۱۰ پاسخ

بخدا شما ها که ماماناتون پیشتون ونمیزارن آب تو دلتون تکون بخوره هر روزدستشون ببوسین ازشون تشکر کنین که ایقد هواتون داره ماها که داخل شهر غریبیم خیلی سخت بهمون میگذره هر روز با کلی مکافات رد وبدل میکنیم ولی به کمک خدا تا الان تنونستیم تنهایی از پس همه چیز بر بیایم توکل به خودش🙏🙏🙏

مامان من ی شهر دیگس بنده خدا ده روز قبل از زایمانم اومد پیشم تا الانم مونده
همه کارای خونه و بچه رو خودش میکنه من فقط بعضی وقتا پوشکشو عوض میکنم

عزیزم تو چقدر منی بخدا خانواده منم دقیقن همینن

من دخترم رو مامانم نگه میداره نوبتی قراره بعد چهل روز هم بمونم چون سختمه تا ساعت 3 با منه بعد 3 تا 6 با مامانم بعد اون بامن تا 9 بعدش مامانم نگه میداره من بخوابم تا 12

من تا چهار روز موند پیشمم بعدش از اون روز تنهام و خودم کارامو میکنم سزارینم بودم بخیه هام درد میکرد نمیتونستم ولی خوب مجبور بودم 🤧

مامان من ک موقع کرونا فوت کردن کرونا گرفت سنشم کم بود ۴۳حالا مادرشوهرم ب جای مامان خودمم نگه میداره کلا موقعی هم ک زایمان کردم ۱۵ روز اومد خونمون موند دیگه غذا میپخت یا مهمون میومد یا بچه رو نگه میداشت منم میگفت استراحت کن الانم خونشون میریم من استراحت میکنم معمولا خدانگهش داره خیلی خوبه

منم فقط ۷ روز خواهر هام بودن به بعد خودم بودم همه کارهای خونه انجام می‌دادم غذا درست می کنم ،خدا خودش کمک می کنه بتونی انجام بدی کارهاتو ،بسپار به خدا ،نگران نباش غصه هم نخور هرکس یک مشکلی داره ،فقط همین و همیشه زمزمه کن که خدا تنها مون نمیزاره

همیشه خودم خودم دیگه عادت کردم به خودت متکی باش خودت کاراتو بکن و مثلا همسرت میاد بزار بغلش تا کارات انجام بدی و من مثلا غذا بزارم زیاد میزارم تا اگر صبح ها دیر بلند شدم بچه ام بی غذا نمونه البته واقعا همسرم کمک‌میکنن

چ‌بد من خداروشکرمامانم شباخودش بچموتروخشک میکنه 🥲ازاین شانس اوردم

منم ناراحت شده بودم گفتم بااون کمک کردنتون
مامانم تازه بهش برخورد قهر کرد
نهارم نذاشت، شام دیشبو گرم کردن خوردن
منم نرفتم بخورم😔
انقدر تنهام خدایا حداقل بچم انقد زجر نکشه

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐣 مامان جوجه طلایی🐣 ۴ ماهگی
روزی ک مرخصم کردن بدترین روز زندگیم بود دخترمو گذاشتم اومدم خونه کل راه رو گریه کردم فرداش از بیمارستان زنگ زدن ک دخترت خیلیی گریه میکنه باید بیای رفتم اونجا باورتون نمیشه تا صدامو شنید اروم شد همه پرستارای بخش تعجب کردن بعد دکترش بهم گفت کیمسیش کن منم بغلش کردم پرستارش یادش رفت اکسیژنشو بزاره منم سردر نمیاوردم رفت بعد ۲ساعت باعجله اومد داد زد فلانی موزاد اکسیژن نداره همشون اومدن فکر کردن اتفاقی افتاده ولی درکمال تعجب دخترم دختری ک تا دوساعت پیش حتی یک دقیه بدن اکسیژن نمیتونست الان تو بغل من ۲ساعت بدون اکسیژن تحمل کرده بود همه برای بار دوم تعجب کرده بودن و اینطوری شد ک اکسیژن دخترم کلا قطع شد و از دستگاه جداشد کار من هر روز این شده بود شیر بدوشم و صبح برم بیمارستان تا شب صبحا خوش حال بودم ک میرم پیشش شبا موقع برگشت فقط گریه میکردم ۱ماه تمام کارم شده بود همین بعضی وقتا کم میاوردم چون اصلا نمیتونستم استراحت کنم تازه زایمان کرده بودم ولی خداروشکر خداهوامو داشت دختر بعد یک ماه مرخص شد و اوردمش خونه والانم ک دارم مینویسم تو اتاق با اینکه خوابیده ولی داره زور میزنه
همه اینارو گفتم ک بگم توروخدا تو بارداری استرس نداشته باشین داروهای ک دکتر میگه رو حتما بگیرین و بخورین بخاطر بی احتیاطی من دختر دقیقا دوماه زودتر ب دنیا اومد وکلی زجر کشید
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۳ ماهگی
پارت چهارم
با جزئیات مینویسم ک اگر خداب نکرده کسی بچش اینجوری پیگیری کنه من خودم تو گهواره نوشتم دخترم اورد بالا و غلیظ بود ینی چیه که خیلی ها گفتن چیز خاصی نیست
خلاصه اومدم خونه یه دوره استامینوفن و شیافت گذاشتم براش ینی ۵ روز بعد از پنج روز ک قطع کردم باز دوباره تب و خلط های سبز می آورد بالا بردم ی دکتر دیگه همه چی براش گفتم ، دوتا شربت داد و آزیترومایسین چرک خشکن گفت اینا ۵ روز استفاده کن اگه خوب نشد باز پیگیری کن
گفت یه عکس از ریه اش بنویس گفت نمیخاد
چرک خشکن ۵ روز دادم روز ششم باز دوباره تب
تو این مدت بی قراری و گریه هاش تمومی نداشت روز ششم دومرتبه تب کرد گریه گریه هیچ جوره ساکت نمیشد نصف شب رفتیم بیمارستان آزمایش خون اورژانسی نوشت براش الهی بمیرم براش از دستای کوچولوش خون گرفتن جوابش ۲ساعت دیگه آماده شد برگه اوردیم نشون دادیم دوتا دکتر اونجا بود یکیش گفت عفونت تو خونش هست گفتم ینی چی گفت ی بیماری انگار داره
من اون لحظه با شنیدن این کلمه دنیا تو سرم خراب شد پاهام شل شد افتادم کف زمین فقط گریه میکردم گفتم خدا خودت این دخترو به من دادی چرا داری امتحانم میکنی چرا اذیتم میکنی یه دکتر دیگه اومد آزمایش دید گفت نه هیچی نیست ببرینش خونه گفتم آقای دکتر ینی چی چ جور ببرم خونه گفت ویروسه گفت خب پس داروی چیزی گفت ن چیزی نیاز نیس🙄🙄🙄جواب درستی بهمون ندادن و ما نگران
ازونجا با حال خراب خودمو شوهرم و بچه ام ک بی تاب بود رفتیم ی بیمارستان دیگه آزمایش دید گفت اره عفونت نشون میده داخل خونش برین فلان بیمارستان اونجا رفتیم گفت باید بستری بشه ولی برین بیمارستان دیگه ما اینجا اطفال نداریم
مامان کیاشا مامان کیاشا ۲ ماهگی
امروز پسرمو ختنه کردیم😭😭
خیلی تجربه سخت و تلخی بود...
دکتر اومد خونه خودم ک نموندم رفتم خونه داداشم، مامانم و بابام و داداشم بالاسرش بودن... موقع جراحی چیزی حس نکرده بود بخاطر بی حسی ولی بعد ک سِرش باز شد گریه های شدیدش شروع شد🥺💔
قلبم تیکه پاره بود اصن اروم نمیشد بغل مامانم خواهرم خودم...
من ک فقط گریه میکردم بغلشم میکردم بدتر گریه میکردم مامانم میومد میگرف ازم تا ارومش کنه... تا اینکه بهش استامینوفن دادم یکم اروم شد خوابش برد نیم ساعت نشد دوباره بیدار شد و دوباره گریه های شدید🥺😭
الهی بمیرم براش صداش بچم گرف انقد گریه کرد😭😭
تصمیم خودم بود این سن ختنه کنیم من میخواستم وقتی ده روزش بود انجام بدیم پدرم اجازه نداد گف کوچیکه دکترشم گف ۵ کیلو باشه حداقل دیگ موند ۴۹ روزگیش...
خیلی سخته واسه مادر نصف عمرم رف فقط میگفتم خدایا جون منو بگیر دردشو بده ب من ولی بچم چیزیش نشه😭
فلن با استامینوفن و شیاف ارومه و میخوابه ولی من هی یاد گریه هاش میوفتم بازم گریم میگیره و میخام بمیرم😭😭
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
دیگه اوردنم جلو در اتاق عمل همسرمو صدا زدن گفتن خدافظی کن و بریم که من تا همسرمو دیدم زدم زیرگریه که همسرم گفت گریه نکن قراره بری با دخترمون برگردی و یه لحظه ام از پشت در مامانمو دیدم و بردنم دیگه اونجا تازه فهمیدم استرس یعنی چییی فقط گریه میکردم ولی خدایی کادر اتاق عمل خیلی باهام شوخی میکردن دستیار دکتر یه پسر جوون بود گفت چرا گریه میکنی گفتم استرس دارم گفت استرس نداشته باش دیگه از رو ویلچر بلندم کردن گفتن بشین رو تخت اتاق عمل بلند که شدم انداره دوتا پارچ ازم اب ریخت که همون پسره گفت وای سوند دراومد بعد پرستاره گفت نه کیسه ابش پاره شد پسره به من نگاه کرد و گفت نترس منم کیسه ابم پاره شده اونجا دیگه خندیدم همون لحظه دکترم درو باز کرد سلام کرد با من یه بای بای کرد رفت لباساشو بپوشه نگاه کردم به ساعت دقیق ساعت چهار بود دیگه پرده و وصل کردن متخصص بیهوشی گفت دستاتو بزار رو زانوت سرتم قشنگ بده پایین طوری که چونت بچسبه به سینت و خودتو شل کن اصلا تکون نخور من فک میکردم چقدر بیحسی درد داره اصلاااا متوجه نشدم یهو گفت درازبکش