مردارو صدا زدن اومدن منو بلند کردن از تخت عمل رو‌تخت دیگه بردنم ریکاوری انقدر میلرزیدم ملافه اوردن کشیدن پرستار سشوار روشن کرد زیر پتو گزاشت گرمم بشه 😂ازاینور هواسرد ازاینورم اتاق عمل و ریکاوری ام سرد میکنن یخ بندون بود منم لخت مردم
موندم۲ ساعت اتاق ریکاوری😒تخت خالی نمیکردن برن بخش منتظر مریض قبلی بودم ک بره تو اون ۲ ساعتم بکوب میلرزیدم سرمم زده بودن یه انکشتمم دستگاه بود بعد دوساعت اومدن ببرنم بخش باز تختا جابع جا شد
😂دوراز جون همه مثل میت روتخت بودم هیچ حسی نداشتم😂هی قل میدادن اینور هی قل میدادن اونور فثط کلم بود حس داشت یه حس خواب بدی ام اومدع بود سراغم انقدر دست ب دست کردن رسیدم بخش ۹و۵دیقه زایمان کردم تا برم بخش برسم ۱ شد وقت ملاقات اتاق شلوغ غلغله بود اتاق ۶ تخته بود با پرده جدا کردع بودن اومدن بخش پرستار اومد برام شرت و پوشک گزاشت شیاف گزاشت لباسمو پوشوند هیچی نفهمیدم پاهاش بی حس بی حس بود بخاطر شیاف منو ب پهلو خوابوند اومدم صاف بشم چشم ب پاهام خورد دیدم اختیارش ندارم یهو افتاد😐انقدر ترسیدم😂😂😂 انکار برا همیشه از دستشون دادم😂😂😂حس بدی داشتم تکون نمی‌خورد هی سعی میکردم نمیشد ک نمیشد لباسام پوشوند گفت بالشت نزار زیر سرت تا۸ ساعت تکون نخور چیزی نخور همراها اومدن منتظر بچه ایم ک بیارن خبری نشد ک نشد بقیه میگفتن اینجا دیر میارن بچه هارو برامام ۶ ساعت کشید تا چکاب کنن طول میکشه خلاصه موندیم هی اومدن ملاقات کل بیار کی شیرینی بیار کی
من تنها نشستم ب مامانم منتظر بچع شوهرمم تو ماشین منتظر من ک بگم اوردن بیا بالا😐

۳ پاسخ

چای سزارین هم سختی خودشو داره من الان راضی شدم به طبیعی

کدام بیمارستان بودی؟

آخی. مبارک باشه سزارینم اینش بده

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین
پارت سه:

بعدش خوابم میومد خوابیدم بیدار ک شدم ۵ دقیقه بعدش عملم تموم‌شد . کل عملم حدود ۴۰-۴۵ دقیقه طول کشید
بعد یه تخت دیگه آوردن گذاشتنم رو اون بردنم ریکاوری
تو ریکاوری لرز خیلی شدید داشتم جوری که تختم میلرزید
اونجام بهم یه آمپول زدن خوب شدم
حدود ۱ ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم جلو در ورودی بخش عمل تا بیان ببرنم بخش اونجام ۱۰ دقیقه منتظر موندم
در بخش باز شد دیدم خانواده موندن پشت در🥹خیلی حس قشنگی بود همشون اومدن پیشم حالم خیلی بهتر شد دیدمشون مخصوصا وقتی شوهرمو دیدم بیچاره میدونست چقد میترسم از اتاق عمل وقتی تو عمل بودم کلی گریه کرده بود🥲
بعد بردنم بخش ۵ دقیقه بعد دخترمو اوردن گذاشتن بغلم و شیرش دادم🥹خیلی حس قشنگی بود انشالله قسمت همه چشم انتظارا❤️
قسمت سختش فقط ماساژ شکمی بود اولین بار ک فشار دادن یکم بیحس بودم زیاد درد نداشت ولی ۱ ساعت بعد اومدن دوباره واسه ماساژ جونم دراومد از درد چشام سیاهی رفت😑
تو اون چند ساعت اصلا شیاف استفاده نکردم پمپ دردم نداشتم دردش قابل تحمل بود فقط وقتی اومدن گفتن پاشو راه برو شیاف زدم ۲۰ دقیقه بعدش پاشدم اولش ک نشستم سرم گیج میرفت یکم آبمیوه خوردم بهتر شدم بعد آروم پاشدم برای اولین بار یکم سخت بود ولی دومین بار یکم فقط درد داشتم
برگردم عقب بازم انتخابم سزارینه😁🤌
مامان علی مامان علی ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت۳
و خلاصه سند رو وصل کردن بعد نیم ساعت اومدن سراغم ببرن اتاق عمل ساعت ۴ بود اومدیم بیرون با ویلچر شوهرم اینا اونجا بودن منو دیدن اومدن سراغم شوهرم گف من خودم میخوام ببرمش اتاق عمل و تا داخل اتاق عمل آورد منو بعد دیگه نذاشتن🥺 و خلاصه دکترم اونجا بود منو دید حالمو پرسید گف میترسی گفتم ن اما میترسیدم😂و خلاصه گفتن برو تخت بشین تا دکتر بی حسی بیاد و برات آمپول تزریق کنه بعد یه دقیقه دکتر اومد مرد بود خیلی مهربون بود بهم دلداری میداد اسم پسرم رو می‌پرسید بهم میگف میخوای مامان بشی و فلان گف پاهاتو دراز کن دستاتو بذار رو زانوهات و سر پایین بشین تکون نخور خودتو شل کن ی چیزی زدن ب کمرم بعد آمپول رو زد که اصلااااا درد نداشت هیچی نفهمیدم سریع دراز کشیدم پرده رو کشیدن توی ۱ دقیقه هم بی حس شدم و دکترم کارشو شروع کرد هیچی نفهمیدم که یهو دیدم صدای گریه بچم تو اتاق پیچید وای چ حسی بود🥺🥺 آوردن نشونم دادن بردن بعد تقریبا ۱۵ دقیقه هم بخیه هام طول کشید بعد بردنم ریکاوری یه ساعتم اونجا موندم که هی میگفتم زود برم بچمو ببینم
مامان ریحانه‌سادات مامان ریحانه‌سادات ۱ ماهگی
و قسمت سخت ماجرا تازه از اینجا شروع شد
از وقتی عمل تموم شد سرمای عجیبی تموم وحودمو گرفت جوری ک از سرما دندونام بهم میخورد و کم کم دردای ریزی هم حس میکردم ک بهشونم گفتم من خیلی سردمه ک گفتن بخاطر داروییه ک بهت زدیم
بعدش
دونفر اومدن و با پارچه روتختی ک زیرم بودم بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت بخش ریکاوری و بردنم ب اتاق ریکاوری ک سرماش عحیب بود
ی دستگاه فشار و ظربان قلب بالا سرم بود ک بهم وصل بود و هر۱۰دقیقه فشارم گرفته میشد و تو مانیتور نشون داده میشد
اون شب بخش زنان ب شدت شلوغ بود
جوری ک تخت خالی نبود ک مارو بستری کنن و ۲ساعت تو اتاق ربکاوری نگهمون داشتن درصورتی ک نهایت ۴۵دقیقه نگه میدارن لحظه ب لحظه دردم بیشتر میشد اینقدر درد شدید بود ک درد سرم فشار درمقابلش هبچ بود
و از اون حجم درد دوباره بیهوش شدم
نمیدونم چقدر گذشت ک دوباره ب هوش اومدم و فقط اون لحظه خدارو صدا میزدم ک اخه چرا اینقدر من درد دارم
بعد۲ساعت اومدن و گفتن ب همسرش بگید بیاد ک بلندش کنیم ببریم بخش
اینقدر دردم شدید بود ک وقتی بلندم کردن ک بزارنم رو ی تخت دیگه تا ببرنم بخش زنان فقط جیغ میزدم
تحمل کوچک ترین حرکت و نداشتم
و حالا با این وضعم تختم افتاده بود دست ی پرستار ناشی ک دائم تختمو میکوبید ب درو دیوار و جیغ من میرفت هوا

ی ماما اومد ک چک ببینه خونریزی نداشته باشم و ابنکه رحمم جمع شد یا نه و شکمم و محکم فشاد داد جاتون خالی چنان ابنجا من جیغ شدم تموم بخش شد صدای من شوهرمم عصبانی شد گفت خانوم چخبرته نمیبینی درد داره خانوم من ک صداش در نمیاد اینحور داره جیغ میکشه چرا همچین میکنی ک خانومه
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
مامان تپلی مامان تپلی روزهای ابتدایی تولد
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان ارشا مامان ارشا ۱ ماهگی
مام دیکع ناامید ازهمه جا نشستیم شوهرم زفت خونه
همه بچه یغل من تک و تنها خداروشکر خالی شد اتاق دونفر موندیم ازاینور دارو بی خسی عوارضش ورم بوده
صورتم باد کرده بود پاهام و یه دستم🤦 هی سرم میزدن اثر بی حسی بره ۸ شب شد اوردن چای نبات دادن همراها گفتن بدین مریضا بخورن دیگه کم کم مایعات شروع کنن ک بیایم راه ببریمشون
چای خوردن اب میوه طبعی و کمپوت کفتع بودن شوهرم بگیره شروع کردم خوردم مگه ساعت راه میرفت ۱۰ ضب بود بی حسی کامل از بدنم رفت ولی تو حالت دراز کش دردی نداشتم. یادم زفت بگم یه بار اتاق عمل شکمم فشار دادن دو بار تو بخش موقعی ک بی خسی داشتم ولی باز درد داشت بخشم ک اومدم پانسمان باز کردن زد اب زدن برام
خلاصه مایعات شروع کردیم خوردن شام آوردن خوردیم سردرد میگفتن ادم میگیره من نداشتم اتفاقن سرمم زیاد تکون دادم گوش نکردم چیزی نشد
شب مگه تموم میشد ساعت نمیگذشت فردا بشه ۱۲ شب زنگ زدم ان ای سیو ک بچم چیشده گفتن دستگاه وصله ترخیص نمیشه ب شوهرت گفتم باید بمونه بیشتر ترسیدم ۱ بود اومدن گفتن پاشین راه برین خیلی سخت بود تکون اول ب سختی با کمک زیاد بلند شدم ولی کمرم صاف نمیشد خم راه میرفتم از درد پاهام باز نمیشد گفت باید بری دسشویی البته قبلش سوند ازم کند اولین ادرار اتقدر بد سوزش داشت ک نگو دلمم یه حالت درد پریودی داشت هی دلم پیچ میخورد نوار عوض کردم رفتم رو تخت باز خوابیدم پرستار کفت دیگه یاد گرفتی خودت پاشو تن تن ب نفع خودته زودتر سرپا میشی
مامان روشا گلی😋 مامان روشا گلی😋 ۳ ماهگی
#پارت دوم
رسیدم بیمارستان آشتیانی
تا نوبت برام زدن و معیانم کردن و اینا یه دوساعت طول کشید . همسرم سره کار بود .
بهم ان اس تی وصل کردن و نوبتم شد برم سونو بدم
تا پرستار منو ببره پایین سونو کلیه بدم
دکتر اومده بود نوار ان اس تی و دیده بود گفته بود سریع اتاق عمل
بچه قلبش سه تا در میون میزنه
حتی اجازه ندادن من به همسرم زنگ بزنم گفتن جون بچه در خطره
تا کارای پذیرش و عمل و انجام بدن خودشون زنگ به همسرم زده بودن ‌
دیگه اومدن آنژیو کت دو تا . و سند و بهم وصل کردن لباسامو عوض کردن طلاهامو گرفتن و موهامو بافتن
من بدون دیدن همسرم و هیچ کس رفتم اتاق عمل
سریع در عرض ده دقیقه بچه رو آوردن بیرون
دیدن که سه دور بند ناف دور گردن بچه است . نی نی اصلا گریه نکرد انگار جون نداشت گریه کنه . سریع بردنش گذاشتنش زیر اکسیژن .
از طرفی هم خودم چون بچه بند و ناف و کشیده بود رحمم پاره شده بود
اول بچه رو آوردن بیرون . اولش برای سزارین یه بی حسی از کمر بهم زدن اما بعدش که نی نی اومد بیرون دیدنرحم پاره شده دوباره یه بی حسی از گردن بهم زدن .
نی نی رو بردن و من ندیدمش . دیگه عمل سه ساعت و نیم طول کشید .
یه ماساژ رحمی تو اتاق عمل گرفتم
بعد آوردن منو ریکاوری . چون خونریزی شدیدی داشتم سه بار وحشتناک و با درد شدید ماساژ اونجا گرفتم
بعد اومدن منو بردن بخش سه بارم اونجا ماساژ رحمی گرفتم تا خونریزیم کنترل بشه ‌
تو بیمارستان سینا آشتیانی مرد اصلا نمی‌زارن ملاقات بیاد
از تو قسمت ریکاوری میخاستم برم بخش دیدم مادر شوهرم منتظرمه بهترین حس دنیا بود اون موقع چون تنها رفته بودم و هیچ فک و فامیل اینجا ندارم احساس کردم دنیا رو بهم دادن
#تجربه سزارین
مامان مهدیار و ملکا مامان مهدیار و ملکا روزهای ابتدایی تولد
سلام ب همه مامانای چشم انتظار
بالاخره وقت کردم بیام تجربه زایمان سزارین رو بگم
دوشنبه ۲۹ بهمن ساعت ۷ رفتم بیمارستان
ان اس تی و ازمایش خون گرفتن
تحت مراقبت بودم تا ساعت ۱۰ و نیم ک فامیلمو صدا زدن..دیگ استرس و ترس و لرز گرفتم اومدن رد بخیه رو صافکاری کردن و سوار ویلچر شدم
اشکام دست خودم نبود پشت در از همسرم خدافظی کردم
وارد اتاق عمل شدم و همه کادر باهام حرف زدن و شوخی میکردن ک گریه نکنم
روی تخت نشستم و دکتر بیهوشی بعد چندتا سوال گفت شانه ها و گردنتو شل بگیر و اروم باش..امپول رو زد و دراز کشیدم و سوند رو وصل کردن ک هیچی نفهمیدم..دکتر اومد و کاراصو شروع کرد دونفر بالا سرم بودن و حرف میزدن..
بعد چند دقیقه دخترم ب دنیا اومد و صدای قشنگ گریه اش
و بخیه زدن و کارای اخرش..
دخترمو اوردن و چسبوندن ب صورتم
حدود نیم ساعت رو یادم نمیاد
چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم اکسیژن بهم وصل بود و پرستار بالا سرم
خیلی زیاد شکممو ماساژ دادن و یک چیزی مث کیسه سنگین میزاشتن
دوساعتی توی ریکاوری بودم و بچمو هم شیر دادم تا اتاق خالی شد و منو بردن توی بخش
مامان مهدیار و ملکا مامان مهدیار و ملکا روزهای ابتدایی تولد
سلام ب همه مامانای چشم انتظار
بالاخره وقت کردم بیام تجربه زایمان سزارین رو بگم
دوشنبه ۲۹ بهمن ساعت ۷ رفتم بیمارستان
ان اس تی و ازمایش خون گرفتن
تحت مراقبت بودم تا ساعت ۱۰ و نیم ک فامیلمو صدا زدن..دیگ استرس و ترس و لرز گرفتم اومدن رد بخیه رو صافکاری کردن و سوار ویلچر شدم
اشکام دست خودم نبود پشت در از همسرم خدافظی کردم
وارد اتاق عمل شدم و همه کادر باهام حرف زدن و شوخی میکردن ک گریه نکنم
روی تخت نشستم و دکتر بیهوشی بعد چندتا سوال گفت شانه ها و گردنتو شل بگیر و اروم باش..امپول رو زد و دراز کشیدم و سوند رو وصل کردن ک هیچی نفهمیدم..دکتر اومد و کاراصو شروع کرد دونفر بالا سرم بودن و حرف میزدن..
بعد چند دقیقه دخترم ب دنیا اومد و صدای قشنگ گریه اش
و بخیه زدن و کارای اخرش..
دخترمو اوردن و چسبوندن ب صورتم
حدود نیم ساعت رو یادم نمیاد
چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم اکسیژن بهم وصل بود و پرستار بالا سرم
خیلی زیاد شکممو ماساژ دادن و یک چیزی مث کیسه سنگین میزاشتن
دوساعتی توی ریکاوری بودم و بچمو هم شیر دادم تا اتاق خالی شد و منو بردن توی بخش
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت3️⃣

دکتر و پرستار و۵ /۶نفری ک تو اتاق عمل بودن خندیدن و گفتن این اخیش ینی دیگه دردی ندارم و بیحس شدم پرده رو کشیدن و شروع کردن و من حس میکردم یکی رو شکمم داره راه میره هیچ دردی نداشتم ولی تکونارو متوجه میشدم از ۲:۳۵تا ۲:۵۵طول کشید تا بچه و جفت و اینا رو در اوردن صدای بچه رو که شنیدم فقط تند تند میگفتم سالمه چون مدفوع کرده بود میترسیدم اونام گفتن ظاهری که اره ولی باید چک بشه نخورده باشه ازش بعدشم بردنش خیلی صدای گریش قشنگ بود اشکم در اومده بود و تند تند میگفتم خدایا شکرت صورتشم چسبوندن به صورتم خییییییییلی حس خوبی بود چون گرم گرم بود من دیگه ازین لحظه به بعد لرز داشتم و دوندونام قفل شده بود به خاطر بی حسی بود جوری میلرزیدم که تخت تکون میخورد و خیلی حس بدی بود حدود ۴۰دیقه طول کشید بخیه زدن بعدشم منو روی یه تخت دیگه گذاشتن و گذاشتن تو اتاق ریکاوردی و من مث چی میلرزیدم حدود نیم ساعت ۴۰دیقه ای هم فک کنم موندم بعد بردنم تو راهرو مامانمو همسرمو دیدم و میلرزیدم و گریه میکردم شوهرمم همینطور چون خیلی شوک بدی خورده بودن میترسیدن اتفاقی بیوفته برامون مارو بردن بخش و کلی پد و زیر انداز گذاشتن و دوتا شیاف مسکن برای اینکه خیلی درد نداشته باشم بعد بی حسی بچه هم خودشون گذاشتن رو سینم یکم شیر دادن ولی من همچنان میلرزیدم ک کل تخت تکون میخورد

ادامه دارد.....