پارت چهار⭕❌⚕️
ساعت شد ده ماما همرام اومد بغلم کرد و گف خیلی خوب پیشرفت کردی دختر من فک نمیکردم امشب بتونی ب چهار سانت برسی،افرین پاشو ک باهم ورزش کنیم،پاشدم ورزش کردیم و برام شیاف گل مغربی گذاشتو کمرمو ماساژ داد منم داشتم از درد میمردم،واقعا تو خوابم فک نمیکردم این حجم از درد رو باید تحمل کنم،من زایمانو خیلی راحت گرفته بودم،نمیدونستم انقد سخته،جونم براتون بگه ک ساعت حدود یازده بود گفتن 5سانت و نیمم بچه هنوز سرش تو رینگ نیس،ماما همرام گف تو چهار پنج ساعت دیگ زایمان میکنی،منی ک جونم از درد داشت بالا میومد با خودم گفتم من هرطور شده باید تلاش کنم زودتر دنیا بیاد و دردام تموم شه،از امام رضا و بی بی شریفه(دختر امام حسن مجتبی) کمک خواستم،ماماهمرام گف دوباره برو سجده،سجده هم اینطوری بود ک باید زانوهاتو نزدیک هم میکردی پاتو از هم باز میکزدی و باسنتو میدادی بالا،خلاصه تو این پوزیشن بودمو گاز هم دهنم بود و ماما گف گازه گیجت میکنه اگ زیاد استفاده کنی پس اون لحظه ای ک انقباض داشتی و درد داشتی گاز رو نفس بکش بعدش ولش کن،نیم ساعت تو این حالت بودم ک فک کردم پاهام داره میشکنه دیگ پاشدم زیر دوش اب اسکات زدمو خلاصه ساعت گذشتو گذشتو گذشت تا اینک ...

۱ پاسخ

ماما همراهت خانم یاوری نبود؟؟

سوال های مرتبط

مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ روزهای ابتدایی تولد
پارت سه❌⭕⚕️
ساعت شد یکو نیم من دردام کم کم شروع شده بود و انقباض داشتم،قابل تحمل بود دردا ولی خب ی لحظه ک میگرف ادم جونش در میومد،خلاصه من هی رفتع رفته دردام بیشتر میشدو غیرقابل تحمل تو این حین هی میومدن معاینه میکردن و نوار قلب میگرفتن،،تا اینک ساعت 7عصر بود ک ماما معاینه کرد گف شدی سه سانت زد کیسه آبم رو پاره کرد و گف پاشو ورزشاتو ادامه بده ک چهار سانت ک بشی زنگ میزنیم ماماهمراهت میاد،گفتم من دارم از درد میمیرم نمیتونم ورزش کنم،گف پاشو یکم ورزش کن بعدش برات گازاکسیژن میارم ک بزاری دهنت دردات کم شه،من داشتم از درد ب خودم میپیچیدم احساس میکردم تک تک سلولای بدنم دارن نابود میشن گریه میکردمو داد میزدم میرفتم زیر دوش آب گرم و اسکات میزدم،همش میگفتم خدایا مامانم طفلی چطوری این دردو سر زایمان تحمل کرده تازه اونجا قدر مامانمو دونستم،دیگ انقد هوار زدم ساعت نه و نیم شب بود ماما اومد برام گاز رو گذاشت و گفت حالت سجده وایسا ک بچه کامل سرش بیاد تو رینگ،شدی چهارسانت و الان زنگ میزنیم ب ماماهمرات ک بیاد،من اون گاز رو ک گذاشتم انگاری تو کما بودم خیلییییییی خوب بود قشنگ80درصد دردمو کم کرد،خیلی مزه میداد و داشتم کیف میکردم با این گازه
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۴

بودم دردام منظم و فاصله هاش کمتر شد هنوز دردام قابل تحمل بودن باید بگم من تو هیچ مرحله ای جیغ جیغ نکردم اصلا ولی این مرحله واقعا داشتم عرق سرد میکردم دردایی ک ۴۰ ثانیه ای شده بودن ک یهو تو همین حالت ب ماما گفتم احساس باد معده دارم گف خودتو راحت کن همش طبیعیه بعد بچرخ تا معاینت کنم معاینه ک شدم گف ۶  سانتی بعد ی فشار زیادی رو مثانم بود اما نمیتونستم تخلیه کنم مامام برام با یه شلنگ خالیش کرد گف دراز بکش چون یه طرف دهانه رحمم زخیم تر بود گف دردت ک اومد پای راستتو بکش تو شکمت اینجا دیگ ساعت شده بود حدود ۵ و خوردی درست یادم نمیاد اینم بگم ک من ساعت دقیقا جلو روم بود و چون بهم گفته بودن دکتر ساعت ۷ میاد و مامامم گفته بود تا قبل اومدن دکتر زاییدی همش چشم ب ساعت بود برا همین با تایم یادمه🥲خلاصه بعد باز دوباره منو معاینه کرد گف الان سر بچه اوکی شده و دوباره برو تو پوزیشن سجده رفتم تو پوزیشن سجده باسنم و جلو عقب میکردم ۱۰ دیقه تو اون حالت بودم بعد خیلی فشار ب مقعدم اومد ب حدی ک اصن باد روده هامو نمیتونستم کنترل کنم دردای بد هم شروع شد ک هر ۲۰ ۳۰ ثانیه میگرفت ۳۰ یا ۲۰ ثانیه ول میکرد
مامان ( شاهان👼💙 ) مامان ( شاهان👼💙 ) ۱ ماهگی
(پارت سه)
تخت و میزو لباسام زمین موهای چتریم همههه شد استفراغ🥲ولی بازم حالیم نبود ک کار منه ماما بلندم کرد بردم دستشویی لباسامو درآورد دوشو گرم کرد گف دوش بگیر بعد از چند دقیقه به خودم اومدم فهمیدم چیشده خودمو با کمک ماما شستم یکم از موهامو شستم برام گان جدید گرفته بود آورد پوشیدم دوباره برگشتم رو تخت بهم گف حالت سجده برو وااای اونایی که رفتن قشنگ درک میکننااا جونه آدم در میاد من حالت سجده بودم ماما کمرمو ماساژ میداد درد که میومد گاز بی حسی میکشیدم ولی حواسم بود ک مث قبل گیجم نکنه فک کنم یک ساعت و نیم شد حالت سجده بودم😕ک ساعت ۷ ماما گف سر بچه رو میبینم زور بزن ولی من اصلن نمتونستم تو اون حالت کمکم کرد برگشتم دراز کشیدم ولی بدتر شد خییییلی درد داشتم با هیچ روشی نمیشد کمترش کرد خاستم بشینم ک یهو ماماعه داد زد نشییینی رو سر بچه من همینجوری هنگ😐 که مگه سر بچه کجاس حالت نشستن تو دستشویی ایرانی نشستم درد که میومد زور میزدم ماما حواسش نبود دستمو بردم بین پام موهاشو حس کردم😭یهو جیغ زدم از خوشحالی که قراره ببینمش گفتم بچم داره میاد ماماعه بهم خندید گف چندشششش دست نزن دستات آلودس بعد اینکه سرشو حس کردم هرررچی جون داشتم زور میزدم دیگه گاز نمیکشیدم فقد دوس داشتم سریع تر بچمو بغل کنم
مامان ( شاهان👼💙 ) مامان ( شاهان👼💙 ) ۱ ماهگی
( پارت دو )
بیمارستان رفتم مطب دکترم معاینه شدم گف یک سانتی😐گفتم پس دردا چی گف دردات شروع شده امروز زایمان میکنی برو بیمارستان تا مشکلی نباشه با شوهرم اومدیم بیمارستان تامین اجتماعی چون نزدیک بود به خونمون شوهرم اسرار داشت برم همینجا🤦🏻‍♀️ اره رفتم بیمارستان انقد که تو بیمارستان چرخوندنمون تا معاینه بشم شده بودم دوسانت نوار قلب گرفتن خوب بود رفتم یک ساعت پیاده روی اومدم ساعت ۲ظهر بستری شدم بهم سرم فشار هم زدن تا زودتر پیشرفت کنه دردام تا ساعت ۴ قابل تحمل بود ۳سانت بودم  دقیق یادم نیس ولی قبل از ۴کیسه آبمو پاره کردن بعدش که معاینه شدم گفتن ۴ سانتی زنگ زدن به متما همراه ک یک ربعه خودشو رسوند سریع منو میگین درد ک میومد داد میزدم چیزی حالیم نبود ولی ماما همراه کمکم میکرد برا اسکات زدن دردا بعد از پاره شدن کیسه دوبرابر شده بودن خیلی زیااد درد داشتم ماما همرام رفت گاز بی حسی برام آورد گف بکش تا دردارو حس نکنی منم کشیدم کشیدم خیلی کشیدم منگ بودم هیچی نمیفهمیدم چشام دودو میزد بهم گف بلند شو بیا برا ورزش گفتم نمیتونم حالم خرابه گف کمکت میکنم من گفتم نههه حالت تهوع دارم گف بخاطر گازه خلاصه بلند شدم بشینم یهو بالا آوردم😑
مامان میکائیل مامان میکائیل ۴ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ روزهای ابتدایی تولد
پارت دو ❌⭕⚕️
از شانس خوبم ماما همراهی ک گرفته بودم اون روز تو بیمارستان بالاسر ی خانوم دیگ بود و تا منو دید گف امشب زایمان نمیکنی چون ی سانتی و برا یه سانت سریع امپول فشار نمیزنن فعلا قرص واژینال یا زیر زبانی میزارن برات تا ببینن چقد پیشرفت میکنی بعدش امپول فشار میزنن پس تا میتونی استراحت کن تا شب یا دم صب ک شدی چن سانت بتونی و جون داشته باشی واسه ورزشایی ک بت میدم،گف من میرم تا چهار سانت شدی میام ایشالا توام تا شب استراحت کن چون فعلا برات امپول فشار نمیزنن و حالا فقط قرص واژینال یا زیرزبانی میزارن،اگ پیشرفت نکردی اونموقع امپول فشار میزنن،خدافظی کردیمو اون رفتو من موندم تو اتاق لیبر تنها با کلی استرس و فکرو خیال تا اینک همون لحظه مامای بخش اومد معاینه کرد گف دو سانتی،باید پاشی ورزش کنی نباید استراحت کنی،همون لحظه اوردن امپول فشار زدن تو سرومم و دیگ‌قرص واژینال یا زیر زبانی نزاشتن چون دیگ دو سانت بودم،،ساعت دوازده و نیم بود ک امپولو زدن تو سرومم خلاصه پاشدم یکم اسکات زدمو رو توپ پریدم و ورزشایی ک ماماهمرام قبلا بم گفته بود انجام دادم
مامان نورا مامان نورا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان دیانا🫀! مامان دیانا🫀! روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان طبیعی
پارت 4
خب صبح ک شد صبر کردم مامانم بیدار شع ک بش بگم درد دارم اما قابل تحملن
هررر چی صبر کردم بیدار نشد آبجی کوچیکم خابیده بود گفتم برو ب مامان بگو ک بیاد اینا...
رف صداش زد اومد گف الن درد داری گفتم اره خب درد دارن گف نه تو درد ندیدی واس همی فک میکنی اینا دردای زایمانن
خب خلاصه ک گف باشه بریم بیمارستان مطمئن‌ شیم
باز ت راه بم گف اگ دردای زایماتت بودن اینجوری نمی‌نشستی و اینا منظورش این بود ک دردات کمه باور نمیکرد
خب رسیدیم بیمارستان رفتم داخل گفتم درد دارم گف بخاب رو تخت معاینت کنم منم تا خاستم بخابم ی نفر اومد ک جیغ میزد چون همه تختای زایشگاه پر بودن ب من گف اول بزا اینو معاینه کنم ک درداش بیشتره منم گفتم باشه معاینش کرد 5 سانت بود
منو معاینه کرد 7 سانت بودم تعجب کرد گف نه ب اون با اون جیغ زدناش ک 5 سانت بود ن ب تو ک 7 سانتی و آرومی من باورم نمیشد ک 7 سانت باشم همش ب ماما نیگفتم ینی واقعا 7 سانتم؟؟ گف اره 7 سانتی
خلاصه آنژوکت وصل کردن گف بریم رو تخت زایمان رفتیم
هم اتاقیم ی دختر دیگ بود درد داشت اونم 6 سانت بود ولی هنش جیغ و داد😐🙂منم استرس گرفتم ولی همش سوره میخوندم آیت الکرسی میخوندم ک راحت زایمان کنم ماما اومد امپول فشار زد گف بهتر زود 10 سانت میشی
مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 ۶ ماهگی
ادامه تجربه زایمان:
بعد دیگ بهشون گفتم و امپول فشار رو باز زدن بهم دردای خودمم میگرف ولی زمانشون زیاد بود فاصلش
بعد باز دردام شروع شد خیلی تحمل کردم تا ۸ سانت زیاد جیغ نزدم فقط نفس عمیق میکشیدم با گازی ک موقع زایمان میزدم تو دهنم هرچند فایده ای نداشت اون گاز بی درد
بعد هشت سانت همش حس مدفوع داشتم دکتر هم موقع دردا معاینه میکرد ک وحشتناک درد داشت مث مرگگگ
مرگو جلو چشام میدیدم ک گف ب ماما برو سوند بیار ادرارشو بکشیم ک با کلی التماس نذاشتم سوند بزارن و تو همون گیر و ویری ک موقع زایمان بود رفتم دستشوی بعدش با درد زیاد باز منو خوابوندن رو تخت و معاینه کردن ک دیگ داشتم‌میمیردم ک نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم گف دیگ ده سانتی و بریم رو تخت زایمان
رو تخت زایمان موقع اومدن بچه بدترین دردو اونجا کشیدم ینی بگم تا ۸ سانت درد اونطوری نداشتم
بعد چنتا زور و جیغ و داد هم بچه منم بدنیا اومد با وزن ۳ ۵۰۰
و گذاشتنش رو شکمم
بعدشم ک شکممو خالی کردن و ماساژ دادن
ک بازم درد داشت ولی ن ب اندازه لحظه ای ک بچه میخاس بیاد
و بعدم بخیه زدن ک اصلن درد انچنانی نداشت و تموم شد
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۶ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان رائف مامان رائف ۲ ماهگی
تحربه زایمان طبیعی پارت چهارم:

خلاصه ک چنتا آمپول زدن تو سرم و یه باز تنفس وصل میکردن و تند تند ضربات قلب بچه رو چک میکردن منم بااینکه بی حال بودم و گیج بازم با تمام وجود زور میزدم ماما با نکرانی میگفت تورخودا بخاطر بچت زور نزن. دست خودم نبود. گاز بی حسی رو گذاشتن جلو دهنم گفتن هروقت درد داشتی چنتا نفس عمیق بکش منم همین کارو میکردم دردام کلن از بین رفته بود فقط گیج بودم و خابم میومد. ماما ابمیوه دهنم میکرد دیگ هیچی نفهمیدم.....
چشامو ک باز کردم دیدم ماما نشسته کنارم فقط پرسیدم چن سانتم لبخند زد و گفت ده سانتی فولی پاشو ک گل پسرت داره میاد باید چنتا زور بزنی فقط
کمی روحیه گرفتم. پوزیشنی ک گفت رو انجام دادم و بعد چنتا زور زدن ک واقعا سختم بود بچه سر خورد اومد بیرون. سریع گرفتنش گذاشتن رو شکمم. اونموقه بود ک نفس عمیقی کشیدم و گفتم اخیششش تموم شد... دیگ درد بخیها و اینها رو نفهمیدم فقط خودم بودم و بچم و ارامش. بچه رو بردن تمیزش کردن تو این فاصله بخیه زدن بهم ک بخاطر بی حسی هیچی احساس نکردم... بعدشم مامانم رو صدا زدن و اومد. ساعت یازده شب بردنم تو بخش ینی از ساعت پنج و نیم دردای شدیدم شروع شد تاا هشت و نیم ک زایمان کردم اونم ک نصفشو خواب بودم نفهمیدم خلاصه ک اونجوری ک فک میکنید نیست خعلی زود تموم میشه و یه خاطره تلخ و سخت مبشه برا ادم... امیدوارم براشماهم اسون باشه 🩵