دانشجو بودن، کار کردن، خانه‌دار بودن یا اینکه تا چه مقطعی درس بخونید، چه مهارت‌هایی داشته باشید یا تصمیم بگیرید برای والدگری‌تون چه راهی رو پیش برید، بیشتر از اینکه به شما، علایقتون، برنامه‌ها و هدفتون ربط داشته باشه، به شرایطتون و عوامل خارجی ربط داره. یعنی شما فقط می‌تونید روی اون قسمت‌هایی که خودتون درموردشون کنترل دارید تمرکز کنید. این حقیقت رو باید بپذیریم و براساس اون زندگی کنیم، وگرنه با کمال‌گرایی، نگاه کردن به نسخه بقیه و درنظر نگرفتن محدودیت‌ها و امکانات خودمون، نه راهی به پیشرفت پیدا می‌کنیم و نه حالمون خوبه، چون هدفی داریم که اصلا از قدم اول نشدنی بوده.
هر کدوم از ما یه سری علایق و استعداد داریم، یه چارچوبی هم برای به فعل درآوردن اونا داریم، چیزی که بقیه به انتخاب خودشون از زندگی‌شون به ما نشون می‌دن، معمولا همیشه تصویری از پیروزی‌ها و دستاوردهاشون بوده، سختی‌ها، شکست‌ها، شب‌هایی که در تنهایی اشک ریختن و فکر کردن دیگه نمی‌تونن ادامه بدن، معمولا پشت پرده و ناگفته می‌مونه.
درسته که دنیا معمولا موانع زیادی جلوی راه آدما می‌ذاره اما چیزی که ممکنه واقعا جلوی ما رو بگیره فقط داشتن یه تصویر غیرواقعی از اوضاعه.

۹ پاسخ

ادامه:
امکانات مالی، همکاری بقیه، ویژگی‌های بچه‌ها، داشتن مشوق و همراه و فاکتورهای خیلی زیادی می‌تونه مشخص کنه که شما می‌تونید یه کاری رو انجام بدید یا نه. این دیگه برای هرکس شخصیه و باید شفاف و بدون تعارف، مسیرش رو مشخص کنه. نه مسابقه‌ای در حال برگزاریه، نه عجله‌ای برای کاری هست.
ممکنه کسی تازه تو ۳۰ سالگی بتونه ادامه تحصیل بده، یکی دیگه بتونه با بچه درس بخونه و فرد دیگه‌ای نتونه. ممکنه ازدواج کردن یا بچه‌دار شدن برای یه نفر مانع بتراشه و برای یه نفر دیگه عامل پیشرفت باشه.
بایدها و نبایدهای زندگی ما رو باید خودمون تعیین کنیم، نه بقیه و ارزش‌هایی که معلوم نیس از کجا اومدن.
✍️گروه روانشناسی بامامان

چقدر درست گفتی منیره جان...
بهرحاال من به دوستی با شمایی که با وجود بچه داری و خانه داری و همسرداری،همزمان تا مقطع دکترا خودتو رسوندی،افتخار میکنم عزیزم
و میدونم مادر ثابت قدمی هستی و به زودی به نتیجه میرسی❤️خوش قلب جان

حتی اگر خودمون به این موارد واقف باشیم، افرادی هستن که با توقع‌هاشون این حس رو بهمون القا کنن.

کاملا درسته من عاشق کار کردن بودم ولی شرایط کاری م سخت بود با بچه فعلا خونه دارم

مرسی بهش نیاز داشتم

همین الان میخواستم در این‌مورد صحبت کنم
همین الان

من دانشجو بودم قبل بارداری فکر میکردم میتونم با بچه درس بخونم ترم ۵ و ۶ باردار بودم با شرایط سخت بارداری تا ماه ۸ بارداری میرفتم سرکلاس، ترم ۷ و ۸ با بچه گذروندم. ماه های اول به دنیا اومدن بچه میشد درس خوند اما هر چقدر بچه ام بزرگ تر میشد درس خوندن سخت تر میشد چون هم کمتر میخوابید هم انرژی بیشتری ازم می‌گرفت ترم آخر به سختی تموم کردم، ولی به نظرم انتخاب معقولی نیست همزمان هم مادر بودن هم دانشجو بودن چون باید برای یکی شون کم بزاری تا به اون یکی برسی

آفرین عالی بود

بلهه دوستای من ک همه درسشونو تموم کردن من هنوز دفاع نکردم و انقد مقایسه کردم خودمو و احساس ناکافی بودن دارم ک خدا عالمه🫣

سوال های مرتبط

مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۴ ماهگی
بچه رو دعوا میکنی که بعدا بی تربیت و گستاخ نشه؛ بچه رو کتک میزنی که بعدا کار زشت نکنه؛ به بچه زیادی سخت میگیری که بعدا تنبل نشه؛ به بچه مدام بکن نکن میگی که بعدا خوب و بد رو یاد بگیره؛ بچه رو توی جمع سرزنش یا تحقیر میکنی که بعدا بقیه نگن چه مادر بی فکریه و بچش رو تربیت نمیکنه؛ بچه رو مدام از این کلاس به اون کلاس میبری که بعدا درسخون بشه؛ توی مهمونی ها لباس تکراری تن بچت نمیکنی که بعدا بقیه نگن اینا چرا برای بچشون خرج نمیکنن؛ به جای بازی با کودک، برای بچه هر روز جور واجور اسباب بازی میخری که بعدا نگه شما برای من هیچ کاری نکردید؛ به کودکت هیچ وقت نه نمیگی که بعدا نوجوان شد توی روت واینسته!!!!


و چقدر دستی دستی روان بچه هامون رو داغون میکنیم که بعدا در آینده بد بار نیاد!!
امان از این بعدا بعدا و بعدها!!
نهالمون رو از ریشه خشک میکنیم که بعدا برای طوفان آماده باشه!
طوفان هایی که شاید هیچ وقت هم اتفاق نیوفته!!
در حقیقت بچه های ما قربانی ترس های ما والدین هستن؛ ترس از قضاوت شدنمون؛ ترس از خوب به نظر نرسیدنمون؛ ترس از عدم امنیتمون و حتی ترس از اینکه بچه هامون مثل ما بی اعتماد به نفس نشن! مثل ما احساس گناه و بی ارزشی کنن! مثل ما آدم ناموفقی باشن!!
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۴ ماهگی
✍ حرف مردم باد هواست و مطالعات نشون داده که نود و هشت درصد حرفهای مردم کوچکترین تاثیری در زندگی ما نداره مگر اینکه ما حرف اونها رو کارد و چاقو کنیم و به بدن و روح خودمون بزنیم !
🔹متاسفانه بسیاری از ما آنچنان حساسیم که حاضریم سی سال ، رنج ببریم خودمون و بچه هامونو از پا در بیاریم اما دلمون خوش باشه که پنج تا یا پانصد تا آدم فکر بکنند که ما زندگی خوبی داریم و درباره جدایی و طلاق و بچه های ما حرف نزنند !
🔹و تازه چه اهمیتی داره که من وارد جمعی بشم و مردم فکر کنند من پنج درصد زیباترم و ده درصد باهوشترم یا داناترم یا بیست درصد پولدارترم !
🔹این واقعیتو بهش توجه نداریم که هیچ کس در دنیا، در یک مهمانی نمیاد منو شما رو ببینه ، همه میان خودشونو نشون بدن !
🔹بنابراین بود و نبود من در دنیا معنایی نداره حالا چه برسه به اینکه تغییر نظر دیگران این چنین بخواد در زندگی ما اثری بزاره !

قاب امروز
به وقت دنت نسکافه ای واسه عصر
چون صبح واسه شیربرنح آنیسا خانوم خامه باز کرده بودم ، گفتم بقیه ش حروم نشه و دنت نسکافه درست کردم
لا نسکافه و نشاسته ذرت شکر شیر و در آخر هم خامه .....
و چون آنیسا خانوم کوچولو عه و نمیشه شکر و نسکافه بخوره ، مامان الی کلک میزنه و آرد برنج و شیره انگور سویق سنجد و شیر رو باهم مخلوط میکنه
و آخر سر هم خامه 😬😬🤪🤪😄😁🤗
(رفیق بی کلک مادر)
چون نی نی ها تو این سن هر چی بخوریم میخوان ، و چون باید فکر سلامتی شون هم باشیم دیگه مجبوریم کلک بزنیم
روش چهار مغز ریختم قاطی نشه 😂😂😂😜😜🤩🤩🤪🤪😁😁😄😄🤗🤗😇😇😇
مامان لِنا✨🤍 مامان لِنا✨🤍 ۱۵ ماهگی
مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱۲ ماهگی
اینم از دیشب ما که پسر برادرشوهرم تررررر زد توش، دیشب تولد محیا بود اینا رو هم دعوت کردیم که ای کاش نمی‌کردیم از وقتی اومد شلوغی خرابکاری کرد شام از رستوران سفارش داده بودیم زد سوپ رو ریخت رو فرش هام چیزی نگفتم چندتا بادکنک های تک رو ترکوند چیزی نگفتم تا اینکه کادوی محیا رو آوردیم که عکس بگیریم براش ماشین شارژی گرفته بودیم محیا رو زد که ماشین مال منه من سوار بشم گفتیم باشه 10دقیقه سوار شو بعد ما عکس بگیریم بعد 10دقیقه که سوار شد گفتیم حالا پیاده شو محیا رو بزاریم توش ما عکس بگیریم عکاس معطل ما بود یه جیغی زد یه گریه ای کرد همه جا رو زد بهم کل همسایه های آپارتمان اومدن دم در ما، پدر مادرش به زور بردنش گفتن دیگه نمیشه اینو نگه داشت بقیه هم دیدن این اینطوری کرد بدون اینکه کیک رو ببریم یا پذیرایی بشن رفتن، وسایل پذیرایی و کیک رو گذاشتم براشون بردن خونه هاشون بخورن، خلاصه حیف اون همه هزینه و خرجی که کرده بودم به خاطر یه بچه وحشی اینطوری شد اولین تولد دخترم 😔
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
سلام خوبید؟ما امروز از تهران برگشتیم یزد بخاطر کار همسرم کم موندم خیلی مامان و بابام و داداشام اصرار کردن بمونم ولی بخاطر نزدیک عید و کاراش و کاز همسرم باید برمیگشتم.از تجربه سفر بعد یک سال با فسقل کوچولو بگم اول از همه من خیلی میترسم با مهراب مسافرت برم چون ۷ساعت راه یزد تا تهران بدون توقف هست اگر توقف هم بکنی بیشتر هم میشه و خداروشکر تو سن خوبی این مسافرت رو رفتم برای بچه های کوچیکتر از سن مهراب مسافت های ۲یا ۳ساعت خوبه ولی بیشتر نه چون نمیتونی چیزی بدی زیاد و برای شیر دادن هم چه شیر خشک چه شیر مادر اینکه همش شیر بدی یکم سخته ولس برای سن مهراب یا بزرگتر این مسافت طولانی خوبه کمتر اذیت میکنن و دستمون بازتره .و حتما برای راحت بودن باید از قبل میوه و همه چی رو آماده کنی تو ظرف و یه سری چیزها جلو دستت باشه که هم به شوهرت برسی هم به بچت هم به خودت .و برای جا عوض کردن فسقلی ها زیاد تو مسافرت نباید حساسیت به خرج داد چون اذیت میکنن تو یه تیکه جا که میخوای عوض کنی و در کل راحت بود من اذیت نشدم نه رفتنی نه برگشتنی خیلی خوب بود .تهرانم رفتم نتونستم به هیچکدوم از دوستام سر بزنم چون برف شدیدی اومد و حسابی نشسته بود.و اینم بگم من استرس غریبگی کردن مهراب رو داشتم و بله اولش کلا دوری می‌کرد ولی داداشام و بابام انقدر باهاش بازی کردن که دیگه خودش میرفت پیششون بازی کنه.رفتم اونجا مامانم خیلی چیزهارو میخواست به مهراب بده مثل غذاهای نمک دار مربا توت فرنگی.و خود توت فرنگی و عسل و...خیلی سخت بود جلوشو بگیرم
ادامه در تاپیک بعدی