مامان لطفا معمولی باش نه فوق العاده❤️

مامان بخاطر من از زندگی خودت نگذر تا یاد بگیرم اولویت زندگیم باید خودم باشم نه شخص دیگه.

مامان بی نقص نباش و اشتباه کن
نذار توی دام کمال گرایی بیفتم و فکر کنم آدما نباید هیچ نقص و اشتباهی داشته باشن


مامان میشه خودت و بدنت رو دوست داشته باشی؟
وقتی میری جلوی آینه و از خودت ایراد میگیری، هرچقدرم به من بگی خوشگلم بازم حس می کنم منم باید برم جلو آینه و مدام از خودم عیب و ایراد بگیرم


تفریح کن و لذت ببر
+منم یاد می گیرم چجوری باید زندگی کنم و تفریح کردن حق منه

مامان تو برای فوق العاده بودن لازم نیست بی نقص بی اشتباه باشی و من اولویت زندگیت باشم

+تو با خود واقعیت بودن برای من فوق العاده ترینی


کلیشه های اشتباه مادرانه رو اصلاح کنیم
و در آخر
مامان هارو هیچ وقت سرزنش نکنید

مامانا به اندازه کافی خودشون، خودشون رو سرزنش می کنند

قاب امروز: دلبر خونه
در حال اسپند دود کردن واسه خودش
خودشیفتگی ش به مامانش رفته 😂😂😃😃😄😊😊😬😬😬

تصویر
۸ پاسخ

ماشاالله به آنیساجون🩷
شما همیشه دلنوشته هاتون عالی هستن
حس خوبی میگیرم ازتون🌸

🙏🏻🙏🏻🙏🏻❤

چی ریخته رو موهاش

👍👍👍

چه قدر قشنگ👌❤️

اای جاان خدا حفظش کنه
قلب خونس واقعاا خدا چقدر دوست داشته بهت نعمت داده 😍😘😘🧿

🙏🙏🙏❤️💋

ماشالله عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۵ ماهگی
زمانی که فرزندانمان کوچک اند، نسبت به رفتار های اشتباه آنها صبرمان بیشتر است و در کنار خنده هایش، اشک هایش را هم تاب می آوریم،
در کنار تمیزی و عطر و بویش، کثیفی و بوی تعفن کهنه یا پوشکش را تحمل می کنیم و در کنار سلامت و شادابی اش، بر بیماری و ناخوشی او صبر می نماییم و...

اما وقتی بزرگ تر می شود، به جای اینکه صبرمان بیشتر شود برعکس اندک میشود و دیگر آن ها را بر نمی تابیم.
وقتی مرتکب اشتباه می شوند با تندی به آن ها می تازیم و سرزنش و توبیخشان می کنیم، در حالی که وقتی کوچک بودند و روی لباسمان خرابکاری می کردند در عین ناراحتی می خندیدیم و بعد از تمیز کردنش، لپش را محکم بوسیده و نوازشش می کردیم.

چرا با بزرگ شدن آن ها صبر ما کمتر می شود؟ علت آن است که وقتی کوچک اند تقریبا همه ی اشتباهات آن ها را غیر عمد و سهوی می دانیم و مقصر قلمدادشان نمی کنیم، ولی از سنی که زبان باز می کنند کم کم بیشتر اشتباهاتشان را عمدی و اختیاری می دانیم و زمانی که به نوجوانی می رسند، تمام رفتار هایشان را برنامه ریزی شده و عمدی تلقی میکنیم و بر آن ها برچسب توطئه گر و حیله گر می زنیم.
خطای ما در این است که رشد عقل را در فرزندانمان دلیل بر این می دانیم که آن ها نباید خطایی مرتکب شوند و مانند فرشته ها پاک و بی عیب باشند

قاب امروز
اولین های دخترم رو تو یه جعبه خوشگل نگه میدارم
اولین کلاه اولین دستکش اولین پستونک اولین کفش اولین شمع تولد
نه که وقتی بزرگ شد بفهمه چه قدری بوده و چه قدر واسش زحمت کشیدم ، که زحمتی نبوده ، مادری بوده
واسه اینکه بفهمه خالق مهربون از وقتی کوچولو بوده تا اون موقع که خانوم جوونی شده همیشه هواشو داشته ، پس از این به بعدم داره 🌈☘️💚☺️♥️
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۵ ماهگی
دانشجو بودن، کار کردن، خانه‌دار بودن یا اینکه تا چه مقطعی درس بخونید، چه مهارت‌هایی داشته باشید یا تصمیم بگیرید برای والدگری‌تون چه راهی رو پیش برید، بیشتر از اینکه به شما، علایقتون، برنامه‌ها و هدفتون ربط داشته باشه، به شرایطتون و عوامل خارجی ربط داره. یعنی شما فقط می‌تونید روی اون قسمت‌هایی که خودتون درموردشون کنترل دارید تمرکز کنید. این حقیقت رو باید بپذیریم و براساس اون زندگی کنیم، وگرنه با کمال‌گرایی، نگاه کردن به نسخه بقیه و درنظر نگرفتن محدودیت‌ها و امکانات خودمون، نه راهی به پیشرفت پیدا می‌کنیم و نه حالمون خوبه، چون هدفی داریم که اصلا از قدم اول نشدنی بوده.
هر کدوم از ما یه سری علایق و استعداد داریم، یه چارچوبی هم برای به فعل درآوردن اونا داریم، چیزی که بقیه به انتخاب خودشون از زندگی‌شون به ما نشون می‌دن، معمولا همیشه تصویری از پیروزی‌ها و دستاوردهاشون بوده، سختی‌ها، شکست‌ها، شب‌هایی که در تنهایی اشک ریختن و فکر کردن دیگه نمی‌تونن ادامه بدن، معمولا پشت پرده و ناگفته می‌مونه.
درسته که دنیا معمولا موانع زیادی جلوی راه آدما می‌ذاره اما چیزی که ممکنه واقعا جلوی ما رو بگیره فقط داشتن یه تصویر غیرواقعی از اوضاعه.
مامان یونا مامان یونا ۱۲ ماهگی
یک سال پیش
وقتی
تورو گذاشتن توی بغلم و برای اولین بار صدای گریه ت رو شنیدم
پر شدم از حس های متناقض

دروغ چرا
ترسیدم...
توی اتاق ریکاوری با خودم فکر میکردم ینی من از پسش برمیام؟
هم خوشحال بودم
هم استرس داشتم
هم ترسیده بودم
هم بی حال و بی رمق بودم

روزای اول خیلی سخت بود
بهتره بگم ماه های اول....
خیلی گریه کردم
خیلی زیاد
خیلی خودمو سرزنش کردم
خیلی دوستت داشتم و بابت اینکه گاهی نمیتونستم کاری کنم که
گریه نکنی
دل درد نداشته باشی
راحت بخوابی خیلی ناراحت بودم غصه میخوردم

گذشت و گذشت و سختی ها کمتر شد
نه که کم شه ها؛
اما جنسش عوض شد
انگار یاد گرفتیم چطور بحران هارو مدیریت کنیم و خودمونو با شرایط جدید وفق بدیم
انگار کم کم شدیم یه روح در دو بدن،
انگار تازه داشتم می‌فهمیدم مادر شدن یعنی چی...
انگار تازه فهمیدم که قرار نیست یه دنیای فانتزی بی عیب و نقص و بدون سختی در انتظارم باشه

حالا دیگه هر نگاهت
هر خنده ت
هربار بغل کردنت
بوی زندگی میداد و من و پر می‌کرد از عشقی که شبیهش رو هیچوقت تجربه نکردم...
همیشه میشنیدم میگفتن: مادر شدن یعنی قلبت بیرون از سینه ت بتپه...
واقعا چیه این مادر شدن؟
که از در خونه میری بیرون گوشی و درمیاری و عکسها و فیلم هاشو میبنی و دلت براش قنج میره،
تمام فکر و ذکر و وجودت میشه اون موجود کوچولوی نیم متری...
دلبندم،
پسرک دوست داشتنی من
یونای من
تو یک ساله شدی و من رو صدسال بزرگ تر و صبور تر کردی🥲
تو منو به یه نسخه خیلی بهتر از خود قبلی م تبدیل کردی❤️
بهترین حس دنیا مادرشدنه الهی هرکی دلش بچه میخواد دامنش سبز بشه خدا همه فرشته های کوچولو سلامت نگه داره🌱🌸
بماند به یادگار
از تولد یکسالگی😊
۱۴۰۴.۱.۱۶
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۵ ماهگی
بچه رو دعوا میکنی که بعدا بی تربیت و گستاخ نشه؛ بچه رو کتک میزنی که بعدا کار زشت نکنه؛ به بچه زیادی سخت میگیری که بعدا تنبل نشه؛ به بچه مدام بکن نکن میگی که بعدا خوب و بد رو یاد بگیره؛ بچه رو توی جمع سرزنش یا تحقیر میکنی که بعدا بقیه نگن چه مادر بی فکریه و بچش رو تربیت نمیکنه؛ بچه رو مدام از این کلاس به اون کلاس میبری که بعدا درسخون بشه؛ توی مهمونی ها لباس تکراری تن بچت نمیکنی که بعدا بقیه نگن اینا چرا برای بچشون خرج نمیکنن؛ به جای بازی با کودک، برای بچه هر روز جور واجور اسباب بازی میخری که بعدا نگه شما برای من هیچ کاری نکردید؛ به کودکت هیچ وقت نه نمیگی که بعدا نوجوان شد توی روت واینسته!!!!


و چقدر دستی دستی روان بچه هامون رو داغون میکنیم که بعدا در آینده بد بار نیاد!!
امان از این بعدا بعدا و بعدها!!
نهالمون رو از ریشه خشک میکنیم که بعدا برای طوفان آماده باشه!
طوفان هایی که شاید هیچ وقت هم اتفاق نیوفته!!
در حقیقت بچه های ما قربانی ترس های ما والدین هستن؛ ترس از قضاوت شدنمون؛ ترس از خوب به نظر نرسیدنمون؛ ترس از عدم امنیتمون و حتی ترس از اینکه بچه هامون مثل ما بی اعتماد به نفس نشن! مثل ما احساس گناه و بی ارزشی کنن! مثل ما آدم ناموفقی باشن!!
مامان مهراب مامان مهراب ۱۳ ماهگی
میخوام از بغل مادر و محبت مادری بگم از چیزی که خودم تجربه نکردم مادرم دوست نداشت همش میگف این اداها چیه خوشم نمیاد مثل دخترای لوس از بچگی این کمبود رو داشتم که دوست داشتم مادرم بغلم کنه و نمی‌کرد چون مادربزرگمم اینطور بود و حتی نمیزاشت باهاش حرف بزنم و خیلی چیزهایی که مادرا به دختراشون یاد میدن مادر من به من یاد نداد همیشه میگفت برو بیرون یاد میگیری ولی من برای پسرم نمیخوام اینجوری باشم همه جوره بغلش میکنم و محبت میکنم بهش تا هروقت ترسید بیاد بغلم هروقت مشکل داشت و خواست آرومش کنم بیاد بغلم بغل مادر بهترین بغله آرومت میکنه که من تجربه نکردم من هر وقت دلم می‌گرفت مثلا مریض تومور بدخیم داشت میدونستم خوب شدنی نیست میگفت دعام کن خوش‌خیم باشه دعا کن خوب بشم یا پسر بچه کوچولویی که ۴تا آلت تناسلی داشت و به اشتباه دکتر ۴تا زده شد و پسر بچه میگفت میدونم که میمیرم یا پسر جوونی که دیابت داشت و پاش سیاه شده بود و قطع کردن و بدنش طاقت نیاورد و فوت کرد و خودم کفن کردمش. و...من میومدم خونه حالم بد بود خیلی بد دلم بغل مامانم رو میخواست که هیچوقت نمیزاشت و من روز به روز داغونتر میشدم.مادری کردن فقط زاییدن نیست فقط شب بیداری و شیر دادن نیست مادری کردن یعنی از خودت گذشتن یعنی هروقت بچت احتیاج به محبت داشت کم نزاری براش که بچه های دیگه رو که میبینه بغض کنه