستار گفت اول تخت رو ب حالت نشسته دربیار بعد پاشو بعد ک اومدم پاشم نمیتونستم انقد درد داشتم….پرستارم خیلی مهربون بود کنارم وایساده بود میگفت اصلا عجله نکن. من اینجام هروقت تونستی بیا پایین…تا بالاخره اومدم پایین…نگم از دردش واقعا وحشتناک بود