۱۴ پاسخ

حالا مال ما فراریه با حقه باید بهش غذا بدیم

خوشبحالت

ایکاش پسرمنم اینطور بود همه چیو میخورد

الآنه که ما مامان هایی با بچه های بدغذا بریزیم سرت بگیم چیکار داری بچه رو بذار بخوره😍😘😅باور میکنی من میشینم جلو پسرم شیرینی لواشک یا پوفک میخورم اکثرا نگاه میکنه اما نمیاد بخوره؟؟؟؟همیشه سهمشو میخوریم....تنشون سالم باشه این روزام میگذره اینام عاقل میشن و ماهم ان شاءالله کمی آسوده خاطر❤️

عزیزم اصلا دعواش نکن
به نظر من که سهم منو دخترم و شوهرم نداره همه با هم میخوریم
چون همش گفتی سهم بچه ترسیده شده نکنه چیزی بهش ندین
براش اضافه بذار بگو بعد که خوردی دوباره هم هست

پسر من برعکس اصلا رو سفره نمیشینه برا همین زودتر غذاشو میدم بعد خودمون غذا میخوریم

من چند روز پیش اینستا دیدم تو این شرایط میگن یه ظرف اضافی از غذا بزار کنارش. بگو هروقت تموم شد این هست که تو بخوری بازم

پسر من ب زور دعوا غذا میخوره من حاًضر بودم سهممو بدم ولی بخوره

انقدر باید زیاد بگیرید چشم ودلش سیر بشه

دعواش کن.‌و یه تنبیهی براش درنظر بگیر که یادش بمونه

منم از این‌ مساله خیلی عصبی میشم. یبار جلو بچه زدم زیر گریه یک روزم باهاش قهر کردم درست شد. دیگه اون غلطو نکرد😂😂😂

پسر منم گاهی اینحوری می‌کنه منم هربار چیزی بیارم خوردنی برا هرکس تو ظرف جدا میریزم و خودمو شوهرم زود میخوریم ک نیاد سراغمون یا کمی از سهممون میدیم بهش

حالا زیاده روی میکنه واسه خوردن غذا یا مثل پسر من فقط نق زدن داره واعصاب خوردی؟؟

اخی جوجه زورگو پسرا یکم زورگویی دارن 🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم