۴ پاسخ

خیلی لحظه سختی واسه شما بوده میدونم، ولی باید خودتو کنترل میکردی، اروم و با محبت میپرسیدی ازش تا راستشو بگه بعد بهش میگفت این کار بدیه و خصوصیه کسیو نباید ببینی کسیم خصوصیه تو رو نبینه و دست نزنه و حسابی براش توضیح میدادی، ممکنه پسر خواهرت بهش گفته اگه ب بابات بگی باباتو میرن زندان، شاید حتی پسر خواهرتم کسی داره اذیتش میکنه و این حرفو بهش میزنه، ب خواهرت اروم بگو ک حواسش ب اطرافیانه پسرش باشه

باید باهاش مهربون رفتار کنی ک اگه اتفاقی افتاد بیاد بهت بگه اینجوری دورش نکن از خودت بهش توضیح بده ک بده این کار

الانم برو با محبت و قربون صدقه با پسرت حرف بزن بعد اروم بشین براش توضیح بده ک چرا کارش بد بوده، بعد بهش بگو هراتفاقی افتاد بیاد ب توبگع و از هیچی نترسه، براش کناب بگیر بخون درمورد بدن اگه میخوای چندتا کتاب بهت پشنهادبدم

اینم بدون ک این قضیه یه کنجکاویه اصلا نترس ک نکنه پسرت منحرفه و .... همه بچه ها این کنجکاوی رو دارن یکی تو ۳ سالگی یکی تو ۱۳‌سالگی. نگرانه این قضیه نباش و بهشم دامن نزن

سوال های مرتبط

مامان ارغوان مامان ارغوان ۴ سالگی
من قبل از باردار شدنم تحت نظر ی دکتر مرد بودم که تو مشهد خیلی هم معروفه . بعدش دو تا دکتر زن و خلاصه مشکل منو یک دکتر زن کم سن و سال فهمید . توی این سال ها سونو و عکس رنگی و ازمایش وووو.... تا اینکه رسید به داروی کمک باروری و امپول و ... همسرم گفت این اخرین باریه که میریم دکتر .بیخیال شو من از اولم بچه نمی خواستم . قرص لترزول خوردم و امپول اچ ام جی رو زدم رفتم سنوی فولیکول ۳ تا فولیکول داشتم ۳ تا هم سینال اف زدم که کیفیت فولیکول خوب باشه . دکترم اون روز گفت با ۳ تا احتمالش کمه ماه آینده بیا بهت کلومیفن میدم شانست بالا میره . خلاصه که اون ماه ۵ روز مونده به موعد بی بی زدم ی هاله کمرنگ انداخت و ۲ روز مونده کاملا پررنگ شد و رفتم آزمایش بتا و مثبت بود .به هیچ کس هم نگفتم خونه مامانم بودم. خواهر شوهرم تماس گرفت عید قربان رو تبریک بگه بهش گفتم داری عمه میشی اونم به همه گفت . روزیکه سونوی تشکیل قلب رفتم همسرم شدیدا کلافه بود و هی عرق میریخت منم فکر میکردم نگران که قلب تشکیل شده یا نه . کرونا بود رفتم صدای قلب رو شنیدم و با برگه سونو اومدم بیرون اولین سوالی که پرسید این بود چند تان؟ گفتم دوست داری چند تا باشن ؟ گفت نگو ۳ تا که پس میفتم . منم مرده بودم از خنده گفتم نه بابا ی دونه ست . الان هر وقت تو گهواره ۳ قلو می بینم یاد این خاطره میفتم . همسرم تشکیل قلب براش مهم نبود . به تعداد بچه ها فکر میکرد 😅😅😅