۱۰ پاسخ

کاملا درکت میکنم عزیزم
منم انقدر اون روزای اول از نظر روحی داغون بودم که هنوز یادم میاد بغض میکنم

من که وقتی زن تازه زایمان کرده یا نوزاد چند روزه میبینم تمام وجودم میشه استرس
به قدری حالم بد بود که اصلا دلم نمیخواد بهش فک کنم
منم به خودم میگم حیف نتونستم لذت بیشتری ببرم همش ناراحت و افسرده بودم
هععععیییی دلم میسوزه واسه خودم☹️

من خدارو شکر بارداری و زایمانم عالی بود جز یکم حرص و جوش مالی و اینا مشکلی نداشتم ولی بعد زایمان شوهرم افسرده شده بود وقتی خیلی بهش نیاز داشتم خودشو ازم دور کرده بود و واقعا دست تنها مادری کردم و کار خونه کردم البته الانم اصلا کمک بکن نیست تا بیرونه که هیچی میاد خونه همش سرش تو گوشی و همش به این فکر میکنم که چقد ما زنا گناه داریم چقد تنهاییم

همه ی مادرا همین حسو دارن

من حتی حییونم میبینم ک تازه زایمان کرده قلبم براش ب درد میاد🥲🥲

فک کردم تو بودی گفتی من ب روتینم برگشتم و صب ب کارام میرسم سحر خیزم و ب کارم برگشتم

دقیقا منم دلم واسه اینا میسوزه ک میان میگن وای ساک بارداری دیده شد وای ۶ هفته امه
میگن بدبختا تا ۴ ماه دهنشون صافه

منم‌ اون روزا انقدر بخیه هام درد میکرد نمیتونستم پسرم بغل کنم والان خیلی حسرت میخورم🙃

عزیزم خیلیا از اون اولش لذت نبردن
بیخوابی بچه
بیخوابی مادر
درک نشدن مادر توسط همسر
ب هم ریختن هورمونها
بی تجربه بودن در باره بچه و....
من با اینکه دخترام واقعا آروم بودن ولی دلم نوزاد نمیخاد
میخام یهو بچه بشه ۶ ماهش🤣

اره منم دقیقا همینطورم.

سوال های مرتبط

مامان دایار مامان دایار ۸ ماهگی
درد و دل شبونه
از اون روزی که این پست رو تو گهواره نوشتم حدود دو ماهی میگذره. حدودا یه ماهی میشه تموم اون اتفاقا عوض شدن. از وقتی سه ماهگی دایار تموم شد ما داریم از داشتنش لذت میبریم. زندگیمون با وجودش قشنگ تر و جذاب تر از قبل شده و سه تایی با هم عشق میکنیم 😍همه اون اتفاقای بد از بین رفتن. دایار خوابش منظم و خوب شده، تموم عادت های بد خوابش رو ترک دادم. تو ماشین آروم شده با هم میریم بیرون میگردیم، پیاده روی میریم، دیگه من و‌ همسرم سر سفره با هم میشینیم‌ و با لبخند و صداهای دایار اشتهامون چند برابر میشه، اکثر جاهایی که بخوام رو میرم، غذاهامون سر جاشه راحتر از قبل میتونم به کارای خونه برسم، من یه تایمی از روز رو‌میتونم برای خودم باشم. بیام پای گوشی، تلوزیون ببینم. خدا رو شکر میکنم اون روزا تموم شدن. اون روزا برام کابوس بود طوری که هیچ وقت به زبونم نمیاد بگم‌ آخییی دایار نوزاد بود... یا از اون‌ دوران بگم‌یادش بخیر. خدا رو شکر گذشت، خدا رو شکر بیشتر از این سه تاییمون عذاب نکشیدیم. امیدوارم هر کی درگیر کولیک بچشه زودتر تموم شه و الهی هیچ بچه ای هبچ وقت هیچ دردی نداشته باشه ♥️
مامان 💙 دارا 💙 مامان 💙 دارا 💙 ۱۳ ماهگی
تا حالا از این پدرمادرایی که به بچشون حس عذاب وجدان میدن،دیدین؟؟؟؟
یه پیج روانشناسی تو اینستا میگفت،بعضی از خانواده ها همش به بپشون میگن من سختی زیاد کشیدم،رنج زیاد کشیدم و‌... حالا که تو بزرگ شدی باید بشی فرشته نجات و منو نجات بدی.میگفت باعث میشن که اون بچه همیشه حس عذاب وجدان داشته باشه درقبال خانوادش.میگفت این بچه ها هیچوقت نمیتونن تو زندگی مشترکشون مستقل بشن و موفق باشن.
وقتی اینارو میگفت دقیقا قیافه مادرشوهرم و شوهرم اومد جلوی چشمم.
مادرشوهرم دقیقا با بچه هاشون همین کارو کرده.
شوهرم خیلی خوبه،از همه نظر.اما همین که مامانشو میبینه،همه چی عوض میشه.انگار اون حس مسئولیت و عذاب وجدان نمیذاره که خود واقعیشو نشون بده.
انگار مادرشوهرم مثل یه سایه شوم همیشه دنبال زندگیمونه.
انقد خودشو میزنی به بدبختی و موش مردگی که گتد زده به زندگی همه بچه هاش.
شوهر من یدونه قل داره،اینا باهم شریکن.
انقد این کارا رو کرده،که هرچی دارن و ندارن زدن به اسم اون.
انقد میشینه زیر گوش بچه هاش ننه من غریبم میخونه که یه وقت خدایی نکرده بچه هاش نرن سمت زن و بچه هاشون و همه فکر و ذکرشون مامانشون باشه.
من و شوهرم هیج مشکلی باهم نداریم،همیشه همه دعوا و بحثامون زیر سر مامانشه.
احساس میکنم تو این چندسالی که وارد خانوادشون شدم پیر شدم.
دیگه نه حس و حالی دارم،نه انگیزه ای.
مسبب همه اینا هم اونه.
هیچوقت نمیبخشمش.به خاطر این حالی که دارم‌به خاطر زندگیم که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه و به خاطر اون نیست.
به خاطر خیلی چیزای دیگه ....

۰۳/۰۴/۰۵
فرزند پروری،پسر،فرزند،دختر،رفلاکس،کولیک،زایمان،آنومالی