صبح ساعت ۶و نیم بیدارشده شیر خورده تو خواب و بیداری بعدش مولتی ویتامینش خورده یکم هوشیار شده
دید هیشکی نیس بازی کنه خودش خوابش برد 🥹
تو آخه کی انقدر بزرگ شدی فسقلی من🥲
یادمه روزی که زنگ زدن گفتن میتونید بچتون ببرید دیگه تنفسش خوب شده ۶ روزش بود وقتی آوردیمش خونه من انقدر گریه میکردم که چرا لباس اندازش نیس لباسای صفر تو تنش لق میزد😭همش میگفتم من اون همه لباس قشنگ برات خریدم پس کی اونارو میپوشی آخه.
خلاصه که گذشت تمام اون روزای سخت که شب از گریه هات نتونستم چشم رو هم بذارم چون کولیک داشتی گذشت اون زمان که بالاسرت میشستم میگفتم یه موقع نتونه نفس بکشه انقدر که ظریف و کوچولوئه.
الان دیگه غصه اینو میخورم که یدفه رشد میکنی و من غافلم میدونم یروز دلتنگ این روزات میشم که وابسته منی و بغل هر کی میری چشمت فقط دنبال منه تا بغلت کنم. کاش میشد همینجوری بمونی مامان همینقدر کوچولو و ملوس🥹
دلنوشته صبحگاهی ساعت ۷ و ۵۰ دقیقه ۱۴۰۴/۱/۶

تصویر
۷ پاسخ

ببینید مامان مهربون ب نینی شیر خشک ببلاک اچ ا میدید؟
گفته بودی تو دوهفته ۸۰۰ گرم اضافه کرده میخواستم بپرسم اولین بار ک ب نینی دادی بالا آورد آخه بچه من بالا آورد طبیعیه اخه اصلا بچم وزن اضاف نمیکنه

ای جان ماشالله بهش😍😘

خدا 🥺🥺
دخترمون دیگ بزرگ شده
اگ مثل مامانش زرنگ‌باشه
یک ماه دیگ بلند میشه نهار ظهر هم اماده میکنه😍...


ان شالله هممون برسیم ب مرحله چهار دست پا رفتنشووون🥺🥺
ایقد دلم میخواد ب امید خدا ببریمشون بیرون
پارک
و....

الهی شکرت🌱💜
به همه مادرا توان بزرگ کردن بچها رو بده

واقعا چند سال دیگه دلمون واسه الانشون تنگ میشع داشتن نینی تو هر خونه ای خیلی خوبه حیف ک زمونه سخت شده و نمیشه گفت بعد هر 3_4 سال داشتن نینی تو هر خونه واجبه

یادش بخیر انقدر لباساش گشاد بود با اینکه میبستمش اما دستشو از یقه اش میاورد بیرون تا برسونه ب لبش
ای خـــــــــداااشکــــــــــــرت ب خاطر بچه های سالممون هزار هزار بار شکرت

ای جانم مادر بودن باهمه سختیاش شیرینه. خدا برات نگه داره

منم خیلی استرس دارم خیلی کوچولوعه همش گریه میکنم دلم واسش میسوزه واسه مظلومیتش واسه وابستگیش به من

ای خداا🥹😍جوجوی مامان
خداحفظش کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان کایان مامان کایان ۷ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه