مامانا من کم اوردم 🥲الان اسنپ گرفتم برگشتم خونه مامانم
خیلی داغون و پر پر بودم از دیشب ک از اینجا رفتم نخوابیدمو استراحت نکردم تا صبح که همسرم پیشم بودم کمکم کرد صبحانه درست کرد برام بچه رو نگه داشت خوردم ولی بعد رفتنش دیگه نتونستم به کارا برسم از خونه مامانم کلی وسیله و هدیه برده بودم خونم اونا همونجوری پخش و پلا موند نتونستم غذا درست کنم بخورم گشنه موندم شیرم خیلی کم شد بچه انقدر اذیتم کرد تمام لباسای استفراغیش همینجوری موند اجازه نداد بشورمشون دیگه لباسای سایز صفر تموم شد بدون لباس مونده بودیم حتی داروهای بچه رو نتونستم بدونم یدونه داروی ظهر رو دادم خفش کردم خیلی ترسیدم دیگه بقیشو ندادم پماد های بخیه هامو نزدم موهام شاخته شده و لباسام خیس عرق🥲دیشبو که لخت خوابیدم انقد اذیتم کرد هول کردم گرمم شد همه لباسامو دراوردم اصلا نمیدونم این بچه چرا اینجوری کرد تاحالا اینجوری بی وقفه اذیتم نکرده بود قبلا یه استراحت میداد حالا چون با اسنپ اومدم تو ماشین اروم شده خوابش برده ولی چون قبلش خیلی گریه کرد شیر نخورده کرمم گرفته بیدارش کنم شیرش بدم ولی میدونم بهش دست بزنم قیامت به پا میکنه خود بچه ام از دیشب نخوابیده اخه طفلک
الان من مثل جنگلی های گشنه دست کردم تو‌یخچال یه سیب برداشتم مثل وحشیا دارم میخورم 🥲دلم برای خودم میسوزه
حالا بنظرتون اخر شب بگم شوهرم بیاد دنبالمون بریم خونه یا بمونم شبو 😩🫠

تصویر
۲۲ پاسخ

من ی بچع 1 صالونیم دارم و دوباره زایمان کردم از بیمارستان ک آوردنم خونه هیچکس پیشم نموند فقط خودمو بچهام بودیم ولی دیگ چاره ای نبود خودم ب تنهایی همع کارارو میکردم خداروشکر اون مرحلع سختو با موفقیت گذروندم و ب خودم افتخار میکنم ک منت کسی رو سرم نیست

شماهم اراده کنی میتونی 👌

دقیقا همین وضع منه هر روز و هر شب
اما فقط به خودم میگم میگذره اینم بزرگ میشه میگم تحمل کن 🥲

عزیزدلم باید کم کم عادت کنی برنامه ریزی کن رو کارات هرجور فک کنی و وجودت باشه بچه همون میشه تو استرس نداشته باش بچه ببین چفدر ارومه وا.... من از روز دوم تنهاموندم سزارینم بودم نگاه کرذم به بچم وگفتم باید تلاش کنم.... شیرش بده اروغشا بگیر جاشا تمیزکن بزارش تو جاش سریع بلندشو تر تمیزکن و یه چیزم درست کن باید بتونی همزمان چندتا کارا انجام بدی وگرن میمونی توش....هروفتم کارات تموم شد مجددا بهش برس و اگه خدابید نارش بخاب که استراحت کنی اگه گریه کرد یکم راهش ببر وارومش کن و بزارش جاش وکنارش بخاب.... اگه شوهرت خونس شب برو باهم خونه را تمیز کنید و لباساشا بشور و کاراخونه رابکنید

حرف های منو زدی منم خیلی سختمه

اسپند دود بده برا بچت بی قراریش کم میشه ،چار قل بالای اسپند بخون .ناراحت شدم عزیزم هم خودمون گناه داریم هم نی نیا

من که ده روز اول تو بیمارستان بودم بعدش اومدیم خونه تا ۵ روز پیشم بودن همه ی اونایی ک قول داده بودن تو بزا ما میایم هرکدوم یه هفته میمونیم همشون ب روی خودشون نیوردن اون ۵ روزم مامانم اومد خودم گفتم برو فک کن یه بچه نارس ۲ کیلو با کولیک شدید . حموم ببرم ب خونه زندگی برسم شوهره بیاد خونه شام میخواد بعد اون اتفاقایی گ تو اتاق عمل افتاد یه قل ام رو از دست دادم با روحیه ی کاملا افسرده و خسته و داغون گذروندم سعی کن مدیریت کنی زندگی رو باید رو دور تند بری دوماه رو رد کنی درست میشه کم کم شبا قنداق کن راحت بخوابه اگ چهل روز تموم شده شیر شب هروقت خودش بیدار شد بده تو بیدارش نکنی ب خواب بشه

منم اگه یک ماهگی میرفتم خونمون کم می آوردم .بچه ام اگه یه لحظه میذاشتیش رو زمین زور میزد و قرمز میشد و گریه میکرد .دکترم برده بودیم دارو هم میدادیم اما دکتر گفت فقط با بزرگ شدنش خوب میشه.منم تا دوماه خونمون موندم میدونستم برم خونه نمیتونم .دوماهگی بچه زور زدناش تموم شد آروم شد رفتم‌ خونه.

وقتی میتونی بمونی‌چرا ب خودت سخت میگیری
هم خودت اذیت میشی هم بچه
بعدنا میرین خونتون خب

فک کنم ب خونه مادرت اینا عادت کرده ازونجا رفتی بی قرار شده سعی کن تو خونه نگهش داری تا عادت کنه به خونه مادرت بیاد پیشت چند روز. . برای کولیک و دل درد هم اگ داره قطره های مختلف امتحان کن ببین کدوم میسازه بهش دلش اروم باشه دیگ بی قراری نمیکنه

من قطررو میریزم زیر زبون دخترم آروم میخوره خداروشکر تا الان هم نپرید تو گلوش هول نشو هیچوقت ی چند روز تنها باشی عادت میکنی برمیگرده به رول میدونی دیگه باید چیکار کنی منم همینجوری بودم روز اول دخترم بیست روزش بود اومدم خونه خودم

منی که از س روزگی تک و تنهام ی نفر بهم سر نزده با دوتا بچه چی بگم🤕🥱

عزیزم‌نترس کم‌کم مستقل شو
من از 25روزگیش همه رو فرستادم خونه هاشون نذاشتم نه مادرشوهرم بیاد نه مامانم
هنوزم یه وقتایی نمیرسم خونه مرتب کنم لباس بشورم همه چی وقف بچه است ولی خوشحالم مستقلم و تونستم از پسش بربیام

منه بیچاره از ۷ روزگی بچم دست تنها بودم🥲😂 دلم برا خودم سوخت😂

سلام عزیزمم امشب استراحت کن فردا برو تا عادت کنی عزیزم
واسه منم اول ها سخت بود بعد عادت کردم
یواش یواش دیگه خودمو با ارسام تنظیم کردم. دیگه میتونم ب خونه خودم برسم ب بچه برسم
عادت میکنی عزیزم

باید کم کم به خودت بقبولانی که مادر شدی و وظایفت بیشتر شده و باید سعی کنی مستقل بشی .اگه بجای من بودی چیکار میکردی حالا من با دو تا بچه ی کوچولو دیگه میخوام برگردم شهرستان تازه ی مادر شوهر پیر هم پیشم زندگی میکنه خدا به حالم بسازه

اوف بچه ها تا بعد ۴۰ همینجورین من ک مادرم پیشم نبود شهرستانه یادم میاد گریم میگیره روزا گشته بودم تا شب از دست بچه

بمون عزیزم
من همچنان خونه‌ی مامانم هستم

وای استرس گرفتم برم خونه نتونم هیشکار کنم🥴🥴🥴

منم از قطره دادن میترسم اروم بده بهش من خود خودتم

بمون به خدا سخته دست تهایی

ببین به نظرم برگرد دیگه از یه جایی به بعد باید عادت کنی دیگه نمیشه که همش خوونه ی مامانت اینا باشی گلم
مام صبونه ناهار نمیخوریم
سخته ولی میشه

ای خواهر کنم همین طوری ام از گشنگی ، از اینکه خونه گوه میباره، نمیتونم چیزی درست کنم

سوال های مرتبط

مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
امروز ۴۶ روز بعد از زایمانم بود طبق گفته دکتر رفتم مطب برای معاینه و پاپ اسمیر
گفت عفونت شدید تو لگن و واژنت پخش شده 🫠با پماد واژینال خوب نمیشه بخاطر شیردهی دارو هم نمیتونم بدم خلاصه ک یک جلسه اوزون تراپی انجام داد برام دو جلسم باید برم هفته ای یکبار …
گفتم من ک بخاطر پروسه ای وی اف از اسفند پارسال تا حالا حتی یکبار هم نزدیکی نکردم همش خونه مامانم استراحت بودم گفت بخاطر نزدیکی تیست بخاطر استفاده از دستمال کاغذیع
گفتم من اصلا دستمال کاغذی ب خودم نمیزدم فقط این چهل روز بعد زایمانو استفاده کردم چون خونریزی داشتم و نمیخواستم هی پارچه بشورم زورم میومد
گفت مجبوری ازین بع بعد حتی موقع خونریزی ام با پارچه خودتو خشک کنی🫠
همونجا وقتی تو اتاق دکتر بودم حین انجام کار پسرم شروع کرد گریه کردن 🥲دیگه ۱۲ دقیقه من زیر دستگاه بودم بچه بیرون هلاک شد بغل مامانم‌بود ولی اروم نمیشد دیگه مامانم طاقت نیاورد بچه رو اورد داخل من پاشدم سرپا زود شورتمو پوشیدم همونجوری سرپا سینمو دراوردم انداختم دهن بچه 😂اصن یه وضع خنده داری بودم پا لخت سینه و شکم اویزون قیافمم ک پریشون دکتر دهنش باز مونده بود دیگه بعد از اون بچه اروم نشده 🥲نه میخوابه نه اروم میگیره 🥲بابای بابام درومده
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 ۱ ماهگی
پارت4
#زایمان_طبیعی
خلاصه ماما شیفت اومدن و با دو دست دستاشو وارد بدنم کرد و سر بچه رو بیرون کشید
انگار یه بار به سنگینی یه کوه از رو دوشم بلند شد و سبک شدم
کل بدنم از درد میلرزید
ولی همینکه اون انقباض ها تموم شده بود‌خوشحال بودم
وقتی بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم گریه از سر خوشحالی کردم ازشون پرسیدم ک سالمه و گفتن اره دیگه از درد و خوشحالی هر دو گریه میکردم
حس او لحظم واقعا قابل توضیح دادن نیست نمیتونم چطور بگم ولی خیلی هم خوشحال بودم
هم ناراحت از اینکه این همه درد کشیدم
در حدی ک بدم از بچم میومد
بچه رو بردن بیرون پیش شوهرم و خانواده ها
ماما شیفت و دانشجو ها اومدن بالا سرم برای بخیه ها
سه تا داخل بخیه خوردم سه تا بیرون سه تا هم زیبایی
ک سه تای زیبایی رو دانشجو زد
این درحالی بود برقا رفته بودن و با نور گوشی داشتن منو بخیه میزدن بخیه های داخلی درد نداشت ولی بیرونی چون بی حس نشده بودم
درد داشت خیلی ولی خوشحال بودم چون تموم شده بود دیگه
وقتی اومدم پیش مامانم و خانواده ها شوهرم اومد جلو همه بوسم کرد و کلی معدرت خواهی کرد ازم و تشکر کرد
انقدر ناراخت شده بود نمیدونست چی بگه فقط گفت میدونم چه دردی کشیدی نمیدونم چی بگم قدرتو میدونم ممنونم ازت
تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدن گفتن باید به بچه شید‌بدم منم سینه هام هنوز کامل انگار راه شیر باز نشده بود‌ و نوک سینم بزرگ بود
مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا ۲ ماهگی
این بچه داری چقد سخته خصوصا اگه دست تنها باشی منی که سزارین بودم بعد بیمارستان دو روز فقط خوابیدم بعد که بخاطر زردی پسرم تو بیمارستان بستری شد و تمیز کاریش اینا با خودم بود از اول الانم داشتم شام می‌پختم واسه خودم که پسرم گریه کرد اومدم بهش شیر میدم دوباره گوشیو ول کردم پسرمو دادم به شوهرم رفتم بقیه شامو درست کردم یکم ظرف شستم بعد پسرم دوباره گریه کرد الان اومدم پسرم بغلمه و الان دارم می‌نویسم با خودم فکر می‌کنم وای که چقد روز های سختی گذروندم نه این که تنها باشم نه اتفاقا خواهرم‌ طبقه پایین من زندگی میکنه ولی یه بار نیومده تو خونمون شام بپزه من بخورم فقط سه چهار بار تو خونشون سوپ پخته و آورده همین وسلام باور می‌کنی لباس‌های بیمارستانمو دیروز شستم انداخته بودم تو ایوون مونده بود خواهرم می‌دونستا لباس هست ولی مادرم و اینا نمی‌دونستن اونم نمی‌شست اگه شوهرم کمکم نمیکرد من الان خیلی وقت از پا در اومده بودم ان شاءالله خدا همیشه نگه دارش باشه
مامان رونیا مامان رونیا ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت پنجم...
و من بالاخره بعد ۱۲ ساعت درد کشیدن جیگر گوشه امو گرفتم بغلم
۲ نصف شب دردم گرفت و ۲ و نیم ظهر ۳۰ آذرماه زایمان کردم .
بچه رو بردن وزنش کردن ۲ کیلو و ۸۳۰ بود گذاشتنش رو تختش که بالاش بخاری بود
بعد لباساشو خواستن
مادرشوهرم لباساشو داد و پرستارا پوشوندن
(موقع زایمان خیلی جیغ میزدم و گریه میکردم
همسرم خیلی ترسیده بود
وسط زایمان بهم میگفت میخوای بگم ببرنت سزارین؟
یکم فک میکردم ، میگفتم من درد زایمان طبیعی رو تحمل کردم ، دیگه نمیتونم سزارین رو هم تحمل کنم
وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه صدام قطع شده بود چون دردی نداشتم دیگه
راحت شده بودم
مادرشوهرم میگفت ، همسرم گریه میکرد که چرا صداش دیگه نمیاد ولی پرستارا خبر داده بودن که زایمان کردم)
بعد اینکه لباسای بچه رو پوشوندن دکتر شروع کرد به بخیه زدن
یه نیم ساعت چهل دیقه طول کشید
بدون بی حسی شروع کرد به دوختن
درد داشت ولی خب به اندازه ی زایمان نبود
دیگه از اون موقع قوی شدم
دست یکی از ماما ها رو گرفته بودم از درد
میگفت تحمل کن
منم میگفتم دردش هر چقدرم باشه ، قابل تحمله ، چون زایمان خیلی سخت تره