۸ پاسخ

اینقذز بدم میاد از اینجور ادما من دوتا بچه دارم دختر بزرگم 9 سالشه بعصی ها کوچیکه میبینن جلو دختر بزرگم میگن کوچیکه خوشگل تره سفيد تره اینقذر بدم میاد من اصلا نمیتونم بع کسی اینجور حرفا بزنم

عجب ! بعضیا چی تو مغزشون میگذره واقعا ؛ چقدم‌ فک میکنه نظرش مهمه حتما باید بهت اطلاع بده

چرا بعضیا فک میکنن حتما باید یه نظری بدن یامقایسه کنن از همچین آدمایی متنفرم

عزیزم ولی ب نظرم شما کار خوبی کردی از بچت دفاع کردی هیچ وقت تحت هیچ شرایطی ب کسی اجازه نده مسخره ش کنه یا عیب و ایرادی روش بزاره

والا هزار عیب روپسر من گذاشتن من اصلا جواب نمیدم انگار کر هستم نمیشنوم

دختر من تازه دنیا آمده بود خوب بچه باد داره یه سری گفتن وا خدا به این فقط دماغ داده گفتم یه وقت فکر نکنی ناراحت بشم چیزی نگفت رفت والا تو کل فامیل و آشناها همه میگن دختر همه چیزیش برابره بعضیا وجودشون خیلی سمی ان باید دور شد

وای وای وای
ادم حساسه بعد زایمان.
چقد نفهمن بعضیا

همون بار اول قهوه ایش میکردی کار به بار دوم نکشه اینجور آدما رو هیچ احترامی نباید براشون قائل بود

سوال های مرتبط

مامان 🩷فسقلیا🩷 مامان 🩷فسقلیا🩷 ۴ ماهگی
سلام خانما خوبین
ی سوال بپرسم لطفا نصیحت نکنین فقط بگین شما بودین چیکار میکردین
من از وقتی بچه هام به دنیا اومدن مادرشوهرم میگه بغلشون کن نزارشون زمین هی میگه تکرار میکنه هر بار خودمو به نشنیدن میزنم هرروز زنگ‌میزنه هی میگه میگه
تازگیا هم هر وقت که بچه هارو می بینه بغلشون میکنه از وقتی میاد تا میره نمیزاره زمین منم امروز بالاخره حرصی شدم گفت من اینو بغل کردم توام اون یکی رو بغل کن منم عصبانی شدم با عصبانیت گفتم دوتان چجوری بغلشون کنم بعد با عصبانیت دستامو یجوری کردم که اینجوری دوتاشونو بغل کنم آخه چیکار کنم شمام بزارید زمین بی زحمت باهاش بازی کنین بعد گفت اون یکی رو بده بغل کنم گفت نه بزار زمین باهاش کن
هر وقت که بغلشون میکنه بعد میزاره زمین فقط جیغ میزنن گریه و زاری که بغلمون کن بعد وقتیم که میره من بیچاره میمونم و این دوتا که بغل میخان هر دوشون
به نظرتون بد گفتم؟
پیش پدرشوهرم گفتم اصلا نمیدونم چیکار کنم 🤦🏻‍♀️
اعصابمو بهم میریزه دیگه بهش آلرژی پیدا کردم هر وقت زنگ میزنه یا میگه میخام بیام نمیدونم چیکار کنم
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
#درد و دل
من دخترم اولین کسیه که باهام نسبت خونی داره و دیدمش
شاید خیلیا اصلا به نسبت های خونیشون دقت و توجه نکنن ولی واسه منی که خانوادم باهام هم خون نبودن واسم حسش شبیه اون جوجه اردک بود که هی به بقیه جوجه ها نگاه میکرد و میدید شبیه هیچکدوم نیست منم همینطور بودم همیشه نه مامانم نه بابام شبیه هیچکدوم نبودم ولی خودمو همیشه گول میزدم که نه شبیه بابامم تا اینکه مامانم همه چیز رو واسم تعریف کرد و دیگه نمیتونستم خودمو گول بزنم همیشه میترسیدم ازش راجبه خانواده واقعیم بپرسم هیچوقت هم نخواستم چیزی بدونم چون من محبتی که نیاز داشتمو گرفته بودم فقط یه سوال از مامانم پرسیدم که من شبیه کدومشون بودم؟ بهم گفت شبیه خیلی مامانتی
الان که خدا بهم یه دختر داده اوایل با خودم میگفتم شبیه من نیس اما رفته رفته شباهتاش به خودم بیشتر و بیشتر شد حتی الان هم باورم نمیشه انقدر شباهتش به خودم رو خواهرشوهرام که میگن اصلا انگار شقایق از اینهمه شباهت خودم ذوق میکنم باورم نمیشه یکی شبیه منه
خدایا شکرت هم بخاطر اینکه بهم دادیش هم بخاطر سالم بودن دختر بودنش
(راضیم به رضای خودت)
مامان رونیا مامان رونیا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره