میخوام از بغل مادر و محبت مادری بگم از چیزی که خودم تجربه نکردم مادرم دوست نداشت همش میگف این اداها چیه خوشم نمیاد مثل دخترای لوس از بچگی این کمبود رو داشتم که دوست داشتم مادرم بغلم کنه و نمی‌کرد چون مادربزرگمم اینطور بود و حتی نمیزاشت باهاش حرف بزنم و خیلی چیزهایی که مادرا به دختراشون یاد میدن مادر من به من یاد نداد همیشه میگفت برو بیرون یاد میگیری ولی من برای پسرم نمیخوام اینجوری باشم همه جوره بغلش میکنم و محبت میکنم بهش تا هروقت ترسید بیاد بغلم هروقت مشکل داشت و خواست آرومش کنم بیاد بغلم بغل مادر بهترین بغله آرومت میکنه که من تجربه نکردم من هر وقت دلم می‌گرفت مثلا مریض تومور بدخیم داشت میدونستم خوب شدنی نیست میگفت دعام کن خوش‌خیم باشه دعا کن خوب بشم یا پسر بچه کوچولویی که ۴تا آلت تناسلی داشت و به اشتباه دکتر ۴تا زده شد و پسر بچه میگفت میدونم که میمیرم یا پسر جوونی که دیابت داشت و پاش سیاه شده بود و قطع کردن و بدنش طاقت نیاورد و فوت کرد و خودم کفن کردمش. و...من میومدم خونه حالم بد بود خیلی بد دلم بغل مامانم رو میخواست که هیچوقت نمیزاشت و من روز به روز داغونتر میشدم.مادری کردن فقط زاییدن نیست فقط شب بیداری و شیر دادن نیست مادری کردن یعنی از خودت گذشتن یعنی هروقت بچت احتیاج به محبت داشت کم نزاری براش که بچه های دیگه رو که میبینه بغض کنه

۷ پاسخ

من هیچ وقت مادری کردن مادرای قدیم رو‌ دوس نداشتم
منم هیچ وقت مهر و محبت مادرم رو تو بچگی نه دیدم نه لمس کردن و نه یادم میاد
از بابامم که فقط یه مشت کتک و حرف زور یادمه
برای همین تمام بند بند وجودمو میخوام صرف گیسو کنم که غرق محبت باشه

بغل مادر یه تیکه از بهشته عزیزم منم مادرم بامحبته و مهربون ولی از بس سرش شلوغه وقت نداره زیاد باهامون باشه دور از جونش همیشه میگم من از بچگی مادر نداشتم😔

عزیزم چی کشبدی الان خیلی برات خوشحالم که مهراب باعث شد از اون شغل اومدی بیرون میدونی چقدر روحیه ادمو داغون میکنه منم دخترعمه ام کالبد شکافه اگر ببینیش انگار ۶۰ یا ۷۰ سالشه درحالی که ۴۰ سالشه داغونه همیشه افسرده غمگین ناراحت برات ارزو میکنم اینقدر این پسر پر محبت و مهربون و با درک بزرگ بشه که هیچ کمبودی نداشته باشی اخمی به ابروت نیاد عزیزم 🙏🥰

من چی بگم که محبت هیچ کدوم ندیدم و حتی همون شبی که بدنیا آمدم و منو فروختن به یه پرستار یعنی کل وجودم تا الان فقط نفرت و درده از همشون تا بسن بلوغ رسیدم انقد کمبود محبت داشتم که هر پسری بهم پیشنهاد دوستی میداد فرتی باهاش دوست میشدم چون تشنه این بودم یکی بهم محبت کنه

عزیزم بغل مادر اصلا یه چیز غیر قابل وصفه و فقط اونه که آرامش بخشه اما اگه پدر هم بتونه جبران کنه خیلی خوبه من برعکس پدرم دوست نداشت و منم معذب بودم اما حالا به همسرم میگم تو باید همیشه حتی وقتی بزرگ شد خیلی نیلا رو بغل کنی چون دخترا آغوش و محبت پدر هم خیلی نیاز دارن.. اما پسرا بیشتر با مادر میجوشن

قضیه این بیمارایی که گفتی چی بود؟کی بودن؟

دکتر اشتباه کرد ۴تا زده شد یعنی چی؟

سوال های مرتبط

مامان فراز کوچولوم🖤 مامان فراز کوچولوم🖤 ۱۱ ماهگی
ممنون از همه کسایی ک محبت کردن جواب دادن و تسکین قلبم شدند
و تشکر میکنم از کسایی که هنوز آداب حرف زدن رو یاد نگرفتن و فقط بلدن زحم زبون بزنن 😭من هیچ جا برا بچم کم نزاشتم شب و روز از خودم گذشتم چون کل تایمم تنها بودم خودم بودم خودم شما باشین بچه تون شیر نخوره فقط بالا بیاره و ی سر گریه کنه کلافه نمیشین عصبی نمیشین کم نمیارین ....ک این کمه هم جونمم فداش میکردم ولی حیف عمرش ب دنیا نبود اون دنیا رو بیشتر دوست داشت چون وقتی اومد تو خوابم شاد بود بازی میکرد میخندید دریغ از اینکه وقتی زنده بود ببینم ایتطور شاده یا بازی میکنه معلومه اونجا جاش خوبه فقط من جای خالیش برام سخته😭😭😭ولی ی وقتایی ناخواسته آدم خسته میشه کم میاره که طبیعی هست بنظرم برا هر مادری پیش اومده بهترین هم ک باشی ی نقصی هست ک بشه تموم فکر و‌ذکرت امیدوارم فرازم منو ببخشه 😭😭چون خودشم میدونست همیشه بهش میگفتم تو این دنیا و این خونه هیچکسو غیر از خودت ندارم بمونم باهام همیشه ک نشد که نشد😭😭دیدار به قیامت فرشته آسمونیم
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی
خیلی سخت بود جلوشو بگیرم حتی شیر پرچرب به عنوان نوشیدنی میخواست بده چرا؟چون میگفت تو دیگه شیرت رو نده چون لاغر شدی بجاش همه چی رو به مهراب بده منم برای هرچیزی باهاش بحث داشتم که اجازه نمیدم بدی چون من طبق نظر دکترش تا الان پیش رفتم کلی مسخرم کرد که دکترا چرت و پرت میگن و ازین حرفا منم برام مهم نبود مهم کار خودم بود چون میخواد مادر خودم باشه میخواد مادرشوهرم باشه .حتی میگفت بزار یه ذره بزارم دهنش ببینم دوس داره شاید دوست نداشت و نخورد منم گفتم مادر من مهراب هرچی بدی بهش میخوره ولی اجازه نداری بدی در کل کلی ماجرا داشتم سر چیزی دادن واینکه میخواست به زور شیر مهراب رو قطع کنه .😑😑😑یعنی ماجرای من با مادرشوهرم تموم شو رسیدم به مادر خودم.در کل این حرفارو گفتم که بگم اگر دکتر گفته اینکارو نکنید به حرف مادر و مادر بزرگ و فلانی فلانی گوس نکنید که این خورده چیزیش نشده اون خورده حالش خوبه.طبق منطق و فکر خودتون پیش برید حتی اگه ناراحت میشن.من با خانوادمم یه دو هفته زودتر یه تولد برای مهراب گرفتم و خوش گذشت جاتون خالی🥰🥰
مامان نهال مامان نهال ۱۴ ماهگی
من واقعا اینجوری نیستم که بگم دختر منو همه بخوان یا بغل و بوسش کنند. ولی یه تفاوت هایی که میبینی دلت درد میاد و هیچی نمیگی.
دخترم خیلی بابامو دوست داره و تا میبینش با ذوق میره سمتش ولی بابام دستش بهونه میکنه و بغل نمیگیرش شاید گهگاهی بوسش کنه. ولی خواهرزاده م که پسره عکس اونو استوری میزاره و میگه این شبیه ما شده و دختر تو شبیه ما نیست. اونو بغل میکنه میبرش تو حیاط دورش میزنه. حالا شوهرم باشه یکم بغل میگرش ولی در کل نمیدونم چرا اینجوریه. دلم برا دخترم میسوزه که انقدر بابامم دوست داره و میره سمت🤕 اگه بره بیرون گریه میکنه.
بعد میام خونه ی پدرشوهرم و اینام جاریم بچه ش پسره و مادرشوهرم رو ندیدم یک صدم اون به دخترم محبت و توجه کنه. بچه ش گریه میکنه بغل میگیرش و میخوابونش و صداش میزنه.من یادمه دخترم چهار ماهه بود فامیلشون بهش گفت مگه بچه ی پسرت رو بغل نمیگیری و اون بغلش کرد و بعد گذاشتش زمین و در حد دو سه کلمه محبت کنه.
نمیدونم بخاطر جنسیت بچه هاست تفاوت گذاشتن ها یا از شانس منه یا بخاطر شباهته یا اینکه از من خوششون نیاد یا هرچی
مامان جانا مامان جانا ۱۵ ماهگی
چند روز پیش رفته بودیم پاساژ گردی با جانا رفتم که براش جوراب بخرم یهو صدای لرزون و بغضی یه دختری رو شنیدم که توی جوراب فروشی داشت به مامانش میگفت همیشه باید به انتخاب تو بپوشم هیچ وقت نمیذاری خودم انتخاب کنم، مامانش بی توجه بهش داشت پرداخت میکرد ، از در ک اومدن بیرون باز دختره جمله اش رو تکرار کرد و ایندفعه مامانش گفت حرف نزن نمیخوام صدات رو بشنوم🥺 انقدر ناراحت شدم . میخواستم بگم یه جورابه دیگه بذارم خودش انتخاب کنه ، حتی اگه اونی ک تو میخوای نیست ، ولی حق انتخاب بده بهش
اصلا ۲یا ۳ مدل بذار جلوش بگو یکی رو انتخاب کن
چرا بعضیا مادرا نمیذارن بچه خودش انتخاب کنه؟
یاد خودم افتادم که چون مامانم توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده ، یه وقتا تا سن ۱۳_۱۴ سالگی توی انتخاب مانتو یا شلوار نظرش رو به من تحمیل میکرد
و من اون موقع یا اون لباس رو نمی‌پوشیدم یا اگر مجبور بودم با حس بد و خجالت همراه بود برام
مثلا یادمه مانتوی‌ مدرسه ام رو مامانم دوخته بود و خیلی گشاد بود ، من از خجالت به بقیه میگفتم چون دیر اقدام کردم و دیر خریدم همین سایز مونده بوده (نگفته بودم مامانم دوخته) . و هی میگفتن چرا تنگش نمیکنی😥
شما از این تجربه ها داشتید؟
مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱۴ ماهگی
یونس رو که میبرم کلاس
اونجا با مادر ها هم‌صحبت میشم
یکیشون ۴۴ سالشه اما بچه هامون همسنن
یه دختر بزرگ تر هم داره که ۹ سالشه
داشت تعریف میکرد که با یه خانومی دوست بود خیلی صمیمی بودن
اون خانم هم یه دختر توی سن ۱۵یا۱۶ داشت
انگار اون دختر دوستش خیلی روی دختر خودش تاثیر منفی میزاشت
خب به واسطه سنش زیاد در مورد پسر و دوست پسر و تنهایی بیرون رفتن حرف میزده
بعد می‌گفت یه روز دیدم تاثیرات منفی داره زیاد میشه به دوستم زنگ زدم گفتم بیا دیگه با هم رفت و آمد نکنیم دوستیمون سر جاش
اما دخترامون هم سن نیستن و اخلاق هاشون خیلی فرق می‌کنه دلم نمی‌خواد دخترم خیلی چیز ها رو از الان بدونه

خیلی کیف کردم از این طرز فکرش
که اینقدر حواسش به اخلاق بچش بود که داره عوض میشه
و بخاطر دخترش قید روابط دوستانه رو زده بود با اون خانم
از صحبت هایش متوجه شدم یه جورایی مثل عقاب بالا سر بچه هایش هست که کسی تاثیر بد روشون نزاره
یجورایی بخوام بگم تربیت درست داشت اما محدود نمیکردشون

امروز فکرم خیلی درگیر حرف هایش بود
گفتم اینجا هم بزارم
خیلی خوبه که توی هر سنی مراقب رشدشون باشیم
مخصوصا رشد اخلاقی


دسر عربی👇
مامان پسرم کیان💙⁦🧿 مامان پسرم کیان💙⁦🧿 ۱۴ ماهگی
سلام‌. در عصبانی ترین حالت ممکنم..یه جمله از مادرشوهرم شنیدم که هرچی تا حالا دوسش داشتم و براش احترام قائل بودم، از چشمم افتاد. قضیه از این قراره که امروز ساعت سه پسرم نوبت آتلیه داشت واسه عکسای یکسالگی. ولی خواب بود پسرم من پیام دادم به عکاس گفتم پسرم خوابه نیم ساعت دیرتر میایم. اونم گفت باشه فقط دیرتر نشه. مجبور شدم تو خواب لباس پسرمو بپوشم و بیدارش کنم. پسرم خیلی گریه کرد بدخواب شد بیچاره. حالا مادرشوهرم تو این گیر و دار میاد بهم میگه دلت اومد بیدارش کنی؟؟ گفتم دلم نمیاد ولی وقتی قول دادم نوبت گرفتم چیکار کنم؟ تازه نیم ساعتم به تاخیر انداختم چون خواب بود. بعد پسرمو بغل کرد بهش گفت مادرت الکی میگه دوستت داره. اگه دوست داشت بیدارت نمی‌کرد. خییییلی با این جملش بهم ریختم. بماند که رفتیم آتلیه و پسرم اینقدر گریه کرد از بغلم جدا نمیشد آخرشم حتی یه عکس تکی نگرفت. فقط تو بغلم عکس گرفت.حتی بغل باباشم‌نمیره. در کل خییییلی داغونم امروز 🥲🥲🥲
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
سلام
یه کلیپ دیدم تو اینستا جالب بود برام میگفت ما دوره سختی رو میگذرونیم چون میخوایم اشتباهات قدیمی ها رو دیگه تکرار نکنیم اشتباهات مادر و مادر بزرگ و چند نسل قبل که به هم انتقال میدادن از تربیت بگیر تا غذا دادن و همه چیز و همینجور نسل به نسل ادامه داشت ما میخوایم شروع کننده راه جدید راه درست تو همه چیز باشیم پس سخته خیلی سخته این تغییر دادن باید خیلی قوی باشیم تو این راه .من مادرشوهرم بالاخره اعتراف کرد که جوری که تو غذا میدی فکر میکنم بهتره چون مهرابم داره غذا خوردنش مثل تو میشه و بد غذا نمیشه و همین استارت برای من خوب بود مثل شیر دادن که بهم گفت اینکه از حرفت کوتاه نیومدی و هرکی هرچی گفت کار خودت رو انجام دادی عالیه.اینکه این حرفارو مادرشوهرم که انقدر تیکه مینداخت بهم و این حرف رو بهم زد بهم انرژی میده چون میدونم کارم درسته چون طبق علم دارم میرم جلو نه طبق حرفای خاله زنکی و تو زندگیمم سعی کردم اینکارو بکنم سخت هسن نمیگم راحته نه ولی شدنیه.ماها باید رفتار درست رو یاد بچه هامون بدیم من از الان شروع کردم همه رو دارم آماده میکنم که دخالت نکنن چون میخوام بچه هرچی خواست بهش چیزی ندم گوشی کادو یا بچه شرطی نشه یا زود کوتاه نیام تنبیه نکنم ولی جدیت رو داشته باشم بازی بکنم وقت بگذرونم ولی برای هرکاری بچه انجام داد قول کادو ندم چون این بچه بزرگ هم بشه برای هرکاری میخواد بکنه انتظار کادو داره .امیدوارم هممون بتونیم از پس این مسئولیت ها بربیایم