۹ پاسخ

ای! دختر ای دختر
دلخوری نه با طلا رفع نمیشه اما نگو نه چون اولا ک اگه هی سعی کنه از دلت پر بیاره هی تو کوتاه نیای میشه مثل شوهر من ک ب کتف چپشم نیست دلخوریم
دومن
بزار بخره تا عادت کنه ناراحت کردن و ناراحت شدن زنش تاوان داره

هیچوقت از یاد ادم نمیره، ادم میتونه ببخشه اما فراموش نکنه

هیچوقت نمیتونی کامل فراموش کنی
فقط میتونی یه کاری کنی دیگه ذهنت خیلی درگیرش نباشه
اما یه وقتی ک چشمت بهشون بیوفته یا تو یه موقعیت مشابه همه ی اون حرفا هجوم میارن تو سرت دوباره اتیش میوفته به تنت اینو تجربه کردم ک میگم.

یه شوهرت بگو باشه میخوای دلجویی کنی قبوله طلا بخر میبخشم اما قول بده که دیگه تکرار نشه.
اما این انتظار رو هم نداشته باش ک فراموش کنم چجوری باهام رفتار کردن.

خب الان حق با شماست چی میشه
میان آشتی؟
میگن ببخشید ؟
نمیری خونه مادر شوهرت ؟
طلاتو بگیر سر سنگین برو و بیا

خداشاهده دلخوری من رفع میشه با طلا

دلخوریا با طلا رفع نمیشه ولی بزار. برات بخره ...ولی خودت درگیر نکن سعی کن فراموش کنی اهمیت نده شخصیت خودشون نشون دادن

ولش کن سخت نگیر
یا همونجا جوابشونو بده یا دیگ تمومش کن
بجاش طلا بگیر😁

کاش شوهر منم از این پیشنهادا بده

ب نظرتون حق با من نیست براتون پیش اومده ک دلتون بشکنه یا هر روز با ناراحتی بیدار بشید

سوال های مرتبط

مامان پرنسس👑 مامان پرنسس👑 ۱ سالگی
#پارت یک
دیدم همه خاطره روز زایمانشونو تعریف کردند
گفتم منم بیام بنویسم جا نیوفتم🫠
ساعت۶صبح ۹فروردین با دل درد جزئی از خواب بیدار شدم
رفتم سرویس بهداشتی دیدم(گلاب ب صورتتون)اب زیادی ازم خارج شد با تیکه هایی قهوه ای توش
فهمیدم کیسه ابم پاره شده
رفتم بالاسر شوهرم و بیدارش کردم و بهش گفتم ک چیشده دیگه شوهرمم بیدار شد و زنگ زدیم اورژانس گفت باید سریع خودتونو برسونید ب بیمارستان
زنگ زدم مادرشوهرم گفت الان اماده میشم میام بالا
تا اون بیاد من رفتم حمام یه دوش سرپایی گرفتم و اماده شدم
وسایل بچه رو از قبل اماده کردم،خلاصه مادرشوهرم اومد بالا و من از زیر قران رد شدم و سه تایی رفتیم بیمارستان تو راه بیمارستان زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم مامان نترسیا ولی من دارم میرم بیمارستان هر وقت تونستی بیا
وقتی ک رسیدیم بیمارستان گفتن باید یکم پیاده‌روی کنی و بعدش بیای لباس بگیری و بستری بشی
در اون حین به پرستارا گفتم زنگ زدم به دکترم که دکترم گفتن من مسافرتم نمی‌تونم بیام اما به همکارم میگم خیلی حواسش بهت باشه
من با همسرم مادر شوهرم رفتم تو حیاط بیمارستان پیاده‌روی بعد از نیم ساعت دوباره رفتم که معاینم کنن
ساعت ۱۰ بود که من آماده شدم و بستری شدم
اولین مامایی که اومد منو معاینه کرد گفت اوه اوه تو از این خوش زاهایی،تا یک ساعت دیگه زایمان می‌کنی و منم خوشحال گفتم خدایا شکرت
اونجا به ما یه اتاق دادن که مامانم اومد کنارم
مادر شوهرمم میومد پیشم و میرفت
اولش درد نداشتم اما کم کم نزدیکای ظهر دردام شروع شد جوری که صلاً نمی‌تونستم تحمل کنم تو اون لحظه مامانم دستامو می‌گرفت ،ماساژ می‌داد و بهم قوت قلب می‌داد 🥹♥️