۴ پاسخ

تو یه جمله دو جمله نمی گنجه 😊

صب بیدار شدم دیدم جام پرخونه، صب ساعت شش صبح زنگ زدم دکترم گف برو مستقیم بیمارستان داری زایمان میکنی، رفتم خونه مامانم و باهاش رفتم بیمارستان، مامانم سواد نداشت یه فرم داده بودن دستش و نمیدونس چیکار کنه، فرمو پرکردم و امضا کرد داشتم از درد میممردم، زنگ زدیم همسرم گف من رفتم قم، راننده بود تو یه شرکت،،، خلاصه رفتیم اتاق زایمان، یه زنه رو ب بسم الله خوابوندن خلاف جهت من پاهاشو باز کرد و جیغ زد یه سر سیاه ازش زد بیرون منو میگی جیییغ بنفش کشیدم از ترس و از حال رفتم😂😂😂بخودم ک اومدم دیدم دکتره دازه پرستارارو دعوا میکنه ک چرا بی اطلاع بودین از بیهوش بودن این خانم و گف باعجله ببرینش اتاق عمل، فک کن ویلچر نداشتن بهم گفتن مستقیم برو بعد بپیچ سمت چپ، ازم خیلی خون میرفت زمین پرررر خون شده بود🤦‍♀️🤦‍♀️بچم ک بدنیا اومد همش یادم رف، آخ چقد شیرین بود بعد بیست روز ازدستش دادم ولی لحظه به لحظشو هیچ وقت فراموش نمیکنم

منم یهو کیسه آب پاره شد بچه با خون آبه افتاد

من کیسه ابم پاره شد بدون درد رفتم آمپول فشار زدن 4ساعت درد کشیدم

سوال های مرتبط