۱۶ پاسخ

انشاالله زود خوب بشه

ای جانم عزیزدلممم
خدا سلامتی بده

الهی بگردم انشالله زودتر خوب بشه عزیزمم 🥺واقعا سخته
من بچم روز اول بدنیا اومد اون زردی داشت ولی همون ک رفت یکروز دستگاه داشتم میمردم دیگ اینطوری ک مریض بشه خیلی سخته واقعا سخته مادر بودن 🥹🥹الکی نیست جایگاه بهشتو دادن به مادرا 🥲🥲

وای خدای من,با اینکه بخش اطفال سالهاست کار میکنم ولی دیدن این صحنه که بچه ها رو تخت بیمارستانن هیچوقت برام عادی نشده😔

امید به خدا

الهی عزیزم ایشالا هرچی زودتر خوب بشه

عزیزم🥲🥲انشالله زودتر درس شه

الهی بمیرم واست 🥲🥲😭

عززززیزم اتفاقا تو فکرت بودم نبودی نگرانت شدم انشالله حال لیا هرچه زودتر خوب بشه باز برو خداروشکر کن به موقع رسوندی بیمارستان دکتر به من گفت دیر میاوردی عفونت وارد خونش میشد بخیرگذشته
میدونم سخته منم یه هفته پسرم همونجا بستری بودولی به آخرش فک کن که خوب میشه برمیگردی خونه انشالله
دکتر نوحی چیزی نگفت که قرنطینه بشیم توخونه
بعداز picu میری بخش چندروز هم باید اونجا بمونی بعد مرخصی شی

خدارو شکر ک از این کابوس خلاص شدی‌
من واقا نمیدونم چرا روزام نمیگذره شبام نمیگذره
خیلیییی داغونم از لحاظ جسمی و روحی
با این حال باید با دخترم بازی کنم تا گریه نکنه بهونه گیری نکنه
باید همش حواسم باشه انژیوکت شو نکشه
دهنم سرویسه
تازه تو پیپیش‌ عفنوت هم پیدا کردن
یعتی رسما‌ غوز بالا غوز
ذکتر گف تا یه هفته باید بمونه
یه هفته
بدون کمکی بدون ملاقات بدون استراحت بچه ی مریضم‌ ک با هر سرفه جونه‌ منو میکنه
انقد گریه کردم نابودم
دعا کنید روزای منم بگذره دخترم خوب بشه برم خونه
راسی دکتر شما رو قرنطینه کرد خونتون؟

عزیزم علائمش چی بود؟
از کجا متوجه شدین

وای جیگرم🥺

بچه منم دوماهشه درگیر شد با اینکه هیج کجا نه رفتم نه کسی اومد ولی درگیر شد ۳روز بستری بود تا یک هفته بعدشم سرفه داشت خیلی روزای سختی بود قشنگ میفهممت😥

پسر من هشت روزش بود که این اتفاق براش افتاد و کلی تو بیمارستان اذیت شد 😥 ایشالا گل پسر شما هم زود خوب میشه قشنگ درکت میکنم که چی کشیدی

الهی عزیزم اميدوارم هرچه زودتر کوچولوتون بهبود پیدا کنه خیلی سخته ایشالا همیشه سایت سلامت بالاسرش باشه بتونی به خوبی بهش رسیدگی کنم گلم🌺

الهی بگردم عزیزم

سوال های مرتبط

مامان دیان مامان دیان ۱۲ ماهگی
راجب وزنگیری پسرم ک همه تعجب کردید اینجا مینویسم😪


خب پسرم ۳۹ و ۳ روز با وزن ۳۸۰۰ به زووور به دنیا اومد
بعد به دنیا اومدنش وقتی بچه رو اوردن شیر بدم تنفسش خس خس صدا میداد وقتی دیدم تعجب کردم چرا اینجوری نفس میکشه😳 حالش خوبه ؟ سرما خورده عایا؟؟
فقط گفتن خوب میشه و پسرم سینه رو نگرفت سریع بردنش nicu بستری شد به علت دیسترس تنفسی هر روز یچی میگفتن یه روز گفتن چون روند زایمانت طولانی بوده اینجور شده یه روز میگفتن چون آب رفته داخل ریه بچه اینجور شده یه روز گفتن مایع آمونیاک هنوز تو سینه اش و و و و
پسرم ۲۱ روز داخل nicu بود تا تشخیص داده شد که نرمی حنجره داره ( یعنی حنجره اش شله و نرسیده و تنفسش صداداره)
بچه ی ۳۸۰۰ گرمی من تا ۱۵ روز شیر ندادن بهش و ب سرم وصل بود
پسرم ۲۰ روز شیر خودمو خورد یعنی دوشیدم با شیشه دادم بهش
و از حرص و نارحتی زیادم شیر یهو خشک شد و حتی ۱ قطره شیر نداشتم
ک پسرم شیرخشکی شد و با وزن ۳۵۰۰ از بیمارستان مرخص شد
اوایل گیگوز میخورد و دوماهگی ۴ کیلو شد
بعد از اون دکتر گفت نان بده بهش بیشتر میشه وزنش دادم شد ۴۱۰۰
دوباره نان اچ آ نوشت چون تلخ بود پسرم نخورد دوباره رفتم دکتر
گفت آپتامیل pdf (مخصوص نوزادان نارس و کم وزن) الان دوهفتس ک این شیر خشک رو میدم فعلا خوبه
و اینکه پسرم چون نرمی حنجره داره کم شیر میخوره و ب قول دکتر با هر بار تنفسش خیلی کالری میسوزونه چون ب سختی نفس میکشن ک

همه متعجب بودن از وزنگیری پسرم گفتم اینجا توضیح بدم

و اینکه پسرم الان دندون دراورده و ۱ هفته اسهال بود و اینم باعث کم وزنیش بود متاسفانه
مامان ⭐ دایـــان ⭐ مامان ⭐ دایـــان ⭐ ۷ ماهگی
مامانا بیاین تجربه شیردهیمو براتون تعریف کنم
خب جونم براتون بگه که سزارینی بودم و از همون بعد زایمان شیرم اومد و پسرمو توی ریکاوری شیر دادم
روز سوم بعد از زایمان سینه هام سنگ شد و محبور به دوشیدن شدم
شیرم از روز سوم اینقدر زیاد شد که مونده بودم شیرامو چیکار کنم
بهداشت گفت فریز کن
فریز میکردم و یخچالم پر شده بود 🙃 پسرمم شکمو و کاملا سیر
تا اینکه با بانک شیر آشنا شدم ، یادمه خانومه ازم پرسید شیری که جمع کردی به یک لیتر رسیده؟ خندم گرفته بود چون حداقللل پنج کیلو بود 😅
خلاصه اینکه من هم پسرم کامل سیر میشد و واسش فریز میکردم و هم اینکه هر دو هفته چند کیلو اهدا میکردم
گذشت تا سه ماهگی
یه بار پسرم تو بغلم ترسید و سینمو پس زد ، ۹ روز تلاش کردم تا بی دردسر سینمو بگیره
برگشت
بعد دو هفته باز به خاطر شیشه با اینکه اونت بود سینمو پس زد و باز برگشت ( شاید هر چند روز یکبار بهش شیشه میدادم )
همه چی عادی بود و هم سینه میگرفت و هم شیشه تا واکسن چهارماهگی🙃 واکسن چهارماهگی پسرم اعتصاب شیر کرد سه روز کامل ، نه سینه میخورد نه شیشه
با سرنگ هر پنج شش ساعت ده میل بهش میدادم که همونم بالا میاورد
خلاصه شش روز بی اشتهایی و سه روز اعتصاب و بعدش برای همیشه سینه رو پس زد
من داغون بودم ، اینقدر گریه میکردم که چشمام باز نمیشد
به خاطر نخوردنش شیرمم شد یک چهارم سابق
خیلی خیلی کم شد
مامان میران مامان میران ۱۱ ماهگی
درد و دل
روزای اول مادر شدن خیلی سخت بود
پر از چالش_ همه ی ما مادرا یه روزایی گذروندیم که فکرشم نمی‌کردیم
روزای اول با بخیه اینور و اونور کردن و کارای بچه رو رسیدن
روزای سخت کولیک
هر زمان که درداش شروع می‌شد و اوج میگرفت دیگه هیچ دارویی کار ساز نبود
فقط توو بغل میگرفتم و کل خونه رو راه میرفتم و براش شعر میخوندم
از ته دل میگفتم : مامااان تمام دردات به جون من
و تا وقتی مادر نشی هیچوقت این جمله رو از ته دل نمیگی
افتادم توو روزای سخت رفلاکس
چالش بدتر از کولیک
اوق زدن شدید و بچه م نفس نمیتونست بکشه و کبود میشد
اون روزا بیست سال از درون پیر شدم و شکستم
این عکس یادگار همون روزاست...
وسط گریه بچه و کلافگی خودم دیدم نور چقدر قشنگه توو خونمون
انگار جون داده به زندگی
این عکس گرفتم و پیش خودم گفتم نور هم به من میتابه
روزای خوبه من و میرانمم میرسه
یه روز بهم لبخند زد....
وااای که واقعا اون روز پر نور بود برام
تمام سختیارو شسته بود و برد
حس میکردم خوشبخت‌ترین مادر دنیام
روزای سخت کولیک گذشت
رفلاکس گذشت
و لبخندش هر روز پررنگ تر میشه و خوشحالی من عمیق تر
روزای سخت و تاریک میگذره و نور میاد....
مامان عزیز خسته نباشی🦋💙🤱🏻
مامان آراد مامان آراد ۱۰ ماهگی
دیروز برام روز خیلی سختی بود پسرم صبح زود بیدار شد همش نق میزد نتونستم بخوابم اصن بد خواب شدم تا ساعت یازده درگیرش بودم خوابش میومد ولی نمی‌تونست بخوابه منم پاهام فلج شد هرکاری میکردم نمیخوابید بعدم که خوابید باید ناهار درست میکردم ظرفارو میشستم خونرو تمیز میکردم همه روی سرم انبار شده بود دور و برم شلوغ بود هوا گرم بود سرم درد میکرد از یه طرفم سوزش ادرار داشتم داشتم دیوونه میشدم تا اومدم ناهار درست کنم پسرم بیدار شد همه اینکارا موند علاوه بر اینا خودم نیاز به حموم داشتم موهامو شونه نکرده بودم خیلی حاله بدی بود از حال خودم گریم گرفت از یه طرفی هم پسرم اشتهاس کم شده مثله قبل شیر نمی‌خوره فکرم درگیر وزنشه 😮‍💨
بعضیا میگن خیلی خودتو درگیر وزنش کردی ولی من یک مادرم وقتی میبینم پسرم فقط توی یک ماه ۳۰۰, گرم اضافه کرده دلم میسوزه وقتی میبینم لپ های پسرم آب شده لاغر شده غصه میخورم طرفای عصر هم دقیقا دوباره همه چی آوار شد روی سرم دوباره گریه های آراد، کارهای نکردم، اوضاع خودم....تا ساعت یک شب همین بود اوضاع وقتی خوابید باز شوهرم رفت سر یخچال یک چیزی افتاد دوباره بیدار شد دیگه همه چیرو ول کردم زدم زیر گریه با شوهرم دعوا کردم که چرا این کارو کرده اونم ترسید هیچی نگفت
خاستم بگم چقدر بچه بزرگ کردن سخته چقدر آدم باید از خودش بگذره چقدر بدن آدم کم میاره
هنوزم از دیشب حالم بهم ریختس ولی بایدخودمو جمع و جور کنم
واقعا سه ماهگی آراد خیلی سخت گذشت خیلی بد بود اینکه میگن بچها توی سه ماهگی اعتصاب شیر میکنن واقعا راسته
امیدوارم چهار ماهگی خوب بشه فرداهم واکسن داره خدا بخیر کنه