یک سال پیش
وقتی
تورو گذاشتن توی بغلم و برای اولین بار صدای گریه ت رو شنیدم
پر شدم از حس های متناقض

دروغ چرا
ترسیدم...
توی اتاق ریکاوری با خودم فکر میکردم ینی من از پسش برمیام؟
هم خوشحال بودم
هم استرس داشتم
هم ترسیده بودم
هم بی حال و بی رمق بودم

روزای اول خیلی سخت بود
بهتره بگم ماه های اول....
خیلی گریه کردم
خیلی زیاد
خیلی خودمو سرزنش کردم
خیلی دوستت داشتم و بابت اینکه گاهی نمیتونستم کاری کنم که
گریه نکنی
دل درد نداشته باشی
راحت بخوابی خیلی ناراحت بودم غصه میخوردم

گذشت و گذشت و سختی ها کمتر شد
نه که کم شه ها؛
اما جنسش عوض شد
انگار یاد گرفتیم چطور بحران هارو مدیریت کنیم و خودمونو با شرایط جدید وفق بدیم
انگار کم کم شدیم یه روح در دو بدن،
انگار تازه داشتم می‌فهمیدم مادر شدن یعنی چی...
انگار تازه فهمیدم که قرار نیست یه دنیای فانتزی بی عیب و نقص و بدون سختی در انتظارم باشه

حالا دیگه هر نگاهت
هر خنده ت
هربار بغل کردنت
بوی زندگی میداد و من و پر می‌کرد از عشقی که شبیهش رو هیچوقت تجربه نکردم...
همیشه میشنیدم میگفتن: مادر شدن یعنی قلبت بیرون از سینه ت بتپه...
واقعا چیه این مادر شدن؟
که از در خونه میری بیرون گوشی و درمیاری و عکسها و فیلم هاشو میبنی و دلت براش قنج میره،
تمام فکر و ذکر و وجودت میشه اون موجود کوچولوی نیم متری...
دلبندم،
پسرک دوست داشتنی من
یونای من
تو یک ساله شدی و من رو صدسال بزرگ تر و صبور تر کردی🥲
تو منو به یه نسخه خیلی بهتر از خود قبلی م تبدیل کردی❤️
بهترین حس دنیا مادرشدنه الهی هرکی دلش بچه میخواد دامنش سبز بشه خدا همه فرشته های کوچولو سلامت نگه داره🌱🌸
بماند به یادگار
از تولد یکسالگی😊
۱۴۰۴.۱.۱۶

۳ پاسخ

عجب متنیی لذت بردم
تولدش مبارک باشه😍

ای عزیزم😢خداواست نگهش داره واقعاچ زودگذشت دخترمنم یه ماه دیگه یک سالش میشه

عجب متنی😍😍 بند بندشو حس کردم🥹 تولدش مبارک انشالله شاهد موفقیتاش باشی😍🥹

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱۵ ماهگی
پارسال اینموقه داخل بیمارستان بود و نویان رو به دنیا اورده بودم چه حال عجیبی داشتم از یه طرف بخاطر بیهوشی گیج و گنگ بودم از یه طرف نویان رو میدیدم و چقدر ذوق میکردم بهترین حس دنیا رو اون ساعت ها داشتم با اینکه کلی درد داشتم اما خوشحالیم بیشتر از درد خودشو نشون میداد امشب یکسال از اونشب میگذره و چقدر دلم تنگه برای ثانیه به ثانیه اون روز و شبا با اینهمه سختی که این یکسال کشیدم اما بازم خیلی زود گذشت انگار به یه چشم بهم زدن نویان یکسالش شد. بزرگ شدنشون شیرینه اما تموم شدن دوران نوزادیشون غمگینه من هنوزم خیلی وقتا میگم کاش برگردیم عقب کاش دوباره ۹ ماهه بشم دوباره نویانو بدنیا بیارم دوباره بدن کوچولوشو بغل کنم خیلی شیرین بود اون لحظه ها خدارو شکر میکنم برای اینکه بهم‌ لطف کردم و این حس و حال رو بهم هدیه داد مادر شدن واقعا عجیب ترین و شیرین ترین اتفاق دنیاست .. انشالله که خدا دامن تمام زنان دنیا رو که منتظر مادر شدن هستن سبز کنه و این حس زیبا رو بهشون هدیه بده🙏🏻
مامان دلسا💞 مامان دلسا💞 ۱۴ ماهگی
مامان نیهان🩷 مامان نیهان🩷 ۱۳ ماهگی
🍃🌸 به نام خدایی که نیهان رو بهمون هدیه داد…

امروز که تقویم رسید به هشت مرداد، یک سال از اون روز بزرگی که تو اومدی توی آغوشمون گذشته. هنوزم انگار صدای اولین گریه‌ات توی گوشمه… اون لحظه‌ی ناب، اون نفس گرم، اون قلب کوچیک اما پر از زندگی که توی بغل من می‌تپید، انگار دنیا از نو متولد شد.🪽

یادمه روزای اول، چقدر کوچیک بودی… اون‌قدر که وقتی بغلت می‌کردم، حس می‌کردم دارم همه دنیامو بغل می‌کنم. تک‌تک شب‌بیداری‌هام، گریه‌ها، لبخندهای بی‌صدا، و اون خنده‌ی اولی که دلمو از جا کند، همه‌شون توی قلبم ثبت شدن.

نیهانم… تو بزرگ شدی. حالا دیگه بهت می‌گم “دخترم” و تو با یه لبخند شیطون یا یه صدای شیرین جواب می‌دی. ۴ تا دندون کوچیکت درآمده، راه رفتن رو یاد گرفتی، مامان و بابا گفتنت شیرین‌ترین موسیقی دنیاست.

یه سال گذشت از اولین لحظه‌ای که دستتو گرفتم… یه سال پر از تجربه، عشق، ترس، اشک و خنده. انگار همین دیروز بود که اولین بار اسم‌تو صدا زدم و حالا دارم تولد یک‌سالگیتو جشن می‌گیرم.

تو فقط یه دختر کوچولو نیستی، تو امیدی، نوری، آرامشی که با اومدنت زندگی‌مونو معنا دادی. با هر نگاهت، با هر حرکتت، انگار خدا لبخندشو توی خونه‌مون گذاشته.

امروز، تولد توئه… اما انگار دوباره تولد منم هست. چون با تو، منم دوباره متولد شدم… یه مادر شدم، یه عاشق واقعی، یه آدمی که یاد گرفت بی‌قید و شرط دوست داشتن یعنی چی.

🎂🎈 بهشت پنهان من، تولد یک‌سالگیت مبارک.
امیدوارم دنیا همیشه به اندازه قلبت مهربون باشه، و زندگی برات پر از رنگین‌کمان، لبخند و رؤیاهای قشنگ بشه.
با عشقِ بی‌نهایت…
مامان و بابا 🌈🦄
مامان علی جون مامان علی جون ۱۵ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان محمّدمتین مامان محمّدمتین ۱۲ ماهگی
یک سال گذشت…

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار صدای گریه‌ی متین رو شنیدم. اون لحظه پر از ترس، هیجان و عشق بود. باورم نمی‌شد از این به بعد یک “مامان”م و زندگی‌م با حضورش رنگ دیگه‌ای گرفته.

این یک سال، پر از تجربه‌های تازه بود. شب‌های بی‌خوابی، نگرانی‌ها، گریه‌ها، اما در کنارش لبخندهای کوچیک، نگاه‌های شیرین و بوی خوشی که همه خستگی‌ها رو می‌برد.

کم‌کم یاد گرفتم چطور نیازهاش رو بفهمم، چطور با گریه‌هاش آرام بشم، و چطور غذاهاش رو با عشق آماده کنم. حساسیت‌هاش، محدودیت‌های غذایی، و اینکه باید حواسم به هر چیزی باشه، سخت بود، اما باعث شد بیشتر دقت کنم و خلاق‌تر بشم.

دیدن اولین لبخندش، اولین دندونش، اولین چهار‌دست‌و‌پا رفتنش، اولین کلمه‌هاش… همه‌ش برای من معجزه بود. هر روزش یه اتفاق تازه داشت که قلبم رو پر از شادی می‌کرد.

امسال فقط بزرگ شدن متین نبود؛ خودم هم بزرگ شدم. یاد گرفتم صبورتر باشم، قوی‌تر، و در عین خستگی ادامه بدم. مامان بودن سخت‌ترین و شیرین‌ترین نقش زندگی منه.

و حالا که متین یک‌ساله شده، وقتی به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم هر سختی‌اش می‌ارزید. یک سال پر از عشق و یادگیری و رشد… هم برای پسرم، هم برای خودم
مامان نیکا جون مامان نیکا جون ۱۶ ماهگی
نیکای من
یکسال با همه شیرینی ها و سختی هاگذشت
یک ساله که شدی
🩷قلب خونمون 🩷
🌺گل تو گلدون🌺
آخه من هرچی از زیباییت بگم کم گفتم دختر نازم نیکای من ضربان قلبم وقتی برای اولین بار دیدمت انگار هزاران ساله عاشقتم و مادرتم و هیچوقت از مادری کردن برات خسته نمیشم
من و بابا و داداش طاها خیلی دوستت داریم و همیشه به این فکر میکنیم که زندگی قبل از تو برامون معنی نداشت
البته که زندگی برای من از وقتی اولین بار مامان شدم معنی گرفت وقتی اولین بار صدای یه پسر کوچولو تو خونم پیچید
الان هم که برای بار دوم مادر شدم و با وجود تو دختر کوچولوی نازم کامل تر شدم و خدارو شکر میکنم بابت بودن تون وجودتون و نفساتون 🌈
مادرشدن برام تجربه ی قشنگی بود و اگه هزار بار دیگه هم به دنیا بیام میخام مادر شما دوتا فرشته ی قشنگم باشم
🩷💕تولدت مبارک هستی من داروندارم 🩷💕
۱۴۰۴/۱/۲۷
این متن دلنوشته ای برای دخترکم بود که هرروز و هرثانیه باخودم تکرار میکنم و هرلحظه بابت وجود بچه هام خدارو شکر میکنم💝
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۷ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟
مامان دردونه مامان دردونه ۱۳ ماهگی
برای مامان باردار
من زمان بارداری بابت یه سری چیزاخیلی غصه خوردم خیلی گریه کردم‌حرص خوردم به خودم استرس دادم الان همه اش تموم شده ولی مسلمااگه با حال خوب و استرس کمتر طی میکردم این دوران رو میتونستم راحت ترباشم و به بچه توی شکمم سخت نمیگذشت
من ناراحت بودم که بچم قراره تیرماهی بشه‌ به دلایلی ولی الان میگم اون هرطور باشه من عاشقشم
میخواستم طبیعی زایمان کنم ولی بچه هفته ۲۸ چرخید و به پا شد و سزارین شدم. اومدن کمکم و تموم شد
ناراحت بودم که با اون حالم قوم شوهر میخوان بیان دیدنی روز بعد زایمان، بابتش گریه میکردم چون نمیتونستم بگم نیاین، دو هفته بعد اومدن، تموم شد ولی راحتم باید میگفتم که نیاین.چاره داشت
بابت اینکه بچم به خودم نره و به خانواده شوهر بره گریه میکردم ولی پسرم شبیه خودم شدولی هرچی باشه اون پسر منه و عاشقمش
از هفته ۳۴ وزنگیری بچه کم شدخودمو خیلی سرزنش کردم و گریه کردم از اینکه تو سونویا بعدش میگفتن بچه ات ریزه درشت نیست خیلی ناراحت میشدم و غصه میخوردم ولی الان پسرم یه سالش شده و صحیح و سالمه به لطف خدا‌.
از فکر اینکه یه سری خرافه ها و حرفهای علط بخوان یادش بدن تو بارداری از غصه دق میکردم یه روزایی. ولی الان میگم من مادر چیکارم؟ منم که متر و معیار پسرم میشم برای باور درست و علط
اگه بارداری بدون:
نگرانی هات مسخره نیستن ولی همشون اتفاق نمیفتن و ببشترشون به خاطر اون حجم از هورمونیه که تو بدنته
بدون همونطور که بچه ات داره بزرگ میشه و آماده تولد میشه درون توهم یه مادر قوی داره بزرگ میشه تا به دنیا بیاد
بدون بچت هرچی باشه آخرین عشق واقعی تو و تو اولین عشق واقعی اونی. به این عشق و پیوند عمیق ایمان داشته باش
قوی باش این روزها میگذره و توبه قدرت نیازخواهی داشت