دلم گرفته
از دغدغه وزن گیری
غذا نخوردن.،مریضی،مقایسه کردن بچه ها
تب، درک نکردن اطرافیان، زخم زبون، از احساس مادر بد بودن خسته ام
دلم میخواست کلا بدنیا نمی اومدم
امشب دلانا تب کرده دوباره خسته ام خسته تازه به زور ب وزن موقع تولدش برگردونده بودمش از امروز دوباره تب و استفراغ، و شب بیداری و....

منم همینم

عزیزم مام همینطور هستیم قوی باش میگذره

والا دختر منم منو روانیییی کرده خوب غذا نمیخوره 🥴🥴🥴دور روز درست و حسابی غذا نخورد امشب باز خداروشکر شامش رو خوب خورد .البته دارن دندون هم درمیارن

عزیزم درکت‌میکنم.منم شبانه روز درگیر غذانخوردن و کم‌وزنی دخترمم
و آدم بیشتر از این میسوزه کسایی ک خودشون مادرن این‌چالشارو داشتن دیگ چرا زخم زبون میزنن یا ایراد میگیرن
مثلا من مامان اولی هستم و شهر غریب دست تنها خودم بچمو بدون هیچ تجربه ای بزرگ کردم.بعد چپ‌و راست خانواده شوهر ایراد میگیرن و تیکه میپرونن....

منظور وزن تولد یکسالگی شه، بعد یکسالگی یه ماه استپ کرد بعد یه ماه مریض شد وزن کم کرد دوباره کرده بودمش 9800ک باز مریض شده البته نمیدونم تب دندونه یا تب مریضی