یچیز دلی میگم امیدوارم به کسی برنخوره ولی بیاین نظر دلیتونو بگین🌿
من ۱۹ سالگی ازدواج کردم و بخاطر درس و کار و ... بعد ۶ سال اقدام به بچه دار شدن کردم و الانم بچه دار شدم. خیلی وقتا خیلی وقتا فکر میکنم که کاااش زودتر بچه دار میشدم که مامان جوون تری بودم و انرژیم بیشتر بود و میتونستم بیشتر بچه بیارم و ازین حرفا.... ولی جدیدا یچیزی باعث شده نظرم عوض شه. جدیدا توو گهواره بعضی تاپیکا رو که میبینم انقد دغدغه های عجیب غریب و بچه گانه ای داره طرف بعد میرم پروفایلش رو ببینم ببینم چی باعث شده که یه نفر همچین فکری کنه یا همچین مسئله ای داشته باشه یهو میبینم مثلا ۱۹ سالشه ۲۰ سالشه. تازه یادم میاد منم وقتی ۱۹ سالم بود تازه ازدواج کرده بودم چقدددر بچه بازی داشتم چقدر اعصاب خوردیای احمقانه داشتم چقد دهن بین بودم و چقدر با گذر زمان و خصوصا جاافتادن توی زندگی مشترک پخته تر شدم... هنوزم فکر میکنم خیلی خوبه آدم توو سن کم بچه دار بشه ولی خیلی خوشحالم که الان بچه دار شدم و میتونم مامان سالم تر و آگاه تری برای پسرم باشم...
شما نظرتون چیه؟!

۱۰ پاسخ

من تو سن کم بچه دار شدم و راضیم سخا هس ولی خب مزیتاشو‌ ترجیح میدم هم درس دارم می‌خونم هم شغلم رو دارم

به نظرم تو سن کم درسته آدم بچه بیشتری میتونه داشته باشه یا مامان جوون تری باشه اما آگاهی کم تری داره آدم خب منم اگه برگردم به سن ۱۹ سالگیم خیلی بچه ترم و اخلاق نپخته ای دارم نمیدونم کدوم کار و کجا انجام بدم ولی خب الان آدم میفهمه و پخته تر شده

من حتی میگم جا داشت دو سه سال دیرتر بیارم🤦🏻‍♀️

موافقم سن کم بچه آوردن خیلی خوبه هم فاصلت با با بچها مناسب میشه هم فرصت بیشتر و بهتری برای حاملگی بعدی داری و وقتی هم ک بچت بزرگ شد تو اونقدر پیر نیستی ک نتونی باهاش باشی . غیره و ضاله

اره واقعا منم مثل شما فکر میکنم .به نظرم سن الآنم بهترین سن برای بچه دار شدن بود .و چند سال قبل خودمو خیلی متفاوت می بینم واقعا
البته عزیزم‌ ۲۶ سال سن بالایی نبست که میگی .سن ایده آلیه تقریبا(به نظر من )
من درسمو خوندم بعد دانشگاه ازدواج کردم سه سال کار کردم و بعد بچه دار شدم .احساس خلأیی ندارم دیگه .حس عقب افتادن ندارم و ...

سن کم ملاک نیست اصلااا وابدااا چ بساکسایی ک توسن کم بی اعصابن
مهم اینه هرزمان اقدام کردین براوالدشدن آگاهانه وعاقلانه باشه

من ۲۳سالمه احساس میکنم باید چند سال دیگ بچه دار میشدم🫠

اره واقعا من از اون سنی که ازدواج کردم تا الان خیلی پخته تر شدم مطمئنم اگه اونموقع بچه دار میشدم شابد صبر الانو نداشتم خیلی کارا ممکن بود بکنم

دقیقااا
درسته فقط سن ملاک نیست ولی اون‌تایم و دوره ب نظرم دغدغه های بعضییییی خانما خیلییی متفا‌وت هست و با گذر زمان متوجه میشیم چقد بعضی چیزا میتونه بی ارزش باشه و اصلا ملاک زندگی نبوده ک بخاطرش غصه بخوریم
منم گاهی خیلی تعجب میکنم میرم‌سن طرف رو‌ببینم دقیقا حدسم‌درست میشه ک کم سن و سال هست ک همچن دیدگاهی داره

من۲۲سالمه پشیمونم مث‌سگ

سوال های مرتبط

مامان کنجد مامان کنجد ۳ ماهگی
من ۳ سال عقد بودم و ۷ سال بود که عروسی کرده بودم یعنی جمعا ۱۰ سال
خیلی با بچه دار شدن مخالف بودم چون حس میکردم آزادیم گرفته میشه اکثرا فکر میکردن ما بچه دار نمیشیم ولی اصلا برام مهم نبود ولی چون شوهرم بچه میخواست دیگه تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم اتفاقا خداروشکر خیلی خیلی زود باردار شدم
الان زندگیم زیر و‌رو شده هیچ تفریحی ندارم اکثرا توی خونه و تنهام تمام کارای پسرم با خودمه به دلایلی خیلی سختی کشیدم
ولی واقعا ثانیه ای از بچه دار شدن پشیمون نشدم الان فهمیدم هیچ هیچ هیچ لذتی بالاتر از مادر شدن نیست🥹
ساعتها تو بغلم میگیرمش تا بخوابه و فقط نگاش میکنم دلم میخواد تک تک ثانیه هاشو قاب بگیرم خیلی خسته میشم حتی بعضی وقتا میرم زیر دوش از فرط مستاصل شدن و‌خستگی گریه میکنم ولی همون دوش گرفتنم سریع تموم میکنم چون دلم براش تنگ
میشه
به معنی واقعی کلمه دلم میخواد جونمو فداش کنم هربار که گریه میکنه منم بدون اینکه متوجه بشم اشکام سرازیر میشه🥲
همه میگفتن ولی هیچوقت نمیتونستم باور کنم مادر شدن اینقدر عجیب و‌دوست داشتنی باشه 🥺❤️
مامان هدیه ماندگار 💙 مامان هدیه ماندگار 💙 ۴ ماهگی
مامان فندوق مامان فندوق ۲ ماهگی
شوهرم خیلی کم حوصله و جو‌شی هست قبل بچه دار شدن تحملش، می‌کردم دعوا و بحث داشتیم ولی نه در حد الان و شرایط قابل تحمل بود. اما از وقتی بچه دار شدم هروز باهم بحث و درگیری داریم
با اینکه تو غربت بچه داری میکنم و قلبه بچه ام مشکل داره و شرایط روحی خیلی داغونی دارم شوهرم فقط به خودش و خوابش که بهم ریخته فکر میکنه هروز بچه ام که صدا میده غر میزنه و به من بد و بیراه میگه اونقدر حرصم داد که شیرم خشک شد 😭و بچه دو ماهه را از شیر گرفتم. بچه ام مریضی قلبی داره دکتر گفته نباید سرمابخوره ولی به حدی غر میزد که برگ چند روز خونه بابات تا من بخوابم و خسته شدم بچه ام را آوردم شهرستان با اینکه میدونست خونه بابام اینا خیلی ها میرن و میان و هوای شهرستان خیلی سرده و شرایطش خونه بابام خیلی بده ما را فرستاداینجا بابام خیلی سیگار میکشه ولی تو اتاق بچه ام نمی‌کشه سعی میکنه رعایت کنه ولی خوب تو اتاق های دیگه هوا آلوده هست چند روز پیش هم دست روم بلند کرد که گفتم چرا به بچه ام بد و بیراه میگی به نظرتون با همچین شوهری می‌ه ادامه زندگی داد؟ خیلی به این که لچه ام بی بابا بشه فکر میکنم و تحمل این شرایط هم برام سخته شما جای من بودید چیکار می‌کردید؟