باز شب شد و خاطرات به من هجوم آورد!فکرم رفت پیش اون بچه ای که اتباع بود و ۲۸ هفته دنیا اومده و هیچکس رو نداشت و زنده موند و قرار بود بفرستنش پرورشگاه..فکر میکنم به مادرش که آیا واقعا بچه رو نمیخواست؟یا امیدی به زنده موندنش نداشت؟یا پول اون همه مدت بستری بچه رو نداشت؟یا اینکه چطور دلش اومد بچه رو رها کنه؟،یا اینکه شاید مجبور بود و هر شب با فکر بچه ای که نمیدونه مرده یا زنده مونده گریه میکنه؟؟فکر میکنم به بچه هایی که علاوه بر نارس بودن مشکل جسمی هم داشتن و سونو متوجهشون نشده بود و پدر مادرشون نمیدونستن دقیقا غصه ی چی رو بخورن اونموقع با خودم میگفتم کاش مشکل همه اشون فقط وزن کم بود نه چیزای دیگه..یا به اون مامانی فکر میکنم که وقتی پرستار ازش پرسید اون یکی قل ات خونه است؟با چشمای سرخ شده اش گفت مرده..اون مامانی که بخاطر افسردگی شدیدش به بچه اش شیر نداده بود و بدن بچه عفونت گرفته بود و دکتر بهش گفت بچه ات بدحال ترین بچه ی اینجاست..توی صورتش پشیمونی رو میشد و حتی صدای شکستن قلبش رو میشد شنید!دوست داشتم با همه ی مامانایی که با چشم گریون از ان آی سیو میرن بیرون حرف بزنم و دلداری بدم بهشون واقعا کاش میشد اینکارو بکنم خیلی سعی کردم با چندتاشون حرف زدم بهشون امیدواری دادم شاید حتی وقتی خودم نا امید بودم!اما آدمیزاده دیگه یچیزایی رو که میبینه دیگه هیچوقت هیچوقت اون آدم سابق نمیشه.!

۱۲ پاسخ

اینجاست که آدم باید بگه "الحمدالله"
شُکرِ خدا

کاش حرفای قشنگتو همه میخوندنو انقد ناشکری نمیکردن.خیلی رو میبینم ک الکی اینجا چس ناله میکنن.

و ای کاش تموم اون عزیزانی ک زایمان میکنن بچه رو به سلامتی و دل شاد بزرگ کنن

اینو ک گفتی فکر منم‌رفت به اون روزای تلخ و سیاهه ان آی سیو.به اون خانومی‌که سر سزارین بخاطر اشتباه پزشکی که ازش یه ازمایشو نگرفتا بودن و...فوت شده بود وبچه اش الان تو ان اآی سیو بود و خانواده اش نمیدونستن پیش این بمونن یا عزاداری کنن برسن به بچه یا به مراسم یا غصه اشون...چیزایی رو خودم تجربه کردم و تجربه هایی از دیگران دیدم ک کلا فک نکنم هیچوقت بتونم مثل قبل بخندمو راحت زندگی کنم یا شایدم برعکس یه روزی حالم خوب شه و این تجربه ها بم یاد بده خیلی آسونترو راحت تر بگذرونم دنیایی رو که انقد نامرده

اشک منم دراومد با یاداوری روزی که بچه من تو nicu بود واسپرینه شد.صداش اروم بود پرستارهامتوجه گریه وسرفه اش نشدن تاحد مرگ رفت وبا احیا برگشت.وکمرش وشکمش کبود بود ازبس زده بودن به پشتش تانفسش برگرده...چه شبهایی که گذشت😓😓😭الهی هیچ مادری تجربه نکنه...اماتهش خداراهزاربارشکر که دخترقشنگم الان سالم کنارم خوابیده.خداممنونم که هواموداشتی

کاش همه چی به ان آی سی یو و بستری های چند روزه بود ناشکری نمیکنم ولی بچه من افتادگی پلک شدید داره یه چیزی هست که هرکسی ببینه متوجه میشه و می‌پرسه چرا اینجوریه و منی که به خاطر این مشکل چهارماهه هیچ جا نمیرم چون خسته شدم از این سوال که چرا چشمش اینجوریه حتی خونه مادرشوهرم رفتم پدر شوهرم هی می‌گفت این چشم خوب بشو نیست ...

واقعا NICU ادم یه چیزایی میبینه که دیگه اون ادم قبل نمیشه
بچه های منم بستری بودن دو تا نوزاد بودن که مادرشون نمیخواستتشون زایمان کرده بود و بچه رو گذاشته بود رفته بود یادمه پرستارا اون بچه رو خیلی دوس داشتن حتی اسمشم دیار گذاشته بودن یک روز قبل ترخیص دخترم اماده اش کردن بردن بهزیستی اخ که چقد دلم گرفت
برای طفل معصوم اونیکی هم مادرش معتاد بود پدر نداشت بچه ،بچه تو شکم مادر معتاد شده بود یه گریه هایی میکرد پرستارا میگفتن انگار که داره ترک میکنه بچه بدن درد داره😢😭

آخ گفتی از NICU
سخت ترین روزای زندگیم تو اون بخش گذشت
چقدر رنج و عذاب کشیدیم منو همسرم و چقدر رنج و عذاب پدر و مادرای دیگه رو دیدیم💔

از اون روز به بعد بزرگ ترین دعام اینه که خدا هیچ پدر و مادری رو با بچه‌ش امتحان نکنه، چه بچه نوزاد باشه چه بچه ش بزرگ باشه
حس میکنم غصه بزرگ‌تر از دیدن رنج بچه نیست برای پدر و مادر

یاد اون شب های افتادم ک با شکم پاره
دقیقا شب زایمان کردم و روز بعد رفتم پیش بچه هام
دختر یه کیلویی من
ک هیچ امیدی نداشتم
میگفتم امکان ندارع سالم باشه
چقدر سختی کشیدم تمام موهام توی ۱۵روز مرخص شد
خدارو هزار مرتبه شکر
الان بچه هام صحیح و سالم کنارمن
گذشت سختم گذشت
ولی تاوانشو بد پس دادیم

بخاطر افسردگی شدید شیر نداده بود ینی چی ؟ شیر خشک میداد خب

عزیز مهربونم 🥲❤ من هم بچم سه رپز بستری بود... اما این حساسیت و احساس مسئولیت در قباال همه بچها همه مظلوما وو.. از حسن های مادر شدنه، من شکر خدا خیلی سعی میکردم حواسم ب اطرافیانم باشه، اما بعد مادر شدن طاقت نارحتی هبچکس ندارم، بچها ک نگو... 🥲روز چند بار اشکم در میاد برا بچهای فلسطینی.. بچهای کار بچهایی ک بد سرپرستن😑💔... چکار کنیم وقتی کاری از دستمون بر نمیاد بهتره متمرکز شیم روی بچهای خودمون تا انشالله اینها زندگی خوبی برای خودشون و بقیه رقم بزنن..

پسرمن سه روزاول بستری بود من هزلربار مردموزنده شدم منویاداون روزاانداختی حالم خراب شد باز

حرفات قشنگ بود اما اونی که به بچش شیرنداده و بچش عفونت گرفته هندی بود

سوال های مرتبط

مامان حمیدرضاوحلما🧿 مامان حمیدرضاوحلما🧿 ۶ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان حلما 💛 مامان حلما 💛 ۶ ماهگی
مامانا من اومدم تجربه خودم رو راجب دیر کار کردن شکم دخترم بگم ...حلما دوماهونیم که شد دیگه مثل قبل هرروز پی پی نمی‌کرد هر سه روز بود یه مدت شد هر چهار روز گاها هر یه هفته که مجبور میشدم یه کمی روغن گلیسیرین بزنم با سرنگ ...کلا دیگه عادت کرده بودم همه روش ها رو هم رفتم پی لاکت بایو لاکت بی بی کر ...حتی روش های سنتی اما بازم به غیر از همون روغن گلیسیرین چیزی جواب نبود ...تا اینکه یکی بهم گفت صبح ها که دخترت پامیشه ۲۰الی ۳۰سیسی آب ولرم بدم اول که کوچیک بود میترسیدم بدم اما از آخر ۴دادم با یه کوچولو نبات ...اما دیگه همون نبات هم نمیدم دکترش گفت...صبح ها ساعت ۷الی ۸که پامیشه بهش میدم اون روز حتما پی پی می‌کنه...در کنارش هم قطره بی بی کر هر روز میخوره سریع ساعت مقرر که مدفوعش سفت نباشه بچه اذیت نشه.
من خودم سر پی پی نکردن حلما خیلییی اذیت شدم تنها دلیلشم کم آبی بود ...حتی آزمایش مدفوع هم دادم و حساسیت نداشت...اگه شما هم مثل دختره منه این آب ولرم صبح ناشتا امتحان کنید....و اینکه دیروز پیش دخترم بود گفت از ۴ماه به بعد می‌تونه اون مقدار آب رو بخوره و از ۵به بعد تا روزی ۱۰۰الی۱۵۰سیسی هم می‌تونه چون هوا خیلی گرمه
مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۵ ماهگی
دیروز بدای واکسن رفته بودیم یه زنه تو بهداشت بود که همراه یه مامان دیگه بود که برای کف پا اومده بودن.
مامان دختر از من پرسید چرا دختر شیرخشک میخوره گفتم چون نارس بود و فکش ضعیف بود و از طرفیم بیمارستان کلا همینجوری باسرنگ یدفه شیر خالی میکردن تو دهنش کلا مکیدن یادش رفته بود بعد ۶ روز که اومد پیش من. بعد حساسیت به پروتئین گاوی داشت و کولیک که من از لحاظ تغذیه هیچی نمیتونستم بخورم و کیفیت شیرم کم شد و حجم شیرمم اومد پایین. بعد گفت کلا شیرخودتو نخورده گفتم چرا تا ۴۰ روزگی خورد بعد هرکاری کردم نگرفت و نگرفت. بعد اون خانوم که همراهش بود یدفه برگشت گفت شیرت تلخ بوده که نخورده🫤
چجوری بعضیا میتونن انقدر سنگ دلانه با یه مادر حرف بزنن؟
یا یکی اومد گفت پچتو چرا به پشت نمیذاری؟ دوکله شده😐
چقدر بیشعورن بعضیا واقعا که انقدر خودشون راحت میدونن که همه چی بگن به مادربچه.
حالا سر بچه من پشتت خوبه و صافه چون موهاش ریخته و تیکه ای شده اون مدلی دیده میشه.
منظورم اینکه چقدر زنا به هم نوعای خودشونم بد میکنن و بد حرف میزنن.



حالا شاید اون دو نفر از رو انسانیت این حرفارو زدن و من به دل گرفتم و رنجیدم.
حیف آوین خوابه وگرنه از پشت سرش عکس واضحتر میذاشتم.