تجربه زایمان
پارت سوم:

دیگه کم کم داشت شدید تر می‌شد
ریحانه هم رسید نوار قلب گرفت که گفت بچت افت ضربان داره
خود مامایی که تو بیمارستان بود میگفت نه نرماله خاک تو سرش
هی ریحانه میگفت این افت داره اونا میگفتن نه
این بین درد منم هی داشت شدید تر می‌شد
ریحانه هم اصلا ورزش و اینا نداد بهم گفت زورم نزن بچت افت ضربانه
دیگه کلی نوار قلب گرفت که به اونا. ثابت کنه افت ضربان داره
منم دردام خیلی بد شده بود اصلا تحمل نمیتونستم بکنم مثل اینکه بچه بد اومده بود تو لگن و داشت به مقعدم فشار میاورد همش حس دستشویی داشتم
میرفتم دستشویی آب میگرفتم یکم آروم تر می‌شدم
دیگه ریحانه دید ضربان قلبش اینجوریه گفت سه حالت بیشتر نداره یا بند ناف دور گردنشه
یا به سرش داره فشار میاد
یا هم اینکه برای جفت داره یه اتفاقاتی میوفته که خون رسانی نمیتونه بکنه
انقباض که داشتم ضربان قلبش میومد پایین انگارتحمل نمیتونست بکنه
منم تا سر حد مرگ التماس میکردم میگفتم منو ببرین سزارین من نمیتونم خیلی فشار روم بود
دیگه اونام دیدن ضربانش اینجوریه و ریسکیه
گفتن زنگ میزنیم اتاق عملی آماده کنن
ساعت فکر می‌کنم ۲ و خورده ای شده بود دیگه اینجا
خیلی شل شل داشتن میکردن من از درد به خودم میپیچیدم
اومدن برام سوند گذاشتن که اولش خیلی سوخت و حس اضافه بودن داشت برام

۲ پاسخ

دقیقا پسر منم همینجوری بود
افت ضربان موقع انقباضات چون به سرش فشار میومد
اینم بعد اینکه سزارین شدم دیدیم بچه سرش دو قسمتی شده و الان تاپیک شما رو دیدم فهمیدم
من ۲۲ ساعت درد پیوسته کشیدم
۱۰ساعتش بستری بیمارستان بودم با دهانه رحم ۴ سانت پ کیسه آب سوراخ
تو این ده ساعت دهانه رحمم شد پنج سانت
بعد فرستادن سزارین
منم کل این ۲۲ ساعت در حال ورزش بودم

متنفرم از سوند😭

سوال های مرتبط

مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت دوم :

هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم
به شوهرم گفتم کیسه آبم پاره شد اونم بلند شده بود خیلی استرس داشت
دیگه به ریحانه پیام دادم و اونم گفت هماهنگ می‌کنم برید بیمارستان
ما هم که از قبل وسایلشو پشت ماشین گذاشته بودیم فقط مدارکو برداشتیم و رفتیم
۴۰ دقیقه راه داشتیم تو این مدتم داشت از من آب میرفت
خیلی کم شده بود ولی
دیگه رسیدیم بیمارستان و پذیرش کردن
به من گفتن برو داخل اتاق لباس بهت میدیم عوض کن
منم رفتم و عوض کردم تنها تو اتاق بودم استرس خیلی زیاد داشتم یه کوچولو درد داشتم ولی خیلی حالم خوب بود فکر میکردم خیلی راحت الان دیگه زایمان می‌کنم
اومدن nst گرفتن و من همش میپرسیدم همسرم نمیاد داخل اونام میگفتن میاد همسرمم یکم بعدش اومد و کلا پیشم بود فقط بهش گفتن که از اتاق بیرون نیا
دیگه ما همنیجوری تا ۱۲ ۱ میچرخیدیم و یکم ورزش میکردیم با شوهرم
هی میومدن نوار قلبشو میگرفتن
اومدن معاینم کردن پیشرفتم خوب بود
دیگه آخرین بار ۴ سانت بودم و هر ۲ دقیقه انقباض داشتم که گفت زنگ بزن ریحانه بیاد دیگه
منم زنگ زدم اونم گفت الان راه میوفتم
بازم دردام خیلی قابل تحمل بود
مامان دخملم 👶 مامان دخملم 👶 ۶ ماهگی
تجربه زایمان
مامانا سلام. اول اینو بگم که مسلما برای همه ما مادرا اول سلامتی بچه اهمیت داره و خیلی سزارین و طبیعی بودن برامون ملاک نیست.
من از اول بارداریم دوست داشتم زایمانم طبیعی باشه. از هفته 36 ست و سخت چسبیم به ورزش چون قبلش احتمال زایمان زودرس داشتم تقربیا فعالیت خاصی نداشتم. دیگه پریشب یعنی 22 مرداد نه ماهم کامل شد و من رفتم بیمارستان برای یه سونو کلی. انقباض داشتم و دو سانت دهانه رحمم باز شده بود. ساعت 8دیگه بستریم کردن و شروع کردن به نوار قلب گرفتن و سرم زدن و اینا... ساعت 10 بود دیدن پیشرفتی نداشتم و هنورز تو همون دو سانتم. دیگه آمپول فشار زدن تو سرمم. کم کم رو ضربان قلب بچه تاثیرگذاشت و افت شدید پیدا کرد. سریع قطعش کردن و گفتن که با دردای خودت پیش بری بهتره. برای بچه خطر داره. منم شروع کردم به ورزش کردن و تنفسای شکمی و هرچی بلد بودم... همش احساس شدید دفع ادرار و مدفوع داشتم.سر بچه خیلی فشار میاورد به لگنم ولی دهانه رحمم همون 2 سانت مونده بود. دیگه ساعت 10 کیسه آبمو زدن پاره کردن به این امید که رحمم دیگه باز شه. دردام دیگه داشت خیلی شدید می‌شد 🫠 بعد دو سه ساعت که من همش راه میرفتم و ورزش میکردم رسیدم به 5 سانت...
مامان ترنم مامان ترنم ۴ ماهگی
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمانم
سشنبه صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم برای تزریق آمپول فشار چون دکترم بهم ختم بارداری به علت رشد کمه بچه داده بود ساعت ۷ نیم بستری شدم ۸ تزریق شروع شد اولش دردش اصلا خیلی قابل تحمل بود و یه ساعت بعدش دردا شدید شد من هنوز تازه یه سانت باز بودم دخترا شده باشه پول قرض بگیرید ولی بیمارستان دولتی نریددددددد شیفت عوض شد یکی از ماما ها به دکترم گفت کخ اگه من تا پایان شیفتم ۵ سانت بکنم تشویقی بهم میدی دکترم گفت آره و عذاب من شروع شد و بهم ورزش نمی‌داد فقط معاینه می‌کرد دردام خیلی بیشتر شده بود ولی شکمم بالاش سفت پایین شل بود دیگه اخرای شیفتش بود که اومد گفت دکتر گفته کیس ابتو باید پاره کنم کیسه آبم رو پاره کردن که ببین بچه مدفوع نکرده باشه دردام هی بدتر میشد نه بهم اپیدورال میدادن و نه من پیشرفت آنچنانی داشتم و هرچی به دکترم میگفتم توروخدا سزارین کن میگفت بچت کوچیکه میتونی دیگه تا ساعت ۸ نیم من مرگ جلو چشمم دیدم که شکمم سفته و فشار میاد به لگنم و خونریزی داشتم ماما اومد گفت فشار نیار که رحمت پاره میشه گفتم بخدا خودش فشار میاد نوار قلب گرفت گفت قلب بچمم افت کرده که چون دکترم نبود کاری براش پیش اومده منو سپرده بود دست یه دکتر دیگه که زنگ بزنن به دکتر دوم
مامان کارن مامان کارن ۶ ماهگی
آخرش مامانم به یکی از ماما ها زیر میزی داد زنگ زد تا دکترو پیدا کنه دکتر بیاد خیلی طول کشید منم که نسبت به صبح دیگه شدید تر شده بود آب زیاد میومد جوری که دیگه هم زیر لباسم هم شلوارم کلا خیس بود نوار بهداشتی هم که گذاشته بودم خیس خیس بود
از بیمارستان گفتن تا دکترت بیاد زیاد طول میکشه باید بستریت کنیم
منم که نمیخواستم زایمان طبیعی انجام بدم خیلی میترسیدم تا دکترم بیاد زیاد طول کشید دردام داشت خیلی کم شروع میشد
تا اینکه دکترم اومد ساعت شد ۱۲و۴۰دقیقه از منم هی نوار قلب میگرفتن
دکتر اومد پیشم ماینه کرد گفت ۲ونیم سانت باز شدی بستری شو گفتم میترسم از زایمان طبیعی باید برام نامه بدی برم تبریز بستری بشم که گفت خیلی خطر داره برا بچه آبت خیلی کم شده اکسیژن نمیرسه بهش تا تو بری بستری کنن باید طبیعی انجام بدی منم مجبور شدم بستری شدم دردام هم شروع شده بود قابل تحمل بودن دردا تا ۳ ساعت اینا بهم امپول زدن دردم شدیدتر شد بهم ورزش میدادن با آب گرم کمرمو ماساژ میدادن چند بار ماینه کردن از بچه هم نوار قلب برمیداشتن من دیگه حالم خوب نبود خیلی درد داشتم برام تنفس مصنوعی گذاشتن نفسم در نمیومد هی میگفتن زور بده اینجوری کنی بچه نمیاد زور میدادم دکتر میگفت موهاشو میبینم دوباره که دردم خیلییییییی شدید شد یکم بریدن… تا بچه بیاد با یه زور بچمو گذاشتن رو سینم🥹 خیلی حس خوبی بود با تموم دردایی که کشیده بودم همش یادم رفت فقط به بچم فکر میکردم بعد پرستار بچمو برد

بقیش تاپیک بعدی…..
مامان آقاعلی🌱 مامان آقاعلی🌱 ۸ ماهگی
جمعه ساعت ۲ و نیم ۳ امپول فشار کم کم تزریق کردن با سرم
دیگه کم کم دردای شبیه پریودی اومد سراغم تا شب ساعت ۱۲
چند بار معاینه شدم بدنم تغییری نکرده بود
هزاربارم نوار قلب جنین گرفتن ولی خیلی عالی نبود هی شیفت عوض میشد هی جدیدا کارای تکراری میکردن

سرم قطع کردن منم کم و بیش دردای پریودی داشتم هی خانما جیغ میزدن کلی گریه میکردم میگفتم وای خدایا اونا که اینطورین من چطوری میشم کلا تو روحیم خیلی تاثیر داشت ولی جیغاشون طوری بود که ۲ ۳ دیقه بعد بچه دنیا میومد میگفتم پس دردش همون لحظات اخرشه بیشتر

ساعت ۶ مجدد معاینه و نوار قلب جنین و هیچ تغییری
صبحونه خوردم شیفت عوض شد بازم نوار قلب و معاینه و اینا
ورزش کردم اروم اروم و هی امپول فشار و سرم بیشتر کردن دردم هی بیشتر میشد یه بار همسرم اومد پیشم و رفت شب قبلشم چند دقیقه اومد
بعد دیگه دراز کشیدم و دوباره معاینه و نوار قلب جنین که اصلا خوب نبود

دردام ساعت ۹ ۱۰ به بعد خیلی شدید شده بود و دراز کشیده بودم نمیذاشتن پاشم نوار قلب همش وصل بود
ساعت ۱۱ ۱۲ دردا به اوج رسید که دیگه میپیچیدم به خودم نمیذاشتن پا شم

ماما همراهم شرایطمو‌ میدونست یه سری چیزای خاص بود که بهش گفته بودم کلی نمیومد‌ میگفت باید ۴ سانت باشی تا بیام.
و من همش ۲ سانت بودم
دکترم به خاطر خودم صبر کرد این همه که‌ میگفتم طبیعی میخوام وگرنه گفت همون دیروز سزارین میشدی با این نوار قلبای بد.

ساعت ۱ به بعد همسرم اومد پیشم دیگه زمینو چنگ میزدم از درد و نمیذاشتن پا شم
مامان محمدرسول🧒🏻🍭 مامان محمدرسول🧒🏻🍭 ۹ ماهگی
تجربه زایمان ۱ 🤰🏻🐣
یکشنبه شب ساعت ۲ بود که از دردشدید پهلوی راستم از خواب بیدار شدم دردی که میزد به کمر و شکمم فکر کردم بخاطر شام بوده که خوردم بهتر شدم و خوابیدم
ساعت ۳ونیم بود اومدم پهلو به پهلو بشم کیسه آبم ترکید ینی رسما ترکیدااا
باورتون نمیشه بچه ها یه صدایی کرد و ترکید😦
سریع همسرمو بیدار کردم و به دکترم پیام دادم و رفتیم بیمارستان
من چون انسولینی بودم آب دور جنین زیاد بود اینجوری بگم کل تختخواب کل صندلی و کف ماشین حتی تخت معاینه بیمارستان پر از آب شده بود😱
رسیدیم بیمارستان تریاژ مامایی معاینه کرد ۳سانت و نیم بودم فرستادنم اتاق زایمان کم کم دردام داشت شروع میشد
یهو دیدم دردام داره شدید و شدید تر میشه وحشتناک شده بود🤧 جوری که داد میزدم و التماس ماماها میکردم که نجاتم بدن اونا هم میگفتن هنوز سه سانتی هیچ کاری نمیتونیم بکنیم خیلی بد بود درد میپیچید تو تمام وجودم😵میگرفت و ول میکرد
حدودا دوساعت درد کشیدم بعد نوارقلب گرفتن نوار قلبش اصلا توب نبود ضربان قلب بچم افت کرده بود😭 به دکتر سریع گفتن دکترم گفت سریع اتاق عملو آماده کنن نمیتونستم درد طبیعی بکشم و زایمان کنم واقعا برای بچه خطرناک بود😪
مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۱۲ ماهگی
خب من اومدم با تجربه زایمان‼️‼️‼️
زایمانم اولش طبیعی بود، بخاطر شرایطی که داشتم بستری شدم برای زایمان.
روز یکم اسفند رفتم برای بستری خیلی استرس داشتم و استرس باعث گشنگی من میشد و مسخره بازی کردن من😁😁
مامانم و همسرم کنارم بودن، خیلی استرس داشتن( مامانم و همسرم از اول میگفتن برم زایمان سزارین ولی من میترسیدم 🙈
دکترم نامه بستری داده بود من فکر کردم بستری برای سزارین هستش ولی برای زایمان طبیعی بود.

خلاصه ۷ صبح بستری شدم سروم فشار بهم وصل شد ساعت حدود ۱۰ بود دردام خیلی شدید شد ولی چون با دخترم همش صحبت میکردم حالمو خوب میکرد انرژی خاصی پیدا میکردم ولی همچنان دردم زیاد بود خیلی زیاد.
۱۰ نیم ماما اومد بالا سرم و وضعیت رو چک کرد گفت که میره اتاق زایمان طبیعی رو آماده کنه. و اینکه گفت فول شدم هر وقت احساس زور زدن بهم دست داد صداش کنم.
منم احساس زور داشتم اما زیاد نبود ولی دردام خیلی شدید شده بود.
احساس تهوع بهم دست داد و دستم خورد به صفحه مانیتور که ضربان قلب بچه و انقباض رو نشون میداد. که یهو دیدم ضربان قلبش اومد روی ۱۱۹ بعد ۱۱۰ بعد ۹۰ بعدش شد ۸۰ بعد ۷۰ یهو صفحه قطع شد کلا ضربان صفر شد، زبونم بند اومده بود نمیتونستم داد بزنم، دوباره ضربان اومد ولی ۵۰ بود انگار انرژی گرفتم و با صدای بلند داد زدم گفتم بیایید کمک
همون لحظه دو تا پرستار و یدونه ماما بدو بدو اومدن اتاقم گفتم قلبش نمیزنه ماما فورا زنگ زد به دکترم که طبقه پایین بیمارستان داشت عمل فیبروم برای یه نفر دیگه انجام میداد. گفت که مریضتون که سفارش کردید افت ضربان کرده ضربان ۵۰ هست و مادر فول شده، دکترم گفت فورا بیارید پایین. اینم بگم که اتاق عمل زایمان سزارین پر بود. منو اتاق عمل زایمان کردن😂🤦🏻‍♀️
ادامه تایپک بعدی ‼️‼️
مامان جوجه مامان جوجه ۵ ماهگی
رفتم بیرون و به همسرم گفتن قراره بستری بشم و اونم کلی تعجب کرده بود که الان وقتش نیس هنوز دو هفته مونده ...رضایت نامه  برا بیحسی گرفتن وخداحافظی کردیم و من با کلی استرس رفتم تو اتاق یه نفر دیگه هم بستری بود و میگفتن از روز قبل اونجاس و هنوز زایمان نکرده ...منم ترسم بیشتر شد ولی هنوز دردام قابل تحمل بود
   دستگاهی که برا نوار قلب بود و وصل کردن ساعت نزدیکای چهار بود منم داشت دردام زیاد میشد دوباره معاینه شدم که کیسه ابم پاره شد و دردام بعد از
اون خیلی شدید غیر قابل تحمل شد  اپیدورال خواستم گفتن باید صبر کنی نیم ساعت دیگه زنگ میزنم به دکترت و اگه تایید داد برات میزنیم
ساعت پنج اپیدورالو زدن و اصلا دردی حس نکردم دردامم خیلی کم شد فقط پایین شکمم حالت گرفتگی و انقباضو حس میکردم  مامایی ک اونجا بود میگفت انقباضات خیلی زیاده و حتما یه چیزی خوردی که انقدر زیادن ولی من هیچی نخورده بودم ... یکساعت بعد معاینه شدم که گفتن دهانه رحم کاملا بازه و تا یساعت دیگه زایمان میکنی منم امادگی هرچیزیو داشتم جز این 🤐
  خود ماما هم انگار فهمید خیلی تعجب کردم و گفت خداروشکر کن سریع پیش رفتی من الان سر بچه رو کامل دست زدم  دستشم کنار سرش بوده 🥲
گفت تو انقباض هات زور بزن و خودشم شکممو فشار میداد ...
تا ساعت هفت همینجوری ادامه داشت وبعد بردنم تو اتاق زایمان
دردام داشت برمیگشت که دوباره برام بیحسیو زدن  میگفتن زور زدنت کافی نیس و کلی شکممو فشار دادن که باز حالت تهوع برگشت و بالا اوردم دکترم میگف بالا اوردنت بیشتر کمک کرد تا زور زدنت 😅😑 بعد یک ربع هم بچم به دنیا اومد 🥲