۷ پاسخ

حالا جلوتر بری چالشات سختتر میشه🥲

ماهم از روز اونیکه آوردیم خونه تا یک ماه بچه فقط روزی دو سه ساعت می‌خوابید هممممش جیغ و گریه و منو شوهرم شبیه معتادا بودیم
و بلع تا ۴ ماه همین اش و کاسه بود بچه فقط تو بغل می‌خوابید تا همین الان ک دارم‌برای شما تایپ میکنم کلا من غریبم بااین موضوع ک نوزاد تازه ک بدنیا میاد همش خوابه روز یا شب

فقط سالم باشه دیگ هیچی نمیخام

دقیقا منم همین فکرو میکردم بعد دیدم نخیرررر🫠 روز به روز سختی‌ها بیشتر میشن
میشینم گریه میکنم که مامان خوبی نیستم براش چون بعضی وقتا سرش داد میزنم🥺🥺🥺

سخت طاقت فرسا ولی دلت نمیاد هیچ کاری بکنی

❤️❤️❤️❤️

دقیقا تا ماور نشی نمیفهمی که مادر شدن چقدر سخته

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۴#
دلم از تمام دنیا گرفته بود به مامانم میگفتم مامان مگه من زامبیم یا نکنه بچه آدم نزاییدم که همه ازم فرارین مامانمم داریم میداد . پیش خودم میگفتم وقتی شوهرم مردی که ۱۳سال از زندگیمو باهاش گذروندم اینجوریه دیگه از بقیه چه توقعی دارم بیخیال فقط فکر پسرم و سلامتیش باشم
دلم شده بود پر از حسرت که میدونستم اصلا به این زودیا خوب نمیشه گاهی بدون اینکه حواسم باشه غرق خانمهایی که شوهرشان پیششون بود میشدم میگفتم مگه من چیم کمتره خدایا چرا باهام این کارو میکنی که دیگه دارم دنبال یه عیب و ایرادی از خودم میگردم بعضی وقتا فکر میکنم اون حجم از صبوری و تحمل دقیقا از کجا میومد چرا واقعا فریاد نمی‌زدم بلند خواسته هامو نمی‌زدم توری شوهرم چرا یقشو نمیگرفتم بگم باباوظیفته که الان باشی کنار من من دارم واقعا از این همه بی‌تفاوتی دق میکنم چرا دهنم بسته بود فقط نگاه میکردم اینم بگم شوهر من واسه دخترمون که یازده سال قبل‌تر بود واقعا سنگ تمام گذاشت یعنی با اینکه سنش کمتر بود و تجربه اولش بود هیچی کم نذاشت اما الان این مرد چش شده بود نمیدونم