پارت 2 سزارین

اونجا پرستارا خیلی مهربون بودن فکر کردن من استرس دارم باهام حرف میزدن ولی من هیچ استرسی نداشتم خیلی ریلکس بودم بهم سرم زدن بعد تموم شدن ساعت نه رفتم اتاق عمل

به عکاس گفتم عکسو فیلم بگیره ازم دکتر بیهوشی سه چهار بار یه میله باریک داخل کمرم کرد ولی چون استرسام از اتاق عمل شروع شد بیحسی روم اثر نکرد پرده رو کشیدن حتی ازم سوال نکردن که بیحس شدم یا نه و فقط چاقوهای دکترو حس میکردم که لایه های شکممو پاره میکنه و من جیغ میکشیدمو دیگه هیچی نفهمیدم تا این که داخل ریکاوری بهوش اومدم و دخترم کنارم بود
استرس وحشتناک اون لحظه فوبیای این روزایی که میگذره شده فقط وجود دخترم داره منو اروم میکنه فقط سوالم اینه چرا ازم نپرسیدن که پاهام بیحس شد یا نه!!!!

بعد یک ساعت رفتم بخش تا ۶ ساعت سرمو تکون ندادم ولی چون ملاقاتی زیاد داستم دیگه بعدش شروع کردم حرف زدن و بعد ۱۲ ساعت غذا خوردم
بهمون گفتن آب هوبجو آب سیب یکو نیم لیتری بخریم ولی تجربه ای که برای منو تخت بغل دستیم شد آب سیب شدیدا نفاخ بود هم براای خودم هم دخترم هی شیر میخورد هی بی قراری میکردو تا صبح نخوابید
ص

۱۱ پاسخ

دکترت کی بودد

توروخداچیزی نگین برای بچه قبلی سزارین شدم اين سری هم سزارینم خیلی میترسم

ببین تو بی حسی ,حس میکنی .ولی درد نداری.ینی کار بیحسی اینه.حالا سوال اینه که شما فقط حس میکردی یا درد هم داشتی؟

وای چقد بد🥺خب توچرا نگفتی ک بیحس نشدی راجب سیب هم اره میگن نفاخه و رحمت هم صدا میده سیب و هندوانه

یاخدااااافداتبشم خیییلی سختی کشیدی.😪😪😪😪😪😪خییییلی استرسم زیادشدمیترسیدم زیادترترسیدم😭😭😭😭😭

خییییلی سخته سزارین ؟

دکترت کی بود

ای وای چه وحشتناک
این دیگه چجور‌دکتری بوده😩

یا ایلفض استرس جدید بهم اضافه شد اگه بی حس نشم چی

بعد اینکه آمپول بی حسی زدن بهت پاهات داغ شد؟ می‌تونستی پاهاتو تکون بدی یا بالابیاری؟

عکاس خودتون برده بودین یا واس بیمارستان بود ؟ چقدر گرفتن

سوال های مرتبط

مامان الی‌ماه🌙 مامان الی‌ماه🌙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۱
ساعت ۶ رفتم بیمارستان ساعت ۸سوند گذاشتن حین گذاشتنش نفس عمیق بکشید درد نداره بعد راهی اتاق عمل شدم انقد عجله ای بود که از هیچکسم نتنونستم خداحافظی کنم تنها موندم ولی خیلی ریلکس انگار نه انگار که عمل دارم بعد تو اتاق عمل ازم پرسیدن چه نوع بی هوشی میخوای گفتم هرچی خودتون صلاح میدونید😂
سوزن زدن هم درد نداشت اما بعدش پاهام گرم شد و انگار برای همیشه فلج شدم خیلی حس بدی بود بریدن هارو نه شنیدم نه حس کردم زیر سرم یه بالشت پلاستیکی سفتی بود خیلی بد بود
بعد یهو صدای دخترم اومد میگفت ایییی😂
بعدش چون دستگاه تنفس بهم وصل نبود احساس خفگی بهم دست داد دهنم و بینیم کیپ شده بود بزور به پرستار گفتم یه قطره اب بده که اب مقطر ریخت تودهنم گفت ببشتر نمیشه طبیعیه
یکم پرده رو ازم فاصله داد که سقف اتاق عمل حالت اینه داشت دیدم دکتر داره لایه لایه بخیه میزنه حالم بدترشد😂
تو ریکاوری دخترمو اوردن شیر خورد لخت بود خیلی بامزه بود🍑
بعد که اوردنم تو اتاقم پاهام و شکمم مثل ژله تکون میخوردو بی حس بود
بعد کم کم دردا شروع شد درد زخم شکمم ورحم درد
شیاف هم جواب نمیداد اما تحمل کردم چون سرمو تکون نداد بودم کم حرف زدم اصلا سردرد نگرفتم
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۲
تا رسیدم زایشگاه آقایی که ویلچر رو می‌روند گفت مادر پر خطر داریم زایشگاه زود کارای بستری رو انجام داد و داخل یه اتاق هدایتم کرد که ازم ان اس تی بگیرن و سرم وصل کردن بهم تا ساعت ۷ طول کشید چون همچنان از کیسه آبم داشت میریخت ساعت ۷ آماده ام کردم برای اتاق عمل کادر بیمارستان واقعاً عالی بود برای منی که تا حالا اتاق عمل نرفته بودم جوری صحبت می‌کردن که اصلاً ترس نداشتم سوند هم اصلا احساس درد نداشت فقط یکم سوزش داشت که ۵ دیقه ای برطرف شد تا اتاق عمل آماده بشه شد ساعت ۷ونیم
وقتی که گفتن اید آمپول بی‌حسی رو تزریق کنیم من شروع کردم به لرزیدن
دکتر بیهوشی و دکتر خودم کلی آرومم کردن و واقعا هیچی متوجه نشدم از امپول بی حسی امت همینکه وارد کمرم شد پاهام داغ داغ شد بخاطر استرسی ک داشتم برای اولین بار اتاق عمل رفتن حالت تهوع گرفتم بعد تزریق که اونم به متخصص بیهوشی گفتم و زود برام داخل سرم امپول زد ک همون لحظه برطرف شد هیچی از پرسه زایمان متوجه نشدم و برای من عالی بود فقط چون دکترم بعد من ۳ تا عمل سز داشت من تقریبا ۲ساعت ونیم ت ریکاوری بودم ...
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان اشکان وشایان مامان اشکان وشایان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین 😊😐
سلام مامانای عزیز اینده میخواستم تجربه خودم از سزارین دوشنبه انجام دادم بگم اول اینکه تا تاپیک های قبلیم هم گفتم من انقباض داشتم اونم بدون درد وقتی رفتم nstدادم گفتن انقباض دردهای طبیعی درصورتی من چهارشنبه وقت عمل سزارین داشتم دیگه دوشنبه صبح زود رفتم بیمارستان ارجمند کرمان پرونده تشکیل دادم ساعت ۸ رفتم اتاق عمل با اینکه تجربه دوم بود خیلی استرس داشتم وقتی رفتم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی امد منو برد تو اتاق عمل روی تخت منو نشوند یکم باهام حرف زد دوتا پرستارم شونه های منو گرفتن دکتر امپول هارو زد از تحربم بخوام بگم خیلی درد داشت واقعا ولی سعی کردم جیغ نکشم بعد منو خوابودن رو تخت سوند وصل کردن که واقعیتش نفهمیدم فقط یک احساس دستشویی پیدا کردم بعد از اون پرده که کشیده شد جلوم حالت تهو پیدا کردم شروع کردم به اوردن بالا که خانم برام تو سرمم چیزی ریخت خوب شدم و دیگه اصلا چیزی نفهمیدم تا شایان اوردن روی صورتم گذاشتن گریه شدم حدودا تا ۱۰ تو ریکاوری بودم پمپ دردم گرفتم که واقعا نیاز بود شیاف جوابگو اون همه درد نمیده امدم با شایان بیرون تو بخش خصوصی اتاق گرفته بودیم دیگه کم کم دردام داشتن شردع میشدن بیحسی داشت از بین میرفت تازه ۲ بارم شکمم فشار دادن ولی من نفهمیدم و همین الان که خونه یکم زخم بخیهام میسوزه دیگه مشکلی ندارم 😀😀😅
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
#تجربه سزارین پارت ۲
حالت تهوع شدید هم گرفته بودم ولی فقط حسشو داشتم بالا نمی اوردم بعد چند دقیقه دیگه صدای گریه بچه رو شنیدم اونموقع بود که انگار کل دنیارو بهم دادن و نا خودآگاه اشکام میریخت🥹بعدش تمیزش کردن و نشونم دادن و دیگه بردنش و بخیه هامم که دکتر زد تموم شد بردنم ریکاوری که نیم ساعت اونجا بودم که سردم نبود اما لرز داشتم تا نیم ساعت که بردنم تو اتاق و من پمپ درد هم خاستم که برام از اتاق عمل گذاشتن جابجام که کردن اومدم تو اتاق اصلا حرف نزدم و زیر سرم هیچی نگذاشتم چون اگه اینکارو نمیکردم بعدش سردرد شدید میگرفتی که خداروشکر من نداشتم
کم کم اثر بی حسی از بدنت میره ولی تا موقعی که بره یه حس عجیبی داشتم دوس داشتم همش پاهام سریع تکون بخوره
خلاصه اولی بود که دردم شروع شه سریع پمپ درد رو فشار میدادم حتما حتما پمپ درد بگیرین که خیلییی خوبه من فقط کل دردم تو این بازه زمانی یک روز بیمارستان اندازه درد پریودی بود راه رفتنش هم انچنان سخت نبود برام چون کم کم شروع کردم به بلند شدن نیم ساعتی طول کشید تا اروم بلندشدم دیگه خوب بود شما هم همینکار کنید حتما
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم
خلاصه سرتون رو درد نیارم که رفتم سونو و اون سونوگرافی هم طبق چیزی که دکتر ازش خواسته بود انجام داد و تو برگه زده بود وزن جنین ۲۵۰۰ ولی بهم گفت بچت ۲۷۰۰ هستش و اینجا بود که تاثیر لیدی میل و شیر و پودر پسته اینا رو فهمیدم که تونسته بود تو ۳ هفته ۱ کیلو بندازه رو وزن بچم.
سونو رو رفتم و همون شب حواب رو بردم برای دکترم و گفتش فردا ۶ صبح بیمارستان باش برای زایمان
اون شب هیچ جوره خوابم نمیبرد چون استرس فردا رو داشتم و اون شب با سختی صبح شد و ساعت ۵ صبح بلند شدیم و اماده شدم که بریم دنبال مامانم و بریم بیمارستان و تقریبا ۷ صبح رسیدیم و اول رفتم تریاژ و کارای بستریم کردم و مامانم از شدت استرسش برای من هر لحظه باهام حرف میزد و یا خودشو با گوشی مشغول میکرد یا داشت از منو شوهرم عکس میگرفت و منم میفهمیدم همش از روی استرسشه
کارای تریاز تا تموم بشه ساعت ۸ شد و منو بردن اتاق زایمان تا بقیه کارارو بکنیم. رفتم اونجا و چون از شب قبلش چیزی نخورده بودم تا سرم رو بهم وصل کردن سریع قندم افتاد و بهم سرم قندی و چنتا چیز دیگه وصل کردن و یکم بهتر شدم. گفتن برم رو تخت بخوابم تا اتاق عمل اماده بشه. اونجا ۳ تا دیگه هم بودیم که اونا طبیعی بودن ولی درد نداشتن. چون دیشبش نخوابیده بودم یهو خوابم برد و یهو دیدم دارن میگن که منو ببرن اتاق عمل و چشم باز کردم و دیدم ساعت ۱۰/۵ هستش. اومدن کارامو کردن و منو گذاشتن روی تخت و بردنم تا بخش اتاق عمل. اگه بگم استرس نداشتم کاملا دروغ گفتم چون بالاخره استرس اور هم بود
مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
ساعت۱شب کیسه آبم ‌پاره شد ساک دخترم جمع بود ساک خودم نصفه با زور جمع کردم رفتم بیمارستان اونجا معاینه کردن و تایید شده پاره شدن کیسه اب
چون زایمانم سزارین بود و کادر اتاق زایمان میدونستن‌که دکترم فقط سزارین انجام میده کارای بستری‌ انجام دادن خوابیدم زیر دستگاه NST ساعت۲:۵۰ بستری شدم به دکترم زنگ زدن گفت ۷ اتاق عمل آماده باشه
من هم نامه روانشناس برای ترس از زایمان طبیعی داشتم هم کیسه آبم پاره شد بیمه تامین بازی درنیاورد
از ساعت ۶صبح دردام ریز ریز شروع شد و شکمم کوچیکتر شد چون داشت ازم آب میرفت دکترم اومد بردنم اتاق عمل بیهوش شدم و سزارین انجام شد
بعدشم تا بیهوش اومدم تماس پوست به پوست و آوردنم بخش
از سزارینم خیلی راضیم بازم برگردم عقب سزارین رو‌انتخاب میکنم چون از قبلش نه درد کشیدم نه اذیت شدم نه استرس به دنیا نیومدن نینی رو داشتم
درد سزارین با مسکن و پمپ درد قابل تحمل بود
۱۲ساعت ناشتا و ۲۴ساعت بعد راه رفتم سخت نبود راه رفتن اولش فقط پاهام بی حس بود
شیرم ندادم به دخترم یکم دادم اندازه یه ربع چون چرک خشکن های قوی بهم زدن شیرم نمیاد همه گفت از فردا شیرت کم کم شروع میکنه به اومدن
تنها عیب سزارین که عیب نیس فقط چون درد داره سخته ماساژ شکمی بود که خیلی اذیت شدم
ولی خوشحالم سزارین شدم و بلخره منو دخترم بهم رسیدیم🥹🥹🥹🥹
قسمت همه مامانای باردارن