۱۰ پاسخ

تموم شد دیگه .کنارت رو نگا کن .بغلت خوابیده .با اون صورت نازش . خدا همیشه هس🌹

گذشته ها گذشته عزیزم مهم الانه که پسرت سالم و سلامت بغلته

خداروشکر عزیزم فقط باید خدادبخواد.کدوم بیمارستان زایمان کردی

عزیزم خدارو شکر که گذشت من خیلی فکرم درگیر بود برات

قربونت برم الان هیچی مهمتر از آرامشی ک الان داری نیست خداروشکر برا این نعمتی ک الان کنارته الحمدالله ک همه ی اون روزایی ک فک میکردی کاش زودتر صب شه بگذره گذشت باهمه ی سختیاش❤️❤️❤️❤️

شکر ک بخیر گذشت و نینیت پیشته

خیلی سخته کیسه آب زود پاره شه منم 34هفته پاره شد

💜💜💜💜💜

خداروشکر که اتفاقی نیوفتاد 🥺❤️🫂 چقدر سخت

منم مثل توام.۳۱ هفته زایمان کردم.هنوز فکر اون روز داره دیوونم میکنم.هنوز یادم میاد بدنم میلرزه و گریه‌م میگیره.هرچی همه میگن به خیر گذشت فراموش کن نمیتونم.عوارضش هم دارم میکشم

سوال های مرتبط

مامان رادمان جون مامان رادمان جون ۹ ماهگی
گاهی اوقات تو گهواره یا خارج از اون کسایی رو میبینم که یه جوری در حق خودشون و بچه هاشون ظلم میکنن که آدم واقعا دلش میگیره.چندین نفرو دیدم که وضعیت مالی خوبی ندارن و میشه گفت وضعیت مالیشون خیلی هم بده ولی همینطور بچه میارن و عقیدشون اینه که بچه با خودش روزی میاره و تنها چیزی که برای آدم میمونه بچس که در آینده تنهاشون نمیذاره.باور کنید اون بچه ای که توی فشار و محروم از خیلی چیزا بزرگ میشه اینقدر دچار کمبود و عقده میشه که نه تنها برای پدر و مادر نمیمونه ،دشمن اونا هم میشه.بحثم با کسایی که یه بچه دارن نیست.اینجا دیدم با وضعیت مالیه خیلیییی بد سه چهار تا بچه ی کوچیک دارن باردار هم هستن.خیلیاشون هم به خاطروام فرزندآوری اینکارو میکنن.واقعا چه ارزشی داره؟؟؟
یا زن و شوهرایی که تو مرز طلاق و جدایی هستند باز به خودشون اجازه میدن تو اون شرایط و محیط متشنج بچه دار بشن.واقعا ظلمه ظلم.من به چشم خودم دیدم که اون بچه ها چه زجری میکشن.کاشکی هر کسی میدونه شرایطش ازهر لحاظ مساعد بچه دار شدن نیست ، یه بچه رو عذاب نده.
مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۶#
مامانم رفت ببینه چرا صدامون کردن یهیو پرستارم گفت از آن ای سی یو زنگ زدن گفتن بری اونجا بچتو شیر بدی با شنیدن این خبر فکر میکردم کل سلولهای تنم دارن از خوشحالی بال بال میزنن آنقدر خوشحال بودم که قراره نینیمو بعداز یک هفته ببینم ولی یکم دلهره داشتم رفتم ایستگاه پرستاری گفتم شما خبر دارین که الان به پسرم شلنگی دستگاهی سرمی چیزی وصل هست یانه چون نمیتونم ببینم اینا بهش وصله پرستارم گفت صبر کن زنگ بزنم بپرسم بعدش گفت فقط میگن بهش سرم وصله که آنتی بیوتیک بگیره گفتم نه من نمی‌رم نمیتونم ببینم اسم پرستارم خانم نوری بود که ایشالا نور به قبر هفت جدو ابادش بباره گفت تو برو اون الان به اندازه ای که به اون دارو احتیاج داره به بغل و نوازش مامانشم احتیاج داره حضور تو کنارش باعث بهبود حالش میشه به بچه‌ای بخش میگم که بپیچنش تو پتو که تو به دستش که سرمه نگاه نکنی اما هرجور شده برو اون بهت نیاز داره منم دیدم راست میگه اون الان منو نیاز داره دلمو زدم به دریا رفتم دوش گرفتم لباس تمیز پوشیدم و با مامانم رفتیم بخش ان ای سی یو و بازم اینجا شوهرم رو صندلی سالن انتظار پشت در آن ای سیو نشسته بود اما باهام نیومد بریم پیش بچمون که دوتایی با هم بریم بچمو واسه بار اول ببینیم و شاید اون لحظه هیچکس فکر نکنه نبود شوهرم اصلا واسه من مهمه اما من اون لحظه ها فقط اونو میخواستم مگه این بچه از خون و گوشت هردومون نبود ؟ مگه هردومون نخواسته بودیم که پا به این دنیا بزاره جلو چشمش من گمان پوشیدم ماسک زدم و رفتم واسه دیدن بچم حتی یادمه یه پرستار گفت بابا شما هم بپوش بیا اما گفت نه من طاقت ندارم ببینمش فکر نکرد که من نیاز دارم الان اون باشه تنها رفتم