۱۲ پاسخ

نه کار خوبی کردی نزاشتی بمونه به قولت خودتون عادت میشه براش

الان این ک گفتی اگ راجب دختر خودم بود
مثلا من میگفتم امشبم موندی دیگ نباید بگی مخام بمونم همین یباره.بعد اونم موافقت میکرد..اخلاق همه همینه .وقتی با زور میگی خب لج میکنه دیگ
والا من خونه مادر شوهرم فقط خواهر شوهر مجردم هست.در حد چن ساعت روزا گزاشتم مونده.بیشترم خودش دوس نداره بمونه
مثلا خونه مامانم دقیقا تا پارسال.دو سه شبم میموند
ولی یشب انگار بیدار شده بود.دوس داشت من پیشش باشم.گریه کرده بود.حالا ازون موقع میگم بمون.میگ نه..فقط باهم بمونیم.تنها نمیمونم
من دوس داشتم بمونه.چون گاهی ادم کار داره خب
الان برا زایمانم انقد دق میخورم براش اون یشبو میخاد چکار کنه

نه من پیش مادر خودمم اجازه نمیدم بچه بمونه یه چیزایی عادت بشه دیگه تمومه

نه روزا نه شب ها نمیفرستمش تنها
همه باهام سر این موضوع سرجنگ دارن حتی مادرم الان باهام قهره میگه تنهایی بفرستش خونه جاری هات و مادرشوهرت
ولی من زیر بار نمیرم

ی همسایه داشتیم ک از تهران اومده بودن ی دختر ۴ ساله آنجا بود گفتیم کیه گفت نوه من بعد مامانش هم اومد بیرون سلام علیک کرد. من ناخداگاه پرسیدم زیر گردنش چی شده گفت با بچه ها و دایش رفته حموم گفتم ینی با پسر بچه رونش کردی حموم گفت آره چیه مگه گفتم زیر گلوش چیه گفت دایش مکیده .در نظر بگیر ی دایی قول اومده زیر گردن خواهر زادشو مکیده و خورده. ببین دیگه چقد کثیف شده

دخترمنم همینه بخدا انگار دختر منو توصیف کردی دیوونم کرده

خیلی خوب کردی نذاشتی،به مادرشوهرت بگو جلوی بچه نگین بمونه،،روزی که بچت سرحاله باحوصله بگو مامان جان،همه بچه ها باید شب ها پیش مامان وباباشون میخوابن،هرجا مامان وباباهست بچه هم باید اونجا باشه،،

نه . یه بار خونه مامانم موند گفت بازم میخوام شب بمونم ولی نزاشتم مامانم میگه تو سخت میگیری ولی دوست ندارم عادت کنه

منم شبا اجازه نمی‌دم بمونه

شب رو هیچوقت اجازه نمیدم تنها جایی بمونه اما طول روز مشکلی نیس

پسر من ساعت ۶-۷ میره خونه مادرشوهرم ۲-۳ ساعت خونشون با جونو دل باهاش بازی میکنن منم به کارام میرسم چه اشکالی داره هر روز میره هیچ مشکلی با تربیتش نداشتیم تازه شبم راحت میخابه از بس بازی میکنه

ب هیچ وجه المکان

سوال های مرتبط

مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده
مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
دخترم دو هفته شت میره مهد، از این هفته میگه الا و بلا نمیرم دیگه دیروز و نذاشتم بره که مثلا دل زده نشه (که اشتباه کردم) امروژ دیر تر بردم با این بهونه که آراد رو هم میخوام ببرم مهد امروز خوب اومد همش میگفت مامان خوشحالم که آرادم میخواد بره مهد کودک بردمش اونجا سکم دوباره بغض کرد و گرسه من اومدم خونه رفتیم دنیالش خوشحال و خندان اومد
بعد از ظهر دوباره میگه نمیخوام برم منم گفتم هم اراد و باید ببرم مهد هم خودم میخوام برم کلاس خیاطی
دلیل نرفتنش هم میگه دلم برات تنگ میشه با اینکه من نه مامان مهربونی هستم، نه لوسش کردم وابسته من نیست کلا! امروز یه مامانه هم میگفت دختر منم اولاش اینجوری بود بعد عادت کرد
از یه لحاظ میگم شاید مربیشون بداخلاقه که نیست گفتم فردا گوشی بذارم یواشکی تو کیف دخترم ضبط کنم ببینم لحن مربیشون چطوره
ولی برگشتنی حالش خیلی خوبه همیشه هم ازش میپرسم چطور بود میگه خیلی خوش گذشت برای همین میگم رفتار مربی بد نیست اگه بد بود برگشتنی هم با گریه میومد
نظر شما چیه؟
مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
مامانا بدبخت شدم🤪
دخترم همیشه تو حرفهاش میگفت میخوام برم مدرسه کی میرم مدرسه... از این مدل حرفا خیلی علاقه نشون میداد
منم یکشنبه هفته پیش بردمش مهدکودک ثبتنامش کردم از ساعت ۷ میره تا ۱۱:۳۰
هفته اول خوب بود خیلی دوست داشت
دیروز برگشت گفت مامان من امروز گریه کردم اخه دام برات تنگ شده بود😩 امروز صبح بیدارش کردم گریه کرد که من نمیرم دلم برات تنگ میشه
دیگه کلی حرف زدم و قانعش کردم گفت نمیرم امروزنبردمش گفتم استراحت کنه!
چون همه چیزم بهم میگه میدونم اتفاق خاصی نیفتاده با شناختی که از دخترم دا م، فکر میکردت مهد کودک چی هست رفته دیده باب میلش نیست
بازم با شناختی که ازش دارم میگم بخاطر این موارد نمیخواد بره
۱ - تو کارهای من خیلی دخالت میکنه دو خونه همش دنبالمه ببینه من چیکار میکنم ، فکرش اینجاستکه نمیتونه سر از کار من در بیاره
۲ فکر میکنه من با آراد تو خونه چیکار میکنم اون رفته مهد من با آراد تنهام که برای این موضوع اعلام کردم از فردا آراد هم میخوام ببرم مهدکودک برو آدرینارو بذارم مهد، بعد آراد و ببرم، بعد برم دنبال آراد بیام دنیال تو
اینو گفتم مقاومتش یکم کمتر شد بهش گفتم زود میام دنبالت
۳- از اونجای یکه بچه ای هست کهآذوم و قرار ندا ه یه جا نمیتونه بشینه، چند روز پیش هی بلند میشده تو کلاس، مربی میگه بچه ها بدون اجازه من بلند نشید
حالا چون نمیتونه جولان بده نمیخواد بره
امروزم الکی به گوشیم زنگ زدم که انگار از مهد زنگ زدن برای آدرینا جایزه گرفتیم نمیاد؟
حالا چیکار کنم بره بدون دردسر؟ خونه بودنی انقدر اذیت میکنه که بخاطر اذیت هاش فرستادم مهد