زایمان طبیعی شکم دوم قسمت ۶

میگفتن نههه باید ببینیم رحم جمع شده یا نه😫خلاصه ۳،۴ساعتی از ترسم تکون نخوردم اصلا بعد پاشدم رفتم دستشویی (مامانمو مادرشوهرم همرام بودن)
مامانم خواست بیاد باهام که نذاشتم و داشتم در دستشویی رو قفل میکردم که مامانم نذاشت کفت نترس نمیام قفل نکن
یکی دوبار گفت خوبی من جواب دادم
اما باز دفعه سوم که گفت من باز همونطور شدم
یه صدای سوووت میپیچید تو کلم و هییی صداهای اطراف کمتر و کمتر میشد حتی پلک هم نمیتونستم
تا اینجاش یادمه که مامانم زد تو سر خودش و پرستارهارو صدا زد
باز یهو چشمو باز کردم دیدم ۳،۴ تا اومدن منو دارن بلند میکنن و میبرن رو تخت باز سوالاشون و معاینه هاشون شروع شد این سری بااین تفاوت که دکتری که بخیه زده بود هم اومده بود بالاسرم گیر داد ک باید معاینه کنم
گفتم این همه بخیه هست گفت اشکال نداره
باوجود بخیه هاهم معاینه کرد 🤦🏻‍♀️😫شکممو فشار داد
دیگه نا نداشتم اصلا ،انگار تو این دنیا نبودم اصلا
هی سرم و تنفس رو وصل میکردن بهم
ازمایش گرفتن باز گفتن باید ببینیم جواب چیه

۳ پاسخ

بهدخدا گریم گرفت برات چیکارت کردن لامصبا اعصابم خورد شد الهی که زودتر خوب خوب شی😭

منم زایمان اول عالی راحت اما اینبار مرذم زنده شدم داد میزدم ببربن سزارین وحشتناک عذاب کشیدم دوبار ازحال رفتم حس میکردم استخون لگن و کمرم نصف شده از وسط

عزیزم چقدر اذیتت کردن

سوال های مرتبط

مامان حنان مامان حنان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی شکم دوم قسمت ۵

رسیدم اتاق مامانمو مادرشوهرمو دخترجاریم بودن
بهم گفتن پاشو از ویلچر همینکه پاشدم 😣و یه صدای سوت پیچید تو مغزم من دیگه هیچی یادم نمیاد
چشمو باز کردم دیدم ویلچر رو خوابوندن زمین منم همراه با ولیچر رو زمین یعنی دقیقا کمرم چسبیده بود به زمین پاهامو گرفتن بالا ده تاهم ماما و پرستار بالاسرم
همراهامم دارن گریه میکنن
یکیش گفت سابقه تشنج نداری به زووور تونستم حالی کنم که نه اصلا انگار فکم قفل شده بود دست و پامو اصلااا نمیتونستم تکون بدم صداهای اطراف روهم با ولوم پایین میشنیدم و تار میدیدم
مامانمینارو بیرون کردن چون خیلی بیتابی میکردن همراه هام (مثل اینکه اون لحظه که اومدم پاشم سیاهی چشم رفته و لرزیدم یهو شدید) رانی هم ریخته بود کلا روم
لباسمو دراوردن منو لخت همونطور انداختن رو تخت
و روم پتو کشیدن ،تنفس زدن دهنمو
اومدن سرم وصل کردن سریع و
باز اومدن شکممو فشار دادن و معاینه کردن 😣😣
بخدا شاید ۵۰ باری معاینه شدم
شکمم رو دم ب دقیقه فشار میدادن
هی میگفتم من افت قند داشتم تو بارداری شاید ازاونه
با شکمم چیکار دارین اخه!!
مامان علیرضا مامان علیرضا ۱ ماهگی
تجربه زایمان من:
من قرار بود طبیعی بچه رو به دنیا بیارم. ۳۸ هفته و ۳ روز بودم که رفتم ویزیت هفتگی پیش دکتر. بهش گفتم چندوقته لباس زیرم خیس میشه. دکتر گفت شاید نشتی کیسه آب داری و باید معاینه بشی. همونی که میترسیدم. رو تخت خوابیدم و آماده شدم برای معاینه که چشمتون روز بد نبینه. انقدرررر درد داشتم که نفسم گرفت. اخرشم دکتر گفت دست من اصلا داخل نرفت :/ گفت باید تست امینوشور بدی و احتمالا کیسه آبت نشتی داره. یه نامه هم داد ببرم اورژانس برای بستری و زایمان. منی که اصلا آماده نبودم، فقط خودمو فحش میدادم که چرا گفتم لباس زیرم خیس میشه :/ زنگ زدم شوهرم و مامانم و مادرشوهرم هم اومدن که اگر واقعا بستری شدم تنها نباشم. انقدر حالم از معاینه و دردش بد شده بود که همونجا وصیت نامه مو گذاشتم جلوی چشم تو گوشی :| چون میدونستم این دردی که معاینه داشت، زایمان خیلی ازش بدتره. مخصوصا که من درد زایمان نداشتم و مطمئنا باید با امپول فشار بچه رو به دنیا میاوردم....
ادامه در پست بعدی
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
پارت ۲
رفتیم خونه که از زایشگاه زنگ زدن خانم کجایی ۱ساعت پرونده تشکیل دادی چرا نیومدی زایشگاه گفتم رفتم لوازمامو بیارم گفت شوهرت می‌رفت دیگه تو میومدی بالا گفت سریع بیا منم ترسیده بودم باز استرس وارد شد بهم و سریع لوازمارو گرفتیم. اسنپ زدیم و رفتیم سمت بیمارستان من همش تو راه گریه میکردم و شوهرم دلداریم میداد گفتم از چیزی که میترسیدم سرم اومد میگفتم کاش طبیعی بدون آمپول فشار زایمان کنم میگفتم از سزارین و درد مصنوعی میترسم خلاصه تو زایشگاه لباس تنم کردم رفتم تو کارامو کردن نمونه گرفتن و تو اتاق رو تخت گفتن دراز بکش که اول قرص زیرزبونی بدم تا فشارت. تنظیم بشه بعدش آمپول فشار میزنم قرص و داد بعدش معاینه کرد گفت بسته ای و سر بچه بالاست منم گفتم پس اینهمه پیاده روی چیشد آخه ؟رفت و سرم آورد زد بهم ۵نفر دیگه رو تخت ها نوبت زایمانشون بود ازبس جیغ میزدن اعصابم خورد میشد و استرسم ۱۰برابر میشد اینم بگم من ساعت ۶رفتم زایشگاه بستری شدم که تا ساعت ۹شب فقط انواع و اقسام آمپول و سرم بهم میزد دهانه ی رحمم باز بشه و بتونم زایمان کنم که ساعت. ۱۰شد چند دفعه معاینه کرد و گفت تازه یک سانتی گفتم یک که خیلی کمه گفت آره بخواب یه سرم دیگه بزنم تا ۲سانت بشی منی که ترس همه ی وجودم و گرفته بود گفتم باشه خلاصه یه قرص زیرزبونی دیگه برام گذاشت و تو سرم آمپول زد که دردام زیاد شه و همین طور م شد حس فشار به مقعد وواژن داشتم. منو فرستادن سرویس بعدش گفت حتما یک سانتی از تخت بگیر اسکات برو و قر کمر منم رفتم درحین قر دادن خونریزی کردم که گفت عب نداره دراز بکش معاینه کنم منم دراز کشیدم معاینه شدم گفت ۲سانتی گفتم کی باز میشم گفت باید همکاری کنی
مامان الینا مامان الینا ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان
بعد امد معاینه ام کرد الکی گفت دو سانتی ،بماند چقد بد هم معاینه کرد وقتی دستش کرد داخل واژنم انگار میخواست چنگ بندازه اینجور که من دستش کشیدم بیرون
بعد ازم نوار قلب میگرفتن هی و دم به ساعت میومد داخل اتاق یه داد بیدادی میکرد که چرا گریه میکنی
من از استرس اشکام فقط میومد بی صدا
بعد امدن برام شیاف گذاشتن که دردم رو یاد کنم اما خوشبختانه من دردم رو یاد نکردم وقتی دید که با شیاف دردم رو یاد نکردم گفت براش اینداکشن انجام بدید من سریع رفتم تو گوشی زدم وقتی فهمیدم القای زایمان طبیعی سریع رفتم داخل دستشویی درمم قفل کردم😂که خوشبختانه دکترم امد و معاینه ام کرد وقتی معاینه کرد گفت تو اصلا باز نشدی چجوری تورو معاینه کرد که گفته دو سانت بازی
بعد گفت باتوجه به سنو ایشون و علائمی که داره باید سزارین میشد چرا هنوز اینجاست دیگه باهام بحثشون شد اما دکتر باهاش راه امد گفت باشه تا ۶،۷صبر میکنم اگه دردش رو یاد کرد که هیچ اگه نکرد باید مریض منو اماده کنید برای عمل
خلاصه امدن یه سرم برام وصل کردن که دردم یاد کنم با یه دستگاه خوشبختانه دستگاهشون خراب شد دیگه مجبور شدن دستی وصل کنن بهم سرم رو منم تا اون ماما میرفت بیرون از اتاق سرم رو میبستم وقتی میومد تو اتاق یکم بازش میکردم
خلاصه دوساعتی گذشت. امد تو اتاق کفت هنوز درد نداری گفتم نه اصلا دیگه اخرای شیفتش هم بود حرصش گرفته بود تیرش به سنگ خورده با اعصاب خوردی رفت خونه اش و به جز من حتی همه همکاراش هم خوشحال شده بودن از رفتنش
وقتی که رفتش دیگه تاساعت ۷ صبر کردن بعدش دکترم رفت اتاق عمل و زنگ زد بالا گفت مریض منو بفرستین پایین برای عمل دیگه منو لباس پوشوندن رفتم اتاق عمل
مامان دخملی😍😍😘 مامان دخملی😍😍😘 ۱ ماهگی
خانمایی که طبیعی زایمان کردین توروخدا اگه میشه جواب منو بدین نگرانم

من ۳۶ روزه که طبیعی زایمان کردم بخیه هم از بیرون هم داخلی خوردم حالا بخیه های بیرونم سه چهارتاش باز شد که با تیغ برام خراش دادن که به خون بیفته بعد بهم پماد دادن گفتن بزن خوب میشی خلاصه خیلیییی عذاب کشیدم سر این بخیه ها

بعد الان که ۳۶ روز میگذره هر از گاهی روی واژنم قسمت بالاش دردای بدی میگیره که دست نمیتونم بزنم

یا معذرت میخوام وقتی میرم دستشویی یکم زور میزنم روی واژنم درد میگیره

شمایی که طبیعی زایمان کردین اینجوری شدین علتش رومیدونین ؟

بهم گفتن بخیه هات جذبیه بخیه بیرون افتاد همون دو هفته اول

میشه مثلا بخیه داخل جذب نشده باشه یا مثلا باز شده باشه این درده واسه این باشه؟؟؟ اگه باز بشه یعنی چی میشه دوباره بخیه میزنن؟؟

اخه من میترسم برم دکتر که بخاد معاینه کنه از معاینه وحشت دارم چون سر زایمانم خیلییی اذیت شدم

اینم بگم من نزدیکی هم ازدوره بارداری اصلا نداشتم

توروخدا جواب بدین کسی هس مثل من باشه؟ علت این درد میدونین ؟ به نظرتون عادیه خوب میشم یا نه 🥺🥺🥺
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۶
بلندشدم دیدم لباسم خیسه گفتم این از کجاس آخه رفتم باز دوش گرفتم خودمو خشک کردم دیدم باز دارم خیس خیس میشم دیدم از بخیه هامه ساعت ۴ صبح بود شوهرم گفت بلندشو بریم ببینیم چرا اینجوریه اینبار بریم یه بیمارستان دور تر ولی بهتر رفتم اونجا بلوک زایمان تا دید منو شکمو دست زد گفت این عفونت کرده شدید باید شکمت باز بشه هر چی زود تر من اینو که گفت شروع کردم گریه و تو سر خودم زدن بدنم ضعف رفته بود و اصلا آمادگی بیمارستان و اینکه شکممو باز پاره کنن نداشتم یچم زیر دستگاه بیقرار من اینجا مادرم بالا سرش بود پرستاره گفت کی عملت کرد گفتم یه دکتری به این اسم گفت اتفاقا ساعت ۸!شیفتش هست میات اینجا ولی من فقط گریه میکردم اومدم فرار کنم گفت اگه بری مساوی با مرگ هست از بس زدم تو سر خودم گریه کردم همه دلشون واسم سوخت رفتم بیرون به شوهرم گفتم بیا تروخدا بریم من نمیتونم عمل بشم باز می‌گفت نه عفونت میزنه جاهایی دیگه من از حرص فقط میزدمش و فوشش میدادم ..‌خلاصه موندم تا دکتر احمق اومد بدون بیحسی بخیه هارو کشید و گفت تحمل کن عفونت خارج کنم من از درد نفرین خودم میکردم که فقط بمیرم خلاصه گفت برو بخش بستری... منو بردن بخش همراه کسیو نداشتم شوهرم رفت خواهر شوهرم آورد منتظر بودم قرار بود بیان هی شکممو بشورن یهو گفتن بیا امضا کن اتاق عمل دکتر گفته هی اینجا تمیزش کنیم از درد میمیری....