زایمان طبیعی شکم دوم قسمت ۵

رسیدم اتاق مامانمو مادرشوهرمو دخترجاریم بودن
بهم گفتن پاشو از ویلچر همینکه پاشدم 😣و یه صدای سوت پیچید تو مغزم من دیگه هیچی یادم نمیاد
چشمو باز کردم دیدم ویلچر رو خوابوندن زمین منم همراه با ولیچر رو زمین یعنی دقیقا کمرم چسبیده بود به زمین پاهامو گرفتن بالا ده تاهم ماما و پرستار بالاسرم
همراهامم دارن گریه میکنن
یکیش گفت سابقه تشنج نداری به زووور تونستم حالی کنم که نه اصلا انگار فکم قفل شده بود دست و پامو اصلااا نمیتونستم تکون بدم صداهای اطراف روهم با ولوم پایین میشنیدم و تار میدیدم
مامانمینارو بیرون کردن چون خیلی بیتابی میکردن همراه هام (مثل اینکه اون لحظه که اومدم پاشم سیاهی چشم رفته و لرزیدم یهو شدید) رانی هم ریخته بود کلا روم
لباسمو دراوردن منو لخت همونطور انداختن رو تخت
و روم پتو کشیدن ،تنفس زدن دهنمو
اومدن سرم وصل کردن سریع و
باز اومدن شکممو فشار دادن و معاینه کردن 😣😣
بخدا شاید ۵۰ باری معاینه شدم
شکمم رو دم ب دقیقه فشار میدادن
هی میگفتم من افت قند داشتم تو بارداری شاید ازاونه
با شکمم چیکار دارین اخه!!

۳ پاسخ

یاحسسسسسین بابخیه معاینه

چقدر وحشتناک 😰😰

شکمو بخاطر بررسی خونریزی فشار میدن خب خواهر
میخواستن ببینن تو اون وضعیت خونریزی غیر طبیعی نداشته باشی
خداروشکر که الان سلامتی❤️

سوال های مرتبط

مامان حنان مامان حنان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی شکم دوم قسمت ۶

میگفتن نههه باید ببینیم رحم جمع شده یا نه😫خلاصه ۳،۴ساعتی از ترسم تکون نخوردم اصلا بعد پاشدم رفتم دستشویی (مامانمو مادرشوهرم همرام بودن)
مامانم خواست بیاد باهام که نذاشتم و داشتم در دستشویی رو قفل میکردم که مامانم نذاشت کفت نترس نمیام قفل نکن
یکی دوبار گفت خوبی من جواب دادم
اما باز دفعه سوم که گفت من باز همونطور شدم
یه صدای سوووت میپیچید تو کلم و هییی صداهای اطراف کمتر و کمتر میشد حتی پلک هم نمیتونستم
تا اینجاش یادمه که مامانم زد تو سر خودش و پرستارهارو صدا زد
باز یهو چشمو باز کردم دیدم ۳،۴ تا اومدن منو دارن بلند میکنن و میبرن رو تخت باز سوالاشون و معاینه هاشون شروع شد این سری بااین تفاوت که دکتری که بخیه زده بود هم اومده بود بالاسرم گیر داد ک باید معاینه کنم
گفتم این همه بخیه هست گفت اشکال نداره
باوجود بخیه هاهم معاینه کرد 🤦🏻‍♀️😫شکممو فشار داد
دیگه نا نداشتم اصلا ،انگار تو این دنیا نبودم اصلا
هی سرم و تنفس رو وصل میکردن بهم
ازمایش گرفتن باز گفتن باید ببینیم جواب چیه
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۴ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان آیلا کوچولو مامان آیلا کوچولو هفته چهلم بارداری
#پارت۳
#سزارین
وقتی بهوش اومدم نفسم بالا نمیومد
همش میگفتم نفس ،نفس،نفسسسس
بهم اکسیژن وصل کردن
صدای گریه بچه میومد ،چشام تار میدید ،گفتم بچم کو
و تخت نوزاد رو آوردن کنارم
شاید باورتون نشه ،بهترین لحظه عمرم همون لحظه بود که دخترمو دیدم،صدای گریش میومدو هی میگفتم جانم مامان،گریه نکن
پرستار کنارم بود ازش پرسیدم
شوهرم بچمو دیده ؟
گفت نه
هردوتونو باهم می‌بریم بخش
گفتم ببرید پس
و اومدن منو جای جا کردن
بچمم با تخت میاوردن
دم در که میخاستن ببرن بخش شکممو فشار دادن و جیغ کشیدم
خواستن شیاف بزارن گفتم نه نمیخام
خواستن با ملافه منو جاب جا کنن
گفتم نه خودم میرم روی اون یکی تخت
دوتا تخت رو به هم چسبوندن و من خودمو کشوندم روی تخت کناری

منو بردن داخل آسانسور
دختر قشنگمم روی تخت کوچولوش بود و هی بهش نگاه میکردم


در آسانسور باز شد و دیدم شوهرم و مامانم دم در آسانسور منتظرن

منو بردن داخل اتاق و دخترمو دم در نگه داشتن
دخترم چنان گریه میکرد که صدای گریش توی سالن می‌پیچید
شوهرم پیش دخترم بیرون بود
و منو جا ب جا کردن روی تخت دیگه
شکممو دوباره فشار دادن و کلی خون خارج شد از بدنم

لباس های اتاق عمل رو عوض کردم با لباس های بخش

تخت بچه رو آوردن و گذاشتن کنارخودم
شوهرم اومد منو بوسید ،مامانمم منو بوسید
شوهرم و مامانم کلی قربون صدقه من و دخترم رفتن

ادامه پارت بعدی...
در حال تایپ...
مامان نور مامان نور روزهای ابتدایی تولد
مامان ماهلین🍼🧸🤎 مامان ماهلین🍼🧸🤎 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی و دوم
پارت ۵
بعدش گفتن که از تخت بیارنم پایین بشینم رو توپ همش خودمو ینی باسنمو بالا و پایین تکون بدم رو توپ وای مگه میشد رو توپ نشست و اینکارو کرد از شدت درد خلاصه یجوری نشستم بعد از یه طرف خواهر شوهرم از یه طرفم زنداداشم گرفته بود که نیفتم بعدش یه دقیقه نکشیده دیدن نمیتونم خودمو تکون بدم حتی نمیتونستم درست و حسابی بشینم رو توپ داشتم از حال میرفتم و چشام بسته شده بود که زود بلندم کردن گفتن بیا دراز بکش رو تخت ولش کن توپو اونموقع ۸ سانت بودم .پنج دقیقه نشده باز اومدن از ترسشون یجوری که بیمارستانو نذاشته بودم رو سرم وااای دقیقا ساعت ۸ و پنج دقیقه شد معاینه کردن گفتن پاشو پاشو که فول شدی ده سانتی در حد پنج دقیقه از ۸ سانت شدم ده سانت زودی بردنم اتاق زایمان وای حالا بیا بشین رو اون صندله پاهاتو ده متر از هم باز کن دیگه خلاصه یجوری بردنم اون بالا نشستم بعد خود به خود شکمم به سمت پایین زور میمومد ‌و کشیده میشد خود به خود انقباض میمومد همش از رحمم به سمت پایین یه دوسه باری زور زدم بعد واژنمو با قیچی برش زدن بعدش بچمو کشیدن بیرون....
مامان Ariyan🧸🤎 مامان Ariyan🧸🤎 ۱ ماهگی
خب منم از تجربه سزارینم بگم واستون من قرار بود که یک یک زایمان کنم بیمارستانم هم خصوصی شد به نظرم عالی بود از لحاظ روحی پرستارا و رسیدگی خیلی راضی بودم یکم زیر میزی دکترو حساب کردم و رفتم واسه تشکیل پرونده تو بیمارستان پرونده رو بردم زایشگاه و مامانم و شوهرم همراه بودن که نیومدن دیگه داخل زایشگاه منو بردن لباسمو عوض کردن ان اس تی گرفتن سوند وصل کردن سوزش داشت اولش ولی بعد اوکی شد سرمم رو وصل کردن و رو ویلچر فرستادنم توی اتاق عمل رفتار پرسنل عااالی بود همه جا تو اتاق عمل ازم فیلم گرفتن خوابیدم رو تخت دکتر شکمم رو بتادین زد یه آقا اومد تو سرمم بیهوشی زد و کلا دیگه نفهمیدم که دوساعت بعدش تو ریکاوری با دررررد شدیددددد بهوش اومدم 😭هیچوقت یادم نمیره ولی فقط گفتم خانم پرستار بچم سالم بود گفت اره و انقد تار دیدم که کامل هشیار شدم منو دیگه اوردن بخش شوهرمو مادرم تو بخش بودن یکم گریه کردم بعدش گفتم بچم گفتن حالا میارن وای بچمو که اوردن مامانم و شوهرم بال بال میزدن واسش بور سفید تمیززز ناز 😢🥺یه لحظه دردامو فراموش کردم بچمو دیدم دردا کم کم میشدن تا شب یکبارم بلندم کردن راه برم اولش سخت بود بعدش راحتتر شد دوبارم اومدن شکممو فشار دادن که جیغم رفت بالا از دردش دستشو همش میگرفتم که فشار نده
کلا از نظر من عمل سنگینی بود اما چیزی نیست که نشه تحملش کرد بچتو که میبینی میگی می ارزید 🥲🥰😍
مامان مهران مامان مهران ۳ ماهگی
تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست