۵ پاسخ

تو همیشه شوهرت عصبانی میکردی یا خودش عصبانی میشد؟

وایی کاشکی منم پسرم تا ابد مال خودم میشد به هیچکی نمیدادمش ولی حیف که از آخر میگیرن

عزیزم در خواستمو قبول میکنی

بعد میگن بچها نمیفمن بخدا از بزرگترا بیشتر حالیشونه . مگه جدا از شوهرت زندگی میکنی

کجاکارمیکنی مگه خونه جداداری؟؟!

سوال های مرتبط

مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
مامان ابتین مامان ابتین ۴ سالگی
سلام نوزاد من شب ششم تولدش توی بیمارستان بخش زردی بستری بودیم ولی نمیدونم چرا از ساعت فک کنم یک واینا بود تا ساعت پنج صبح هی گریه کرد و بیقرار بود تا یه ذره خوابش میبرد و میزاشتمم تو دستگاه بازم بیدار میشد و گریه میکرد با خودم میگم نکنه کسی بهش اسیب زده من متوجه نشدم 😣 اخه تو اینترنت نوشته یکی از نشانه های ضربه به سر گریه های طولانیه نوزاده .... روز قبلش یکی از هم اتاقی ها خواست دست بچم بزنه و من با لحن تند گفتم نکن دست نزن ولی بعدش معذرت خواهی کردم ولی میگم شاید لج کرده همش میترسم نکنه بعدش اسیبی به بچم زده، همش میگم کاش بخش زردی دوربین داشت تا ببینم کسی به بچم اسیب نزده یه خانم دیگه هم بود همش میگفت من میخا رو مبل بخابم و من گفتم من کمرم درد میکنه و جای منه چون خودشم مبل کناری رو داشت حالا شک کردم شایدم اون بوده به بچم اسیب رسونده ....اخه بچم روز قبلش بش۳۰ سیسی شیر خشک نان دادم بالا اورد و اخرشبم همونطور که گفتم گریه کرد ،فقط اون شب تا صب گریه کرد بعدش هرشب میخابه و عصرا فقط گریه میکنه
مامان مش ماشالله مامان مش ماشالله ۴ سالگی
مامان و بابام ب اصرار علی قبول کردن ولی چاره ای نداشتن چون ی محله داستان عشقمون می‌دونستن عین بمب صداش پیچیده بود محله ک نه ی شهر
من و علی محرم شدیم و وای چقد این روزا خوب بوددددد
یادمه هر روز باهم عمیق تر وصمیمی تر بودیم
ولی زهرا هنوزم ب خاطر علی فقد دوس کلمه حرف می‌زد
هر روز عشقمون بیشتر می‌شد ی روز یادمه رفتیم بیرون دور زدن اومدیم گف بیا بریم خونمون گفتم نه بابام گفته ی ساعته برگردم باز گیر میده گف ده دقیقه
گفتم اگ بفهمه دیگ نمیزاره باهات بیاما گف غلط کرده مال منی دیگ
علی هنوزم گاهی ضعف می‌کرد وخسته و داغون ی گوشه میفتاد از بس غصه مادرشو می‌خورد
اونروز رفتم خونشون رفتم تو دستم گرف دستاش خیلی داغ بود گفتم چرا اینقد داغی گف تبه عشقه
گفتم دیوونه خیلی داغی ها
کف بیا بغلم سرمو چسبوندم ب سینش قلبش تند تند میزد خیلی تند ولی داغی سینش بیشتر حس میشد گفتم تو تب داری ها
گف ن خوبم گفتم ی استامینوفن بخور گف حالا بعد بخور
نگام کرد از اون نگاه‌ هایی ک آدم ضعف میکنه براش نگاش کردم گفت توروخدا با این چشما اینجوری نگام نکن سرمو بردم بالا یادمه اولین بار بود لباش گذاشت رو لبام
انگا واقعا تب عشق بود لباشممم داغ داغ روی لبام بود و من واقعا خشککککک شدم چشماش بسته بود خودمم کم کم گر گرفتم و تپش قلب
دلم نمیخواست از بغلش بیام بیرون دلم میخواست تو همون لحظه بمیرم براش و تموم شه بره این زندگی
علی بوسید منو از پیشونیم گف عاشقتم گفتم منم گف تا کجا گفتم تا آخر
هیچوقت فک نمیکردم اینقد عاشقم بشی گفتم تواناییشو داشتی دیگ عاشق کردی منو
گریه کرد گف خیلی سختی کشیدیم اشکاشو پاک میکردم و گریه میکردم
تنش هعی داغتر میشد
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامانا در جریان دختر من که هستید خیلی شرمندم که دائما تاپیک میزارم اینجا همتون رو اذیت کردم ببخشید😔😔ولی میگم شاید فرجی بشه یکی بتونه کمکم‌کنه دخترمو ۳ ماهه کاردرمانی و گفتاردرمانی می برم حرف زدنش خیلی حیلی بهتر شده مثلا امروز باباش اومد خونه گفت بابا امیر سلام خوبی به خدا قسم دختر من حتی یه ‌کلمه هم حرف نمی زد خداروشکر پیشرفتش خوب بوده درکش خوب بالا رفته امروزم روز ۴ ام که دارم از پوشک میگیرمش ولی ترس داره از جیش کردن چه خودم سرپا بگیرم چه تو قصری بزارم چه تو دستشویی چه تو کمکی توالت فرنگی در هر حالت هر صورت میگه مامان ترسم ترسم دست و پاش می لرزه دیروز گریه هم افتاد 😭ولی همکاریش عالیه دیگه از بس گفتیم‌نباید تو خودت جیش کنی خیلی خودشو نگه میداره صبح که بلند شد تا دوساعت بعدش خودشو نگه داشت تا بالاخره تو شلوارش کرد به شدت از جطش کردن تو دستشویی و اینجور جاها می ترسه تو حمام پر از اسباب بازیه شعر و قصه براش می خونم‌ تشویقش می کنم کلی فیلم از تو گوگل براش گرفتم مرتب براش میزارم ۸ ماهه خواهرش جلو چشنش تو دستشویی جیش می کنه ۳ ماهم هست که روزی یکی دوبار می بردمش تو دستشویی خودم جلوش بارها حیش کرد ولی هیچ کدوم از این کارها موفقیت آمیز نبوده و در نهایت میگه می ترسم صبرمو خیلی دارم بالا می برم به هیچ وجه گفتم تسلیم نمیشم حتی همه جای خونه رو رو فرشی و ملافه و پتو انداختم که کمتر نجس بشه قید همه چی رو زدم واسه بچم بعد امروز فهمیدم که ترس داره و میگه می ترسم به نظرتون کاردرمانش می تونه براش کاری بکنه ؟؟؟می خوام امروز بهش بگه که بچم از جیش کردن تو دستشویی اینا می ترسه به نظرتون فایده داره
فقط توروخدا حلالم کنید خستتون کردم با تاپیک هام به خدا دیگه خجالت می کشم از تاپیک گذاشتن 🤭
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
اینارو برای تو مینویسم مرد کوچک من.
دخترِ من، همیشه دختر منه. کل عمرش میتونه تو بغل من جا بشه. کل عمرش میتونه تو بغلم گریه کنه. قد هزااار سال میتونه بچه‌ی من بمونه.
اما تو پسرک من....
روز ها با تو خیلی سریعتر میگذره. من تورو محکم تر بغل میکنم و بیشتر تماشا. چون دلبرکم، روزای ما با هم زیادی محدوده.
شاید چند سال دیگه،وقتی میام جلوی مدرسه‌ت و اسمت رو بلند صدا میکنم بگی مامان ، جلو بچه ها نیا دنبالم. من دیگه بزرگ شدم.
شاید اونوقتی که یه نوجوون بی کله‌ی حرص درار شدی، دیگه نتونم با عشق بهت زول بزنم. شاید بهم اخم کنی و بگی مامان چرا همش زوم کردی رو من؟
شاید وقتی مرد شدی و سرت گرم کارای خودته، نتونم هرروز صدای قشنگت رو بشنوم چون بیکار که نیستی، کار داری، غرور داری،دغدغه داری.
شاید یه روزی نتونم بشینم یه دل سیییر باهات حرف بزنم چون ممکنه متهم بشم به مادر شوهری که سرش تو زندگی عروسه.
شاید یه روزی برسه که نتونم سیییر بغلت کنم جگر گوشه، چون دیگه تو بغلم جا نمیشی.